رفتن به محتوای اصلی

نگرشی دیگر به جداسازی سیاست از دین

نگرشی دیگر به جداسازی سیاست از دین

 

دهمین سالگرد درگذشت فیلسوف ایرانی، منوچهر جمالی است. منوچهر جمالی، دارای آثار و تحقیقاتی فلسفی، فکری، فلسفی-سیاسی، اسطوره شناسی و معرفت  شناسی است. آثار و اندیشه های فلسفی-سیاسی غنی او، برای کنشگران سیاسی اهمیت جدی دارند.  آثار او متعدد می باشند، بنا به برآوردی  بیش از 30 عنوان کتاب و 100جستار. در اینجا، برداشت و چکیده ای از یکی از آثار او، "جداسازی سیاست از دین"، منتشر می شود تا ضمن گشودن پنجره ای جدید برای تاباندن نوری دیگر بر این موضوع حاد گذشته، حال و آینده ایران، نمونه ای باشد از غنای برانگیزنده کارهای این فیلسوف ایرانی برای علاقمندان به کارهای فلسفی و فکری سیاسی.

"جداسازی سیاست از دین" بقلم منوچهر جمالی، کتابی است در یکصد صفحه، با فهرستی  شامل هشت عنوان، و بنا به اطلاع پشت جلد آن، "انتشارات ملی" در کالیفرنیا، آن را منتشر کرده است. سال انتشار این کتاب پیدا نشد. "جداسازی سیاست از دین"،   به طرح و ترجمه عناوین و تعاریف و تجارب و سوابق تاریخی جدا سازی سیاست از دین در این یا آن کشور نمی پردازد، بلکه واقعیات تغییریابنده و امکانات و موانع جدا سازی را در کشور مان ایران بررسی و راهجویی می کند. خواننده، بعد از خواندن و تامل بر آن، به اقدامات ممکن برای جدایی سیاست از دین برانگیخته می شود و کاری را که در توان خود می یابد، شناسایی و برعهده می گیرد. منوچهر جمالی در نگاه فلسفی خود به استقلال دولت و جامعه مدنی از دین، که موضوع حاد فکری و سیاسی و اجتماعی امروز جامعه ایران است، با ذکر متد و روش، شروع می کند. او، سپس خود در حد کتاب نامبرده، به کاربرد متد و روش مورد نظرش اقدام می کند.

"جداسازی سیاست از دین"، سئوالات مهمی را میان می کشد.

اگر تنها با تصویب یک قانون، نمیتوان به استقلال دولت و جامعه مدنی از دین دست یافت، به کدام آماج دیگر در این زمینه باید دست یافت؟

قدرت الهی با قدرت سیاسی چه رابطه ای دارد؟

افکار و عقاید عمومی در استقلال سیاست یا تابعیت آن از دین چه نقشی دارند؟

سلاح و سنگر دین و ایدئولوژی برای سلطه بر دولت و جامعه مدنی چیست؟

و پرسش های با اهمیت دیگر.

در این جا، چکیده ای از "جداسازی سیاست از دین"، در پاسخ به پرسش های نامبرده، از نظر خوانندگان می گذرد

روش و متد و اهمیت مبارزه فکری

استقلال سیاست از دین بدون مبارزه فکری با سلطه دین و عقیده و بدون روشنگری علیه تابعیت سیاست از دین ممکن نخواهد بود. صرف وجود یک ماده در قانون اساسی و یا تنها تصویب قانونی برای این جدایی، راه گشا نیست. با مبارزه فکری است که محتویات تفکرات اصیل ما، پدید خواهند آمد. مبارزه با یک فکر یا اسطوره، محتویات و جهت حرکت فکری انسان را مشخص می سازد. مبارزه چهار صد ساله اروپا با مسیحیت (نه برای کندن کلک مسیحیت) از آغاز قرن شانزدهم تا آغاز قرن بیستم، محتویات کلیه فلسفه ها و تئوری های حقوقی و اجتماعی و سیاسی و پرورشی و هنری اروپا را مشخص و معین ساخته است. ما فلسفه خود را نداریم، چون با اسلام مبارزه نمی کنیم. هومانیسم و فلسفه های اروپا (کانت، فییشته، شگل، فویرباخ، هگل، مارکس ...) همه در اثر چنین برخوردها و مبارزه ای بدنیا آمده اند. نفی یک چیز، همیشه باعث پیدایش چیز دیگری در فکر می شود. شیوه نفی یک چیز، شیوه پیدایش یک چیز دیگر را مشخص می سازد. جهت نفی یک چیز، جهت پیدایش یک چیز دیگر را معین می سازد. ما بدون مبارزه با عقاید مدعی صاحب  حقیقت انحصاری و خواستار وحدت توحیدی و یا وحدت عقیدتی جامعه، تفکرات اصیل خود را نخواهیم داشت. آزادی ما موقعی میسر می شود که خود را از فکری که بر ما حکومت مطلقه دارد، به رهانیم. ما با خداحافظی کردن از اسلام و خدای اسلام یا با نادیده گرفتن و چشم پوشیدن از آنها، و از عقاید مشابه، آزاد نمی شویم. مبارزه فکری مقایسه ای منطقی و ذهنی نیست. عقیده ای که حاکم است این مقایسه را فرصت نمی دهد. باید عقیده حاکم  و ادعاهای آن بعنوان حقیقت انحصاری را سلب حقانیت عقلی کرد و سلطه آن را بر اندیشه زدود.

قدرت الهی یک نظریه سیاسی است

منوچهرجمالی بعد از بحث مربوط به روش و اهمیت مبارزه فکری در زمینه استقلال دولت و جامعه مدنی از دین، به نقد مایه سیاسی پشت اندیشه توحیدی می پردازد. او نشان می دهد که بحث های تئولوژی و توحیدی، یک مشت مباحث ماورا دنیایی و متافیزیکی و پوچ و بی معنا نیستند. قرن ها بلکه هزاره ها از طریق این مباحث، مردم را از تفکر مستقیم در باره قدرت، باز داشته اند. با این بحث ها، در جایی بحث از قدرت می شد که  مستقیما با قدرت سیاسی، کاری نداشت. قرن ها، با بی خبر و نا آگاه نگهداشتن جمعیت شنوندگان، بحث قدرت در میدانی انجام می شد که کوچکترین گمانی را بر نمی انگیخت که در آنجا با سیاست و قدرت سیاسی سرو کار داریم. بحث از خدا و قدرت خدا بود و هیچکس در رساندن آن قدرت تا حد بی انتها، احساس خطری برای انسان و جامعه نمی کرد. اما، بحث خدا و قدرت او، مربوط به سیاست و قدرت است. بحث از توحید، بحث از سیاست بود و در توحید، سراسر مباحث قدرت انجام می شد، بدون اینکه کسی متوجه اصل موضوع باشد. بدون این که کسی کوچکترین جراتی برای محدود کردن قدرت خدا و انتقاد از قدرت او داشته باشد. مفهوم قدرت در اخرین خلوصش و در اخرین حد اطلاقش در بحث توحید الهی، مشخص می گردید وکوچکترین بویی از آن برده نمی شد که همین قدرت است که بعدا با یک چشم بهم زدن، به صحنه سیاست انتقال داده می شود و همه خصوصیاتی را که در رابطه با خدا دارد در صحنه سیاسی پیدا می کند. خدا در هیچیک از ادیان بشکل در خود و برای خودش مطرح نمی شود و بواسطه ی پیامبری یا امامی به صحنه می آید. در اسلام، عینیت خدا با رسول اوست و رسول همان قدرتی را دارد که خدا. از رسول بایستی همانقدر و همانطرز اطاعت کرد که از خدا. تابعیت از رسول و امام همان ارزش را دارد که تابعیت از خدا. بدین سان با قبول این تساوی، قدرت الهی همان قدرت رسول و بعد همان قدرت امام و قدرت علما است. بنابراین، در بحث مربوط به توحید، ما با بحث های خیالاتی و ایدآلیستی روبرو نیستیم. ما با یک نظریه سیاسی روبرو هستیم. بحث سیاسی برای یک سیاست مستقل و آزاد از دین، با قدرت خدای اسلامیون روبروست. در مباحث توحید به علم، مشیت یا اراده و قدرت خدا پرداخته می شود. این موضوعات در دموکراسی هم موضوع بحث اند ولی در آن ها انسان به جای خدا قرار می گیرد، یعنی معرفت مستقیم انسان، اراده ملی و قدرت یا حکومت ملی. در بحث توحید، موضوعات مربوط به معرفت انسان و اراده ملی نفی و به جای آن ها علم و مشیت الهی نشانده شده اند و نظریه سیاسی ای بر اساس حاکمیت و تابعیت بمانند رابطه میان خدای متعال و بندگانش نتیجه می گیرند.

تفاهم یا وحدت عقیدتی؟

جدایی سیاست از دین، یعنی استقلال سیاست از دین و عدم تابعیت سیاست از دین. استقلال سیاست، نمی تواند محدود به سیاست باشد. سیاست، تفکر، فلسفه، هنر، آموزش، افراد، گروه ها، قدرت های اجتماعی، زندگانی و وجوه آن یا استقلال دارند، یعنی هر یک هدف و کارکرد مستقل خود را دارند و یا استقلال ندارند، یعنی این مقولات وجودی برای خود ندارند، ابزارند در خدمت وجود دیگری هستند و تابع این وجود دیگر یعنی دین و یا ایدئولوژی قرار می گیرند. اصل، می شود دین یا ایدئولوژی و استقلال امور زندگی اجتماعی و افراد و گروهها نفی و به تابعیت از اصل مبدل می گردد. در صورت مستقل بودن و آزاد بودن افراد و افکار و امور، چگونگی هماهنگی میان اجزا مستقل از هم و تعیین قواعد "زندگی با هم"، به میان می آید. چون با هر که مستقل و برای خود نمی توان با هم زندگی کرد. پس، تفاهم میان افراد و اعضا برای بقای جامعه ضروری می شود و بنابراین جمع متکثر افکار و افراد و امورمستقل با کنش تفاهم میان آن ها تکمیل می شود. قواعد دموکراتیک برای تامین نهادی تفاهم پیدا می شوند. اما، در شرایط اصل شدن دین یا ایدئولوژی و تابع شدن افراد، افکار و امور از آن، وحدت عقیدتی به جای تفاهم در حالت قبل، زندگی جمعی در جامعه را تضمین می کند. برای افکار و عقاید عمومی مبتنی بر وحدت عقیدتی، حفظ دین و ایدئولوژی و ثبات ان اهمیت تعیین کننده می یابد، و نتیجتا، آزادی و اندیشه آزاد، مخالف این وحدت تلقی و تبدیل به دشمن می شوند. منوچهر جمالی به خواننده نشان می دهد استقلال یا تابعیت سیاست از دین به رویکرد افکار و عقاید عمومی غالب، بستگی دارد. هر گاه در افکار عمومی کنش تفاهمی رویکرد باشد، جدایی سیاست از دین طبیعی است و عملی می شود، بر عکس هنگامی که در عقاید عمومی  وحدت عقیدتی رویکرد باشد، افکار عمومی از عوامل و کارگزاران تابعیت سیاست از دین یا ایدئولوژی تاثیر پذیرفته و خود حامی آن ها می شود. با غلبه چنین رویکردی بر افکار عمومی، جامعه، به جامعه ای غیر متکثر، غیر مستقل، با وحدتی عقیدتی و با حکومتی استبدادی منحرف می گردد.

سلاح و سنگر سلطه دین: ایده مشترک یا ایده انحصاری؟

منوچهر جمالی در اثرش، "جداسازی سیاست از دین"، دو رویکرد افکار و عقاید عمومی را که می توانند غالب باشند، یعنی یا کنش تفاهمی و یا وحدت عقیدتی ، در حرکتشان مطالعه می کند. از هر یک از این دو رویکرد، کدام نظام تصمیم گیری و چه نوع تصمیم یا ایده ای، تصمیمی از بالا و انحصاری، یا تصمیمی جمعی و مشترک می تواند حاصل شود؟ و کدام ابزار دین در سلطه اش بر سیاست است؟ چکیده بحث او در این زمینه چنین است:

با رویکرد کنش تفاهمی، مسئله اصلی این است که افراد و گروه های جامعه همگی بایست در ایجاد ایده اصلی زندگی اجتماعی شریک باشند. شراکت و مشورت همگانی متکی بر همکاری عقل هاست. همکاری بر بنیاد عقل و ماهیت آن، هم بنیاد و هم ماهیت آن، بنا می شود. منوچهر جمالی، بنیاد عقل و ماهیت ان را بدقت توضیح می دهد. عقل باید آزاد و مستقل عمل کند و بر این دو، بنیاد دارد، هم آزادی و هم استقلال عقل. یعنی اگر مستقل و آزاد نباشد عقل نمیتواند عمل کند، و پس، به تابعیت از عقل دیگری اقدام می کند. از سوی دیگر، ماهیت کار عقل درک اصول و مبادی است. ماهیت کارعقل، حرکت از واقعیات به ایده است تا با تغییر و تجدید نظر و نوسازی دائمی ایده، باز به تحقق ایده نوسازی شده در واقعیات برگردد. بنابراین همکاری عقلی، میان عقل های مستقل و آزاد افراد، با حرکت از واقعیات، روی درک اصول و مبادی ایده های اساسی اجتماعی صورت می گیرد. عقل با پرداختن و تغییر اصول بنیادی و تجدید نظر در این هاست که ماهیت خود را در مشورت پیدا می کند. مشورت عبارت است از تصادم عقل ها و تفاهم آن ها- هم تصادم عقل ها و هم تفاهم عقل ها- در اصول اساسی. شرط تامین این مشورت و همکاری، تنها با وجود نهاد های مشورت در تصمیم گیری، تامین نمی شود. شرط آن، وجود تصادم افکار و تفاهم آن ها برای همیشه و برای همه در مسائل اساسی است. محصول این مشورت عمومی، تفاهم عمومی،  و دستیابی به ایده یا ایده های مشترک برای زندگی با هم و بقای جامعه است. آفریننده ایده مشترک، در آسمان ها و شعورهای استثنایی رهبران و نوابغ قرار ندارد، و خود مردم آفریننده اند و این را نیز مردمی که مورد مشورت هستند به روشنی می دانند. تا ملتی و مردمی نتواند از طریق مشورت و دیالوگ و تفاهم همگانی خود در اصول و مبادی بیندیشد نه می تواند ایده های جوهری و اساسی اجتماعی خود را بدست آورد و نه می تواند مستقل باشد. تاکید بر اصول اصلی مورد مشورت از آن جاست که هر تجربه ای بایستی رشته ای را که به اصول کشیده می شود دنبال کند. و با هم کسب تجربه در جزئیات و هم با مشاهده تغییر واقعیات مرتبا تجدید نظر در ایده مشترک صورت گیرد و مجدد این ایده با تغییری که یافته راه تحقق در واقعیات را پیش گیرد. ایده مشترک، آفرینش جمعی است، خلاقیت مشترک است و بر پایه آزادی و استقلال فرد نه تابعیت و پیروی  او قرار دارد. مشورت اجتماعی، آفرینش جمعی ایده های اساسی مشترک، خلاقیت مشترک، و استقلال افراد، بنیاد دموکراسی در روابط اجتماعی می باشند. ایده مشترک مورد تفاهم جمعی، ایده ای واحد و انحصاری و از پیش ساخته و غیر قابل تجدید نظر نیست، نتیجتا نمی تواند ابزار و سلاح و سنگری باشد برای ایده های دینی و ایدئولوژیکی. مردم و ملتی که بتوانند در مشورت، شراکت و تفاهم عقلی با هم ایده های بنیادی را بیافرینند، آن ها را مورد نظارت و کنترل قرار دهند و بطور دائم حق تجدید نظر در آن ها را داشته باشند، ملت و جمعی آزاد از عقیده، ایدئولوژی و دین و باور در حیات اجتماعی اشان می باشند. سیاست، برخورد با مسائل روزمره زندگی اجتماعی و راهجویی آن هاست. متخصصین هر رشته می توانند در این راهجویی ها موفق باشند. آنجه باید چارچوب این راهجویی ها باشد، اصول آزادی و عدالت است. باسنجش و تجدید نظر این اصول بنیادی بوسیله آفرینش مشترک و تفاهم آمیز اجتماع، سیاست مدنی و مستقل تحقق می یابد بی پیروی از دین و عقیده های دیگر. آفرینش ایده مشترک بعنوان امر عمومی وقتی مورد پذیرش همگانی باشد، سلطه دین و یا عقاید مشابه آن بر سیاست، نه تنها میداندار نشده بلکه به حاشیه روانه می شود.

در ادامه منوچهر جمالی فکر و فلسفه مقابل را می کاود. نگرش وحدت عقیدتی، باور به وحدت جامعه حول حقیقتی انحصاری، حقیقتی که ایده ای پیش ساخته است بنام دین یا عقیده و ایدئولوژی حتی با مضمونی از علم و یا فلسفه. اگر ملتی نتواند دارای رویکرد کنش تفاهمی باشد، و بدنبال ایده ی انحصاری و پیش ساخته و تلقین شده به راه بیفتد، و حق نداشته باشد راجع به آن ایده و حقیقت ، بحث و انتقاد و تجدید نظر کند، مشورتی میان آن مردم صورت نمی  گیرد و طبعا کنشی تفاهمی نه لازم است و نه وجود دارد. اصلا، با رویکرد وحدت عقیدتی، به مشورت و تفاهم نیازی نیست. همه شکل های مشورت تا به اصول اساسی کشیده نشوند، مشورت برای مشورت نکردن هستند. وقتی اصل و حقیقت انحصاری، ثابت و خطای از آن کفر و خیانت باشد، تجارب و واقعیات نمی توانند به این ایده کشیده و به حریم آن تجاوز کنند. عقلی که نتواند در حریم اصول بنیادی دخالت کند و آن ها را تغییر دهد، عقلی است که در شراکت و تفاهم از کار خود بر کنار شده است. عقل از کارش باز داشته می شود. اگر نه از  کسب تجارب و نه از مشاهده تغییرات در واقعیات، اندیشه غنی نشود و با آزمون و خطاها، اصول و ایده های اساسی تغییر نیابند، این اصول دور از دسترس عقل قرار دارند. با کنار زدن مشورت همگانی و همکاری عقل ها، میدان دار، حقیقت انحصاری و پیش ساخته می شود. یک ایده پیش ساخته، یا یک عقیده یا ایدئولوژی از جایی بعاریت گرفته شده، عین طبیعت، نظام آفرینش، مشیت الهی و یا قانون تاریخ معرفی می شود. جمع و ملتی پیرو و تابع آن شده، و از آفرینش ایده های بنیادی برای خود باز می ماند. حقیت انحصاری دینی یا ایدئولوژیک، سلاح و سنگر سطه دین و تبعیت سیاست از دین و یا  عقیده ای مشابه دین است. تبلیغات برای یک حقیقت دینی یا توحیدی و یا یک ایدئولوژی ملت را به اندیشیدن بر اصول و بنیاد ها بر نمی انگیزد. ملت باید توان تغییر افکار اساسی را پیدا کند و نه از تابعیت دینی به تابعیت ایدئولوژیکی و یا بر عکس دعوت شود.

جهاد عقیدتی یا مبارزه فکری؟

حفیقت انحصاری، پیش ساخته و ثابت، اجبارا حقیقتی جامع است یعنی همه چیز را در بر می  گیرد و اگر از چیزی مثلا از سیاست منفک بشود، و سیاست برای خودش حقیقتی جداگانه باشد، دیگر حقیقت انحصاری، وجود ندارد. یا همه یا هیچ در اینجا غالب است. وقتی حقیقت انحصاری، جامع و فراگیر است یعنی دخالت گر است در همه چیز. بعلاوه چون حقیقت است پس حق است و بی رقیب و بی عیب و بی نقص و رها از نقد. پس هر نقدی و هر جایگزینی در رابطه با آن، ناقض یا پوشاننده حقیقت، همان کفر و یا تجدید نظر طلبی است که باید به حقیقت برگردانده شود. حتی با اعمال قهر و زور ورزی. جهاد برای حقیقت انحصاری، جهاد عقیده برای توحیدی ساختن و ایدئولوژیک ساختن جامعه است. جهاد علیه تکثر است. حقیقت انحصاری و ثابت را همگانی کردن و هم عقیده ساختن تمام جامعه از حقیقت انحصاری و وحدت عقیدتی جدایی نا پذیر است. استبداد و یکتا باوری و سرکوب مخالف و منع آزادی  از حقیقت انحصاری و وحدت عقیدتی اجتناب ناپذیر است. کسی که برای عقیده اش جهاد می کند علیه آزادی جهاد می کند. بر عکس، در دموکراسی، حقیقت انحصاری و پیش ساخته و تغییر ناپذیر بر افکار عمومی غلبه ندارد، بلکه افکار و افراد و امور مستقل از هم شناخته می شوند . از استقلال افراد و افکار، ایده مشترک ضرورت می یابد که این هم تا زمانی قابل قبول است که رد نشده باشد. پس ایده مشترک، ایده ای انحصاری نیست و مانند ایده هر کس می تواند رد شود و در آن تجدید نظر صورت گیرد. در دموکراسی، پوشاننده حقیقت و تجدید نظر طلب  و کافر و خائن به حقیقت اتهام و جرم نیست. جهاد عقیدتی معنایی ندارد. مبارزه فکری است میان کسانی که هیچ یک حقیقتی انحصاری و انکار ناپذیر ندارند و در نهایت با تفاهم با هم به یک ایده مورد پذیرش اکثریت، می رسند. ایده جهاد عقیدتی، از وحدت عقیدتی، و مبارزه فکری و دیالوگ و گفتگو، از جامعه تفاهمی روئیده می شود.

ایمان و آزادی

هر فکری، هر حقیقتی، هر اسطوره ای، هر علمی، با ماندن خود در ما یا با ماندگار کردن ما در خود، به عقیده تبدیل می شود. تنها دین نیست که عقیده می شود علم نیز می تواند عقیده شود یعنی از حرکت باز داشته شود. از انکار شدن و عوض شدن، تغییر کردن و تجدید نظر کردن در آن جلوگیری شود. خطر تنها عقاید دینی نیست بلکه حتی بیشتر، عقاید علمی و عقاید فلسفی خطرناکند. این علم نیست که عامل عقیده علمی است این فکر نیست که عامل عقیده فلسفی است بلکه این عقیده است که علم و فکر را تصرف می کند و آن ها را از جوهر خود که حرکت و روش است، محروم می کند. یک نظریه علمی و فلسفی تا زمانی معتبر است که رد نشده باشد و چون علم و فکر در حرکت است، تلاش این است که آن رد شود و نه این که جاوید گردد. اما با عقیده، تلاشی برعکس می شود، یعنی می خواهند آن را جاوید سازند. ابدیت و حقیقت جاوید با حرکت متضاد است. زنجیر، زندان و استبداد با حقیقت جاوید می آیند. محتویات دینی، علمی یا فلسفی هر عقیده، هر چه که باشند لطیف و یا سخیف، قید بودن عقیده، زنجیر بودن عقیده، زندان بودن عقیده را نفی نمی کنند. جذاب کردن عقیده و چشم بندی کردن نسبت به قید و زنجیر و زندان بودن ان، نقش و نگارو لطافت عقیده را سبب می شود. در مخالفت با این بند و زنجیر است که عرفایی در کشور ما گفته اند: «به هرچه از راه بمانی، بت است»، که همان ایده هراکلیت است که « در یک رودخانه، کسی نمی تواند دو بار شنا کند». عقیده داشتن به فکری، به نظامی، یا به فردی، یعنی تعلق خاطر یا بستگی داشتن فکر انسان به آن فکر و نظام و فرد. "پا بندی" به عقیده یک اصطلاح فارسی است. پا بسته بودن یعنی اسارت و داشتن آزادی ای محدود که پا بست، بیشتر از ان حد ازادی را  اجازه نمی دهد، که این در عمل یعنی آزاد نبودن. تعمیم نماد پا در "پا بندی" به دل یعنی "دلبستگی"، تعمیم بی حرکتی به روح و روان است. حرکت روحی را به اضطراب و بیقراری تعبیر می کنند. انسانی که فکر می کند، فکر و روح و روانش حرکت می کند پس مضطرب و بی قرار است و برای رهایی از اضطراب، دلبسته به فکری، نظامی، اسطوره ای و ... می شود تا بی حرکت شود، اندیشه نکند و آرام گیرد. ایمان که از امن می آید اشاره به همین آرامش و عدم اضطراب است. حفاظت در بی حرکتی است. ایمان برای دل است. دل را سکون می دهد، آن را بی حرکت می کند و از جابجایی و بی قراری اش جلوگیری می کند. ایمان برای قلب است. قلب باید بی حرکت شود. روح باید بی حرکت شود تا در صلح و صفا باشد. انقلاب از قلب باید گرفته شود. قلب باید سنگ شود. قلب سنگی قلب قساوتمند است. با بی حرکت کردن قلب، احساسات لطیف از ان ستانده می شوند. به چیزی بسته شدن، عقیده مند شدن، پای بندی و دلبستگی و ایمان با طبیعت انسان ناسازگاری داشته است. بدین سبب، انسان در مقابل هر ایده و  دین تازه مقاومت نشان می دهد نه بدلیل خرافات و عقاید پیشین، بلکه بدلیل نا سازگاری به بسته شدن و خطر پای بندی و دلبندی. انسان از آغاز، پا بسته شدن با عقیده ای، زندانی شدن، محروم از آزادی شدن و از حرکت بازمانده شدن یعنی ایمان را تجربه کرده است. این تجارب هنوز در این کلمات هستند. یک بی عقیده را نمی توان عقیده مند کرد. تن به بسته شدن، بی حرکتی، و زندانی شدن نمی دهد می خواهد آزاد باشد می خواهد پرواز کند و مراجع فکری، اساسی و اسطوره ای را به چون و چرا و نقد  نظر گیرد. سکون و ثبات عقل و ماندن در اندیشه های گذشته و تغییر ناپذیر و بدین معنا عقیده داشتن را نمی خواهد و بی ایمانی را ترجیح می دهد.  هیچ یک از عقاید و ادیان با بی ایمانی سر سازش ندارند و آن را به شدت تحقیر و نکوهیده می دانند. کس بی ایمان و بی عقیده را ننگ می نامند، طفیل اجتماعی می نامند، لاقید می نامند، هرزه، هرجائی و فرصت طلب می نامند. برعکس، مومنین مختلف، قید بودن و زنجیر بودن عقیده خود و عقاید دیگر را فخر می دانند. هر یک در عقاید دیگر، اشتراک در در ایمان می بیند و سازگارمی شوند بر خلاف ناسازگاری آشتی ناپذیر ایمان با بی ایمان. چون از عقیده ای از زنجیری از زندانی به عقیده دیگری می توان رفت ولی از عقیدگی به بی عقیدگی رفتن دو دنیای متضادند. یکی، دنیای ماندن و هراس از حرکت است و دیگری، دنیای حرکت و تغییر و بی قرار از در جا ماندن. یکی، ایمان و دیگری، آزادی با تضادی رفع ناشدنی.  منوچهر جمالی در اثر دیگرش، "پشت به سئوالات محال"، ایمان و آزادی را بدین شکل در پیوند با هم می یابد : ایمان چیست؟ ایمان چیزی است یا کسی است یا فکری است که انسان برای بستگی کامل خود به آن و تابعیت از آن، می پذیرد، با آن یگانه می شود، در آن تثبیت می شود، در آن محو می شود و فردیت خود را از دست می دهد. اعتقاد و باور به آن ایمان نسبت به فردیت، مقام مطلق می یابد. بنابراین فرد، آزادی اندیشیدن خود را از دست می دهد و بت پرست می شود.

آزادی وتعهد به آزادی

انسان تعهدی به هیچ چیزی جز آزادی ندارد. آزادی پابندی و پا بستگی ندارد. بستگی به آزادی، نفی بستگی است. آزادی، حرکت و پویایی است که نفی سکون و رکود است. آزادی، بی ایمانی و بی عقیدگی یعنی نفی بستگی و سکون است. تعهد به آزادی عقیده ای نیست. تعهد به آزادی با تعهد به عقیده دو امر متضاد با تضاد غیر قابل رفع هستند.اما برای این که آزادی از مفهوم خالی شود، یعنی از بی ایمانی جدا شود، بعنوان یک عقیده معرفی شده است. و تعهد به آزادی با تعهد به عقیده آشفته شده است تا بی عقیده را بدنام سازند. می گویند برای آزادی و رسیدن به آن باید متعهد و معتقد (یعنی صاحب عقیده) شد. اما در هیچ عقیده ای (که عقیده یعنی بستگی)، آزادی نیست تا بتوان به آن دست یافت. هر عقیده ای می گوید اول از سر تا پا خود را بمن بسپار و وقتی کاملا تسلیم من شدی آنوقت به آزادی میرسی. و آزادی را نه با آزادی که با بستگی و با قید و بند شروع کرده و انجام می دهند. بدین معنا، انسان در اسیر بودن به عقیده ای آزاد است نه در رهایی از عقیده. بی عقیده بودن، نسبت به عقیده مند بودن خالی بودن اولی و غنی بودن دومی تعبیر می شود. ولی این عادت عقیده مند بودن است که رهایی از عقیده را و بی عقیدگی را خلا می داند. حتی بستگی به سیگار، و ترک این بستگی نیز دوره ای از خلا دارد. انسان نبایستی از این ترک عادت بترسد. بی عقیده بودن، بمعنای  بی فکر بودن، بی اخلاق بودن، بی ایدآل بودن و یا بی تقوا بودن نیست. بی عقیده بودن تحرک در فکر، تحرک در اخلاق و تحرک در ایدآل هاست. انسان آزاد نیست اگر در  فکری، در تصویری، در ایده آلی، در اسطوره ای، در اخلاقی، و در حقیقتی، برای زمانی بی پایان، ثابت و بدون تحرک بماند و این ها را حقایق دائمی و  موضوع ایمان بداند.

 

تصویر

فیلسوف ایرانی منوچهر جمالی، 10 سال پیش، در پنجشنبه 15 تیرماه 1391، برابر با 5 ژوئیه 2012 در شهر "مالاگا" در اسپانیا، در سن 84 سالگی درگذشت.

سه شنبه 14 تیرماه 1401- 5 ژوئیه 2022

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید