رفتن به محتوای اصلی

یاد داشت هایی از "درس های یک قرن زندگی" ادگار مورن

یاد داشت هایی از "درس های یک قرن زندگی" ادگار مورن

یادداشت هایی که می خوانید، با مطالعه "درس های یک قرن زندگی" نوشته شده اند. قسمت اول این یادداشت ها، در صفحات "به پیش!" منتشر شده که با مراجعه به  اینجا، آن را می یابید. در خطوط زیر، قسمت دوم آن ها منتشر می شوند.

 در ماه ژوئن 2021، "درس های یک قرن زندگی". بقلم  ادگار مورن، بزبان فرانسه در 147 صفحه توسط انتشارات "دوناوئل" منتشر شد. ادگار مورن، در آستانه صدمین سالروز تولدش، 8 ژوئیه 2021 این اثر خود را آفرید و به آثار ماندگار دیگرش افزود. جامعه شناس و فیلسوف، صلح باور و رزمنده مقاومت، کمونیست و ضد استالینیسم، کاربر مطلع رشته های مختلف دانش و معمار در منطق (محقق در مرکز تحقیقات ملی فرانسه C. N. R. S.)، عناوین معرف ادگار مورن در نشریات مختلف هستند.  ادگار مورن در اغاز "درس های یک قرن زندگی"، می نویسد که هدف این کتاب نه درس دادن بلکه استخراج درس های زندگی صد ساله او است. قصدش این بوده دعوتی بشود که هر کس در مورد زندگی خویش نیز پرس و جو کند و راه خاص خویش را بیابد. مورن، در صد سالگی دل نگرانی خود را نسبت به چرخش های زمانه آشکار می سازد. این اندیشمند انسان دوست، که خود شاهد و بازیگر سرگشتگی ها و امیدها، بحران ها و بی نظمی ها، موفقیت ها و شکست ها در زندگی یک قرنی اش بوده، تجاربی را با نگاه نقادانه و صادقانه مطرح می کند. "درس های یک قرن زندگی"، فراخوانی است به شفافیت و هوشیاری.

یادداشت هائی از "درس های یک قرن زندگی" در سه قسمت منتشر می شوند

  • قسمت اول بیشتر مایه روانشناسی دارد و به هویت، سرنوشت و تصادف، و زندگی کردن ماهرانه می پردازد.

  • فسمت دوم بیشتر مایه جامعه شناسی و فلسفی دارد و به نقش هم اقتصاد و هم ایده در تحول انسان و جامعه، اندیشیدن بغرنج و شناخت انسان و خطای دست کم گرفتن اشتباه می پردازد

  • قسمت سوم بیشتر جنبه سیاسی دارد. به تجارب و اشتباهات پیش از جنگ، به تجارب بعد از آغاز جنگ، دوران بعد از جنگ، نگاه به شوروی و انتقاد از خود، نخستین هشدار و آسیب شناسی محیط زیست، نئولیبرالیسم و پیدایش جهانی شدن و امور مهم دیگر می پردازد. در پایان، گزاره هایی در "یاد آوری"، که آخرین صفحات و خطوط کتاب را نقش زده اند، و در واقع چکیده ای از درس هایند، درج می شوند.

image-20220813193836-1

قسمت دوم

هم اقتصاد و هم ایده!

ادگار مورن، محقق و معلم جامعه شناسی و فلسفه بوده است. او در اثرش "درس های یک قرن زندگی"، در باره جامعه شناسی، به نظریه ای می پردازد که برای خوانندگان، پاسخ هایی هستند به پرسش هایی آشنا. او می نویسد : "در جستجوی درک و فهم انسان، تحت تاثیر اندیشه مارکس، در رشته های دانشگاهی مربوط به شناخت انسان، شرکت کردم و بمرور با مطالعه دست نوشته های فلسفی اقتصادی مارکس به شناختی از جامعه رسیدم که در آن اقتصاد نقش تعیین کننده و ایده ها و اسطوره ها و باورها نقش روبنا را دارند و تابع اقتصاد. اما در اواخر دهه 50، با جدائی اندیشه ام از استالینیسم، همانطور که در کتاب انسان و مرگ نوشته ام، برایم آشکار شد که اسطوره، دین، ایدئولوژی، بهمان اندازه جریان اقتصاد و مبارزه طبقاتی، در پیدایش واقعیت انسان و جامعه نقش دارند. این سبب شد که برداشت مارکسیستی پایه گذاری تاریخ بشر بر اساس ساخت اقتصادی را ترک کنم. با درک باور معتقدین به زندگی بعد از مرگ، باوری با ویژگی خیلی مختلف گوناگون، ولی در اساس یگانه، دریافتم که خیال و تصور پردازی، بخشی سازنده از وجود انسانی است."

در توضیح اهمیت خیال پردازی، دین و ایدئولوژی  در وجود انسان و جامعه، نگاه به  نحوه مواجه انسان با مرگ، مثال گویایی است. از انسان نئاندرتال، مرگ برای انسان شناخته شده است. توقف کامل جان و اندیشه، خشک و سنگ گونه شدن جسم و تجزیه کامل و فنا و نابودی آن، مرگ است. انسان نئاندرتال، از هنگام روبرو شدن با این تجربه از مرگ و نیستی، برای غلبه بر آن، باور و عقیده به زندگی بعد از مرگ را ساخته است. این باور و عقیده ابتدا بر این بود که شبح و یا روح انسان بعد از مرگ به زندگی ادامه می دهد و در قالب انسان یا حیوان دیگری تجلی می کند. باورهای شکل گرفته، بعدا در دو دین مسیحیت و اسلام به رستاخیز وعده داده شده ترجمه شدند. انسان با این باور و عقیده اولیه و سپس دینی، تضادی را حل کرد که هراس از تجربه مرگ و تجزیه و نابودی در او برانگیخته بود. تضاد دیگری را نیز انسان از مواجه با مرگ از طریق خیال و باور حل می کند. هراس از مرگ در تمام تاریخ و ادیان مشاهده می شود. اما این نیز مشاهده می شود که نجات خود، خانواده، فرزند، میهن و دین نیز برانگیزنده بوده است حتی به بهای قبول مرگ. تسلط یافتن بر هراس از مرگ و پذیرش مرگ، یعنی عقیده و باور از خود گذشتن در راه هدفی ارجمند، حل تضاد نامبرده است از طریق خیال. این ها، نمونه هایی هستند که سازندگی خیال و تصور پردازی را، در کنار ساخت اقتصادی، در تحول انسان و جامعه اشکار می کنند.

مورن، انسان معقول و انسان مجنون را دو وجه در وجود انسانی می داند که با همه ضدیت آن ها با هم، از هم جدائی ناپذیرند. او نقل می کند آن چه که هراکلیت می گوید : «اشتراک و اختلاف، پدر و مادر همه چیزهایند.» و «چیزی که تضاد دارد، مفید است. زیباترین هماهنگی از مبارزه میان اضداد تولید می شود.»  ادگار مورن می نویسد: این اموزشی است که در فرمولبندی پاسکال نیز بشکل درخشانی وجود دارد. هگل نیز به آن پرداخته است و مورن می افزاید که از این فلسفه ها آموخته است و فکر می کند که رفع تضاد و غلبه یک وجه بر وجه دیگر هموار ممکن و حتی مفید نیست. مواردی را می توان بر شمرد که اضداد مکمل همدیگر می شوند. از این جاست که آن ها را نباید حذف کرد بلکه باید به رود ررویی با واقعیت های آن ها شتافت.

بغرنجی انسانی با وجوهی انقطابی بیان می شود :

انسان معقول و انسان مجنون

انسان تولیدی و انسان معنوی

انسان اقتصادگرا و انسان مصرف کننده

در مجموع، وجه خرد ورزی که در معقول و تولیدی  و اقتصادگرا نمایانده می شود، یک قطب آن چه انسانی است (فرد، جامعه، تاریخ) را می سازد، در عین حال که ذوق، ایمان، اسطوره، خیال، ماجراجویی، قهرمانی حداقل در اهمیتی برابر با قبلی ها وجود دارند.

مورن علاوه بر عوامل غیر اقتصادی موثر بر جامعه و تاریخ، واقعیت دیگری را نیز گوشزد می کند: "جنون تنها در بیچارگانی نیست که به بند کشیده می شوند، لیکن در خشم هم یافت می شود، هنگامه واقعی زوال یافتن خرد ورزی. جنون تکبر یا زیاده روی، جنون جاه طلبی های سیری ناپذیر و بی پایان، نه تنها افراد تشنه قدرت و ثروث همچنین دولت ها – و بگویم خود تمدن غربی - را با وسوسه رویای تسلط  بر جهان خصلت بندی می کند." پس تنها، ساخت و زیر بنای اقتصاد را نمی بینید که تاریخ را می سازد، علاوه بر آن باید ایمان، ایده، خیال، ماجراجویی را هم به حساب آورد. و از اینجاست که ادگار مورن می گوید : برای نگاشتن تاریخ، کاش مارکس و شکسپیر جفت می شدند.

استدلال خالص و سرد هم غیر انسانی و هم غیر منطقی است. زیستن خود امری دشوار است و راه رفتن در مسیری بی شک و بی تردید نیست. پس در آن جا که همه چیز، ذوقی و شوقی هستند، برای پیش گیری از سرگشتگی، باید ذوق و شوق تحت نظارت خرد در آیند و در جایی دیگر هم آشکار است که اندیشه با ذوق و شوق جانمایه می گیرد، و پیش از همه با ذوق و شوق خود شناختن. مورن می نویسد: "درس بزرگی که از این ها می گیرم این است که همه شعله های ذوق و شوق باید برخوردار از  حفاظ خرد و  همه خردورزی ها باید برخوردار از سوخت ذوق و شوق باشند."

اندیشیدن بغرنج و شناخت انسان

بخشی از کتاب "درس های یک قرن زندگی" را نویسنده به این امر اختصاص داده است تا با خواننده، تجاربش را در باره شناخت و فهمیدن انسان در میان بگذارد و آگاهی به بفرنجی های انسان و خطر نگرش ساده گرایانه، یک جانبه و دگماتیستی را برانگیزد.

انسان تغییر پذیر است و تطبیق پذیر. مایه های معقولی، مجنونی، تولیدگری، معنوی، اقتصاد نگری، لذت جویی و آزادیخواهی یعنی طبیعت و غرایز و خرد و اراده انسانی، در هر فرد و یا در هر جمع از افراد، بنا بشرایط، با درجات مختلفی ترکیب می شوند و غلظتی ویژه از مایه انسانی بدست می آید. ترکیب این مایه های انسانی، با نسبت های مختلف در هر فرد است که تنوع افراد و نیز تغییرات در فرد را بنا بشرایط سبب می شود. انسان نه خوب است و نه بد، بغرنج و گوناگون است. انسان، اندوخته هایی از کودکی، نو جوانی، و هنگام پختگی خود را حامل است در عین حال همیشه یک چیز ناتمام است که باید تمام شود. بعلاوه، هر کس تحت تاثیر از شرایط، از نفوذها و از تجارب تحول می یابد. در شناخت از انسان، اشتباهات و تغییر و تحولات هر کس و یا هر ملتی را نیز باید بحساب آورد. بی شک، تغییر و تبدیل در انسان، پوشیده از چشم اطرافیان و حتی خود فرد مورد تغییر، پیشروی می کند. تحولاتی با اهمیت، به تغییرات عمیق و پایه ای افکار مربوط هستند. خوان کارلوس، که در نظام فرانکیستی تربیت شد، ضامن دموکراسی اسپانیا می شود. گورباچف، به چهره ای دوستدار انسانیت در سطح جهان تبدیل می شود که از اومانیسم مارکسی اثر گرفته بود. بالاخره پاپ فرانسوا، از آیات انجیل برادری را استخراج و به آن دعوت می کند و چون سخنگویی برآمد می کند مدافع انسانیت در برابر خطرات اکولوژیک و زنجیر گسیختن جهانی سازی سرمایه و سود.

بغرنجی فرد، یک ضلع از مثلث بغرنج فرد، جامعه، نوع است، مثلثی که هر ضلع آن تولید کننده و تولید شده اضلاع دیگر است. هر یک از سه ضلع در داخل دیگر اضلاع قرار دارد، این گونه است که جامعه بعنوان کل در داخل فرد قرار دارد که خود افراد جامعه، نیز درون آن هستند. نوع بعنوان اندوخته ارثی از ان. دی. آی، در هر یک از سلول های ما و از سوی دیگر ما همه با نوع محاط شده و در داخل آن واقع هستیم. ما زندگی و ژن ها را در خود داریم، ولی با نیروی سازماندهی همین زندگی و ژن ها نیز در برگرفته شده ایم که قلب، شش ها، رگ ها و دستگاه گوارشی امان را به عمل می آورند.

 فرد انعکاس سیستم ژنتیکی نوع است و از ان ایجاد می شود در عین حال نوع، محصول پیوند جنسی و تولید مثلی فرد است. جامعه نتیجه ارتباطات افراد با هم است و افراد تحت تاثیر جامعه دارای فرهنگ و زبان جامعه می شوند و همین فرهنگ و زبان، انسانیت را در فرد شکل می دهند. نفسانیات، بوسیله اسطوره ها، ادیان، و ایدئولوژی ها تسخیر و باطن انسانیت را می سازند. دوست داشتن و دوست داشته شدن، ستایش و فدا شدن، به میل و خواست و اراده نفسانیات تبدیل می شوند. و عشق و دوستی سر در می آورد. هراکلیت می نویسد: "بیداران، خوابند". بعبارت دیگر، ما، خواب آلود هایی هستیم ظاهرا بیدار.

 بحث متد یا منطق یا شناخت بغرنج را ادگار مورن در مجموعه ای شش جلدی ارائه کرده که به زبان های مختلف از جمله بفارسی نیز ترجمه و منتشر شده است. مسیر روشنفکری او در تنهایی طی می شود.  کتاب اولش، سال صفر آلمان است در باره تجارب سال های 46-1945 او در آلمان ویران و مضطرب که در سال 1946 منتشر می شود. این کتاب، خوب مورد توجه قرار می گیرد. او در باره آثارش می گوید: "نخستین کتاب مهم من انسان و مرگ است که در آن روش شناخت فرا رشته ای خود را آغاز می کنم، که در سال 1951 منتشر شد و تقریبا با هیچ انتقادی از طرف متخصصین رو برو نشد. تا آن زمان جامعه شناسی و روانشناسی، در باره رفتار متضاد انسانی مقابل مرگ، در ارتباط چند رشته ای با هم، مطالعه ای نکرده بودند. کتاب دیگرم در مورد انتروپولوژی سینماست که هیچ متخصص و هیچ یک از ستاره ها را نیازرد. ستاره هایی که شخصیت های نیمه اسطوره ای بودند که هر گز به جامعه شناسی علاقه ای نداشتند. بر عکس، هنگامی که در باره متد شروع به کار کردم، توسط مالکین این قلمرو دانش، بعنوان نویسنده و محققی غیرماهر و یا عوامانه نویس، مورد سرزنش قرار گرفتم. در حالی که شناخت های پراکنده در این باره را بازگویی و متصل می کردم تا متدی برای تامل روی بغرنجی ها  و پیچیدگی ها فراهم کنم. هرگز حمله کنندگان به خود را مورد حمله قرار ندادم."

خطای دست کم گرفتن اشتباه

ادگار مورن اشتباه را در جستجو و کاوش برای شناخت غیر قابل اجتناب می داند و در درستی این ادعا، آزمون و خطا را در سراسر زندگی یادآوری می کند. او از دو اشتباه خودش نام می برد تا آن ها را مورد مثال  قرار دهد. یکی ساده اندیشی و توهم او نسبت به هیتلریسم است که از صلح باوری او ناشی می شده و به  باور او به دست کشیدن احتمالی  هیتلر از سیاست تجاوز کارانه اولیه اش دامن می زد. او در این مورد می نویسد: "من نمی خواستم ببینم که هیتلریسم به ناسیونالیسم سنتی آلمان محدود نمی شود بلکه با عطش انتقام و با قدرتی که مایه از برتری نژادی می گرفت همراه بود و این مجموعه بود که در صدد پیروزی بعد از پیروزی و قتل عام بعد از قتل عام بود." اشتباه دوم او مربوط به استالینیسم بود. "بعد از شکست آلمان نازی در فتح مسکو و پیروزی های درخشان ارتش سرخ در شکست و به عقب راندن ارتش نازی در جبهه های جنگ، با همه شناختی که از استالینسم داشتم، با زشتی که از دادگاه های فرمایشی و احکام اعدام شنیده بودیم، به این تمایل راضی شدم که شوروی را نه بر مبنای گذشته نفرت انگیزش بلکه برای آینده رهایی بخش توده های ستمدیده باید قضاوت کرد. این امید واهی چشم مرا بر روی تمام عمل کرد گذشته استالینیسم بست تا به کمونیسم بپیوندم."

اشتباه با همه نتایج خسارتبارش و هزینه هایی که بسختی جبران پذیرند، می تواند نقش مثبتی داشته باشد در شناخت اگر به آن اقرار شود، و مورد آنالیز قرار گیرد و بتوان از آن عبور کرد.مورن به این حکم اشاره می کند که "اندیشه های علمی روی یک مجموعه از خطاهای تصحیح شده بنیاد می گیرند." با تاکید بر سعی کافی برای احتراز از اشتباه و اهمیت شناخت منابع آن برای احتراز حداکثر از آن، می توان افزود که در صورت وقوع اشتباه، از آن در خدمت شناخت علمی می توان و می بایست استفاده کرد.

چرا نمی توان خطر اشتباه کردن را،  کاملا رفع کرد و آن را به صفر رساند؟ ادگار مورن شرح می دهد : هر شناختی، یک تاویل یا درک است براساس یک باز آفرینی توسط کنش های مغزی. توضیح این که بعنوان مثال،  از موضوع مورد مشاهده ای  که در فضای دید قرار می گیرد، ذراتی نوری که فوتون نامیده می شوند، بر روی شبکیه چشم اثر می گذارند. این آثار با کدهایی به مغز منتقل می شوند. مغز آن ها را دریافت و ترجمه می کند و از آن ها تاویلی را می سازد، که درک موضوع مشاهده است. در روند انتقال کد های فوتون های روی شبکیه به مغز و دریافت و ترجمه کدها و تاویل آن ها توسط مغز، اشتباه را نمیتوان کاملا مانع شد. هم در باز آفرینی کدها و هم در ترجمه و تاویل، خطر اشتباه هست. یعنی شناخت بدون خطر اشتباه امکان پذیر نیست. احساسات ما با بد دیدن، با بد شنیدن، با بد فهمیدن، با برداشت بد از یک نمایه، نوشته و یا نمایش، با تاثیر از یک  بیان اشتباه، با تاثیر از دروغ، با تاثیر از دروغ به خود، با تاثیر از یک کذب رسوب کرده در اندیشه ها،  و ... نیز می توانند منشا  اشتباه  شوند. بخصوص اکنون که "فیک نیوز" این همه رواج دارد خطر به اشتباه افتادن بیشتر می شود اگر به منابع و افکار گوناگون دسترسی نداشته باشیم. این دو امکان، ( تکرار کنیم : منابع و افکار گوناگون)،  بما امکان می دهند که از خطر اشتباه تا حدی بکاهیم.

پذیرش انکارپذیر بودن علم و پذیرش زنده بودن علم در مجادله میان تئوری ها، بر این امر گواهی می دهند که از نظر علمی اشتباه در درون علم احتمال دارد. برای اشتباه گریزی پناهگاهی نظیر حقیقت مطلق نمی توان یافت جز برای عقاید دین سالارانه و ایدئولوژی های مشابه.

علاوه بر ضرورت بهره برداری از منابع و افکار گوناگون، برای کاهش اشتباه ، راه سوم را نیز باید بکار برد. هر دهسال یک بار، افکار و نگرش های خود را مورد بازبینی و تجدید نظر قرار دهیم. نگاه کنید به جهان هایی که اخیرا، یکی پس از دیگری، شاهد بوده ایم. جهان جنگ سرد دو قطبی، جهان نئولیبرالیسم و جهانی شدن، جهان تروریسم اسلامی، جهان همه گیری کووید و سنگربندی جدید جهانی با جنگ اوکراین. تاریخ بشر، بعد از وقوع، قابل فهم است ولی همواره قبل از وقوع، غیر قابل پیش بینی بوده و خواهد بود.

ادگار مورن به شمارش منابع اشتباه ادامه می دهد. از منابع دیگر اشتباه در شناخت، گرایش تفکیک گرایانه بحران ها و یا امور می باشد که همگی، دارای وجوه متنوع بیولوژیک، روانشناسانه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی هستند. با تفکیک گرایی، جزء، بدون ارتباطات با پیرامونش مطالعه می شود. از سوی دیگر، گرایش تقلیل گرایانه است که شناخت محدود به یک بخش از واقعیت به حساب شناسایی کل واقعیت، قرار داده می شود، در حالی که شناختی جزیی که ادعای شناخت کل را بکند، اشتباه آمیز است. برای مثال یک نظام از مجموعه ای از عناصر و ارتباطات و پیوستگی های تو در تو تشکیل می شود تا نظامی با کیفیتی خاص خود فراهم گردد. هیچیک از عناصر تشکیل دهنده نظام، به تنهایی قادر به ایجاد آن کیفیت نیست و بنابراین شناخت جزئی نمی تواند به شناخت کل برسد. ادگار مورن نظریه پرداز شناخت بغرنج، کمبود اساسی در  روش شناخت مسلط را، درک و مطرح می کند. نگرش تفکیکی (تفکیک عنصر موضوع شناخت از بستگی ها و نسبت هایش) و نگرش تقلیلی (محدود کردن موضوع شناخت به شناخت از یکی از اجزا یا وجوه تشکیل دهنده آن) . او در اولی شناخت عنصر منفک از وجود و در دومی شناخت کل تقلیل یافته به جز را شناخت هایی ناقص و دچار خطا می شناسد. او می نویسد: یکی از بزرگترین ناشناخته ها در شناخت، خود شناختن است.

در ریشه یابی اشتباه، می رسد به دگماتیسم. او می نویسد: دگماتیسم بیماری عقل است. توافق بین عقل- مبتنی بر قیاس و استقرا- با داده های حسی دنیای خارج، یک شناخت معتبر است. با این وجود یک تئوری تبدیل به دگم می شود هنگامی که نسبت به داده های جدید ناآگاه می ماند داده هایی که آن تئوری را می توانند رد کنند. علاوه بر این، تئوری دگماتیک می شود هنگامی که دلایل دیگران را در آن باره، بدون بررسی رد می کند. ناآگاه ماندن از داده های جدید و رد کردن بدون بررسی دلایل دیگران، عوامل دگماتیک شدن یک نظریه می باشند. دگماتیسم یک بیماری منجمد کننده عقل است عقلی که بایستی همواره از انکارپذیری استقبال کند.

بیماری دیگر عقل را "راسیونالیزاسیون" می نامند که عاملی دفاعی است ولی مانع از مواجه فرد با واقعیت و سبب داستانپردازی وی می شود. "راسیونالیزاسیون"، با تکیه بر مقدمات غلط، نتایج مستدل خود را می گیرد.مثلا، چون در موردی به همسایه شک برده شده که گویا جاسوسی کرده است، هر حرکت او با پیش فرض قبلی، زیر ذره بین برده می شود و با توضیح و استدلال، برای آن حرکت صغرا و کبرا چیده و "راسیونالیزه" می شود، تا جاسوسی او  نتیجه گرفته شود.

شنبه  ۲۲ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۳اوت ۲۰۲۲

ادامه دارد. قسمت سوم و آخر این یادداشت ها ، شنبه آینده منتشر می شود.

 

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید