رفتن به محتوای اصلی

هنرمندی سرشار از عشق و با آرزوهای نیک‌خواهانه برای ایران و انسان‌ها را در زیر شکنجه ظالمانه کشتند!

هنرمندی سرشار از عشق و با آرزوهای نیک‌خواهانه برای ایران و انسان‌ها را در زیر شکنجه ظالمانه کشتند!

مرتضی میثمی؛ شاعر، نمایشنامه‌نویس، کارگردان تاتر، دبیر دبیرستان‌های قزوین، فدایی خلق (اکثریت)، تولد اردیبهشت ۱۳۳۰، کشته شدن در زندان اوین مرداد ۱۳۶۳ در اثر شکنجه.
مرتضی در اردیبهشت ۱۳۳۰ به دنیا آمد. او فرزند ارشد خانواده‌ای پرجمعیت بود و از نوجوانی مراقبت و سرپرستی خواهران و برادران کوچک‌تر را برعهده داشت. چرا که پدر کارمند بهداری بود و با زحمت شبانه‌روزی بار هزینه‌ی سنگین خانواده را بر دوش داشت و فرصت رسیدگی به امور فرزندان کوچک‌تر را بر عهده‌ی پسر بزرگ نهاده بود. همین ضرورت به او فرصت فراگیری مدیریت و مسئولیت‌پذیری را داد.
در دوره دبیرستان هوش سرشار و ذوق هنریش او را محبوب دبیر ادبیاتش منوچهر آتشی کرد و در سال‌های دبیرستان سروده‌هایی به سبک کلاسیک شعر فارسی از او در دست است که بیانگر تاثیر معلمش بر او و رویکرد شاعرانه‌اش داشت. در این ایام او مانند هر جوان خوش‌قریحه در نقاشی هم دستی داشت.
پس از انتقال آتشی از قزوین، مرتضی جذب محفل گرم تئاتر قزوین شد که به برکت حضور زنده یاد رضا محمدی به عنوان مسئول تئاتر فرهنگ و هنر قزوین، این هنر در این شهر جان تاز‌ه‌ای گرفته بود. مرتضی از رضا محمدی بسیار آموخت و دیدگاه‌های انسان‌گرایانه‌ی او جهت سیاسی و اجتماعی روشن‌تری گرفت.


مرتضی که باور جدی به انسان‌دوستی(اومانیسم) داشت، کار فرهنگی را روش مهمی برای رشد جامعه می‌دانست. این باور او را وا داشت تا در طول عمر کوتاهش بخش مهمی از وقتش را صرف هنر کند و از فرصت‌های موجود به بهترین شکل استفاده کند و در جهت اعتلای هنر بشردوستانه‌ی خود بهره ببرد. از این رو زندگی او دو جنبه‌ی متفاوت با یک هدف داشت؛ یک جنبه فعالیت‌های هنرمندانه‌ی او و دیگری فعالیت‌های پنهان سیاسی‌اش.
او پس از دیپلم برای ادامه‌ی تحصیل در۱۳۴۹ در رشته‌ی زمین‌شناسی به دانشگاه اصفهان رفت. همزمان با تحصیل در دانشگاه اصفهان انجمن شعر را بر پا کرد و به کارگردانی تئاتر در دانشگاه نیز دست زد. او نمایشنامه‌ای از بهرام بیضایی به نام «در حضور باد» را در دانشگاه اصفهان در ۱۳۵۰ به روی صحنه برد که با موفقیت همراه شد و برای او معروفیتی در محافل هنری اصفهان به همراه داشت و راه او را به جنگ اصفهان باز کرد. او از این پس از هنرمندان صاحب نام آن شهر گلشیری، حقوقی و دیگران تاثیر گرفت. در ۱۳۵۰ او در یکی از نمایشنامه‌های گلشیری به نام «معصوم دوم» به کارگردانی شمسی فضل‌الهی نقشی را گرفت. شمسی فضل‌الهی و همسرش که مسئول رادیو تلویزیون اصفهان بودند، راه را برای هنرمندان جوان آن شهر باز گذاشتند تا بتوانند خلاقیت‌های هنری خود را به نمایش گذارند. مرتضی نیز توانست از این امکان بهره ببرد و از شاهنامه‌ی فردوسی سلسله داستان‌هایی را به زبان کودکان بازنویسی و در تلویزیون اصفهان اجرا کرد. 
مرتضی اعتقاد داشت که هنر نمایش(تئاتر) هنری شریف است که هنرمند و تماشاگر در مدت کوتاه اجرای نمایش با یکدیگر هم‌احساس می‌شوند و از این رو تاثیر نمایش را بسیار قوی و بدون نیرنگ‌های متداول سینمایی می‌دانست. همین نگرش او را واداشت تا در بیست سالگی به نوشتن نمایشنامه‌هایی دست زند و گروه نمایشی به نام «تئاتر کوچه» را در اصفهان ایجاد کند که بیشتر نمایشنامه‌هایی به قلم خود او را اجرا می‌کرد. توجه مرتضی در نمایشنامه‌هایش بیشتر بر اقشار آسیب‌دیده‌ی اجتماعی بود که در گرداب اعتیاد و کارهای خلاف عرف می‌افتادند و با ریشه‌یابی دردهای این گروه از یاد رفته، سعی بر نشان دادن چهره‌ی دیگری از جامعه‌ی آن روز ایران و نقد آن را داشت. اجرای این نمایش‌ها در کاخ جوانان منجر به دریافت عنوان بهترین نمایشنامه‌ی سال ۱۳۵۱ در اصفهان شد. در ۱۳۵۲ مرتضی در کار نمایش قدم بلندتری را برداشت و نمایشنامه‌ی «پهلوان اکبر می‌میرد» بیضایی را در سالن زنده‌یاد ارحام صدر به روی صحنه برد که از آن استقبال شایانی شد. مرتضی که از فرصت‌های هنری در جامعه برای شرح هنر خویش استفاده می‌کرد با کمک فرهنگ و هنر اصفهان به مناسبت جشن‌های فرهنگ و هنر، نمایشنامه‌های خود را در شهرستان‌های اصفهان مانند شهرضا، سمیرم و بسیاری شهرستان‌های دیگر اجرا کرد. در نوروز آن سال نقش مرحب در نمایشنامه‌ی «ریل» نوشته‌ی محمود دولت‌آبادی با کارگردانی رضا محمدی را بازی کرد.


در کنار کار هنری او با سازمان‌های چریکی نیز ارتباط داشت و این ارتباط‌ها از طریق دوستان و همکلاسی‌های قزوینی‌اش برقرار می‌شد. از آن‌ها محمد کاسه‌چی بود که پس از کشته شدن محمد این ارتباط قطع شد. ارتباط دیگر با مرتضی حاج‌شفیعی‌ها بود که در دانشگاه شیراز هنگام ساختن بمب دست‌ساز و انفجار حاصل از آن کشته شد و مرتضی به دلیل ارتباط با شفیعی‌ها یک ترم تعلیقی خورد. پس از ضربات سال‌های پنجاه تا و پنجاه و دو ارتباط مرتضی با سازمان فداییان کاملاً بریده شد.
پس از پایان دوره‌ی لیسانس در سال ۱۳۵۳به یزد به عنوان افسر معلم رفت و دو سال در اردکان و میبد خدمت کرد. سپس در ۱۳۵۵ در دبیرستان‌های قزوین کار خود را آغاز کرد. در کنار تدریس کار هنری خود را در تئاتر قزوین بار دیگر آغاز کرد. او از موقعیت‌های هنری شهر برای نمایش خلاقیت‌های خود استفاده‌ی درست می‌کرد. وی توانست از امکانات فرهنگ و هنر قزوین در جهت اشاعه‌ی هنر خلاق بهره گیرد. اولین کار تئاتری خود را که با جوانان مترقی شهر قزوین روی صحنه برد، نمایشنامه‌ی «استثنا قاعده» برتولت برشت بود. در همان حال که نمایشنامه را تمرین می‌کردند، مرتضی و گروه بازیگران سالنی را در مرکز فرهنگ و هنر ساختند تا قابلیت اجرای نمایش را داشته باشد. پس از این نمایش موفق، مرتضی نمایشنامه «معدنچیان» نوشته‌ی جو کوری را به صحنه برد. پس از آن نمایشنامه‌ی «صیادان» نوشته‌ی اکبر رادی را در مرکز تئاتر فرهنگ وهنر قزوین به صحنه برد. در سال‌های۱۳۵۵-۱۳۵۶ کارهای هنری خود را در این مرکز اجرا کرد و در جشن‌های فرهنگ و هنر نمایش‌هایی را که آماده داشت در شهرستان‌های اطراف قزوین به اجرا در آورد. سپس در زمستان پنجاه و شش نمایشنامه‌ای از گورکی را آماده‌ی اجرا کرد که با مخالفت مسئول اداره‌ی فرهنگ و هنر قزوین روبرو شد و به کارش در آن مرکز خاتمه دادند.
مرتضی در سال‌های تدریس خود در قزوین با همکاران مترقی خود چون زنده‌یادان عباس حدادی و غلامحسین ثقفی و چند تن دیگرمحفلی ایجاد کردند تا از تجربیات یکدیگر در ارتقا شیوه‌ی تدریس بهره گیرند. در کنار این معلمان مترقی، دانش‌آموزانی نیز گرد آمدند که با طرز فکر آنان هم‌نوایی داشتند و به این ترتیب تشکل صنفی منسجمی در قزوین از معلمان و دانش‌آموزان ترقی‌خواه بدون مرز فکری شکل گرفت. همین تشکل در مهرماه ۱۳۵۷ اعتصابات معلمان و تعطیلی مدارس قزوین را رقم زد و منجر به دستگیری مرتضی در پاییز ۱۳۵۷ از سوی حکومت نظامی شد.
در زمستان ۱۳۵۷ با آزادی باقی مانده‌ی اعضای چریک‌های فدایی از زندان مرتضی بار دیگر همکاری با سازمان فداییان را آغاز کرد و با همکاران همفکر خود به ایجاد کانون مستقل معلمان قزوین دست زد و همزمان تشکیلات قزوین را نیز پایه نهاد. در سال ۱۳۵۸ از طرف سازمان فداییان برای نمایندگی در مجلس شورای اسلامی از قزوین معرفی شد و با تمام تبلیغات حزب‌الله رای قابل توجهی از مردم را به دست آورد.
با شروع سال تحصیلی ۱۳۵۹ که آقای رجایی وزیر آموزش پرورش بود توجه ویژه‌ی خود را به شهر زادگاهش کرد و از وجود تعداد قابل توجه معلمان ترقی‌خواه آزرده شد و با چرخش قلم تمام معلمان دگراندیش را به جرم تلاش برای تشکیل کانون مستقل، فعالیت سیاسی و بی‌حجابی و کم حجابی اخراج کرد و صدای نعلین فاشیست اسلامی را در قزوین رسا کرد.
مرتضی از این پس زمان بیشتری را به کار برای سازمان اختصاص داد و همزمان نیز در جهت شکل‌دهی به کانون مستقل معلمان تلاش می‌کرد. در این روزها بود که در پاییز ۱۳۵۹ دستگیر شد و خانواده‌اش که همسر و دو فرزند خردسالش بودند، به تهران کوچ کردند. از این پس آرامش خانوادگی مرتضی دچار تلاطم‌های سختی شد و رنگ آسایش از زندگی هر چهار نفرشان پرید. زندانی بودن مرتضی، رفتن برای ملاقات‌های هفتگی و دیدن چند دقیقه‌ای، بیکاری، بدون درآمدی برای گذران زندگی، افسردگی از فشار حکومت و وحشت همیشگی از مرگ به دست جمهوری اسلامی آونگی بود که صدایش در متن زندگی آنها جریان داشت و تاثیر دردناکی بر فرزندان خرد مرتضی برای همیشه نهاد.
به لطف درگیری همیشگی درون حکومتی مرتضی پیش از تیر۱۳۶۰ و کشتار دسته‌جمعی زندانیان مجاهد از زندان آزاد شد و سه سال بر عمرش افزوده شد. پس از آزادی از زندان به کار تشکیلاتی‌اش ادامه داد و با دستگیری گسترده‌ی حزب توده، سازمان فداییان نیز در نوبت قلع و قمع سراسری قرار گرفت.


در آن سال‌های تاریک و خاموش که مرگ یا به کمک جبهه‌های جنگ یا با پافشاری زندانبان‌ها به هر خانه‌ای سرک می‌کشید و دیوار خانه‌ها از زمزمه‌ی ترانه‌های عاشقانه تهی شده بود و تنها شیون مرگ سکوت را می‌شکست، مرتضی با رد و بدل نامه با میرزا آقا عسکری(مانی) و بررسی اشعار دل‌انگیز مانی لطافت هنر را به خانه و زندگی پر اضطراب تشکیلاتی‌اش وارد کرده بود. در همین ایام همراه همسر همکار و همشهریش که ناجوانمردانه ربوده و به قتل رسیده بود، برای جستجوی بی‌حاصل به دادگاه انقلاب و مراکز متعدد مراجعه می‌کرد و تسلی رنج و اندوه همسر آن دوست بود. در آن روزهای سیاه که هر کسی منتظر دستگیری و اعدام بود، دوستی از سازمان (اقلیت) که کتاب‌های بی‌شمار و جزوه‌های سازمانی در خانه داشت و توان پاک کردن خانه را نداشت از مرتضی کمک خواست. مرتضی تمام کتاب‌هایی که از نظر جمهوری اسلامی داشتنش جرم بود بسته‌بندی کرد و بار ژیان سبز رنگش کرد و با همسر و فرزندانش به جاده‌ای خلوت در خارج شهر برد و کتاب‌ها را رها کرد.
با دستگیری سراسری حزب توده برادر و همسر برادرش در قزوین دستگیر شدند و برادر دیگری در زندان همدان بود. برادر دیگرش در تهران سرگردان از این خانه به آن خانه می‌رفت. پدر و مادر رنجدیده‌ی مرتضی برنامه‌ی هفتگی‌شان شده بود؛ رفتن به زندان همدان برای ملاقات با یک فرزند زندانی، رفتن به ملاقات فرزند دیگر در زندان قزوین و آمدن به تهران برای دیدن فرزند گریخته و نیز بودن با مرتضی که دلگرمی آنها بود. مرتضی در بحبوحه بگیر و ببند و مسئولیت سنگین تشکیلاتی، مادر و پدرش که رفته‌رفته دچار افسردگی شده بودند را نزد روانپزشکی از دوستان زمان دانشجویی‌اش می‌برد تا آرامش روحی از دست رفته‌ی آنها باز گردد و آنها دلخوش از وجود مرتضی که تکیه‌گاه محکمی برایشان بود. از این پس همسر او برای گذران زندگی در کارگاه‌های تولید لباس مشغول به کار شد. کارگاه‌هایی که در آن زمان محل کار مهندس‌ها، خلبان‌ها، ارتشی‌ها و معلمان اخراجی بود. بدین ترتیب بخش مشکل مالی خانواده مرتضی حل شد.
از اوایل سال شصت و دو و با آغاز مصاحبه‌های تلویزیونی سران حزب توده، فشار بر کادرهای سازمان اکثریت بیشتر شد و مرتضی و دوستان دیگر، بایستی جای کسانی را پر کنند که از ایران گریخته بودند. از این رو کار او در تشکیلات چندین برابر شد و مسئولیت بخش‌های بزرگی از تشکیلات بر عهده‌ی او قرار گرفت و همزمان او ناچار از ترک خانه شد. در این سال او ناچار شد چهار یا پنج بار نقل مکان کند تا از تیررس گشت‌های اطلاعاتی در امان بماند و هر بار که محل زندگیش ناامن می‌شد او خانه را ترک می‌کرد و به دنبال او خانواده‌اش به محل جدیدی نقل مکان می‌کردند و به دنبال آن مدرسه‌ی فرزندش نیز تغییر می‌کرد. آخرین خانه‌ای که او در آن زندگی کرد خانه‌ای نا‌امن بود و دوستی شاید با ساده‌انگاری برای مرتضی به عنوان خانه‌ی امن پیدا کرده بود. زمانی که پلیس در تعقیب او بود در آن خانه ساکن شد و در واقع در دست پلیس قرار گرفت. سه ماه در آن خانه بود، که دخترش که آن زمان پنجم ابتدایی بود را مدیر مدرسه بازجویی سه ساعته کرد و کودک سه ساعت پس از تعطیلی مدرسه به خانه آمد، در حالی که از وحشت خطر برای پدر زار و بیمار شده بود. و همزمان پرس‌وجوهای یکی دوتن از همسایگان از پسر کوچک مرتضی که آن زمان پنج ساله بود و در کوچه برای بازی می‌رفت نیز بر آن شد که خانه از ابتدا تله بود. بچه‌ها به غریزه که خطر را احساس می‌کردند جواب‌های بی سر و ته می‌دادند. پس از این اتفاق روشن شد که او کاملاً در تور پلیس بوده است و ناچار خانه را در اواخر اردیبهشت ترک کرد و در اوایل خرداد خبر دستگیری او را به خانواده‌اش دادند. از خرداد تا مهرماه که خبر کشته شدن مرتضی را به خانواده‌اش دادند، روزهای سیاه، غمبار، تلخ، پر از التهاب و انتظار به کندی گذشت. تا در یک صبح پاییزی خبر آمد که او در مرداد ۱۳۶۳ کشته شد. زندگی مردی به پایان رسید که سرشار از عشق به انسان بود و جانی شعله‌ور داشت که روشنایی و گرما را به همه کسانی که او را می‌شناختند بی‌دریغ می‌بخشید. عشق او به انسان و داشتن آرزوهای نیک‌خواهانه برای ایران و انسان‌ها سبب شد تا او در شکنجه‌گاه اوین لب از لب نگشاید و درد طاقت‌فرسای شکنجه را به جان بخرد و با سربلندی بر لبان مرگ بوسه زند.


*دو شعر از زنده یاد مرتضی میثمی(1)



طرح

۱
انقلاب، در مخمصه ای سنگین

برادرم ، در تشویشی طولانی

همسرم، در بیدار خوابی تا صبح

و زمان

در بی حرکتی مانده است

۲
همسرم راهی کارگاه

خواهرم

با سلام صبحگاهی

و با زنبیلی از مهربانی-بازگشته از صف

و برادرم سنگکی داغ آورده است

۳
سیاهی

خون دلمه بسته

از کوچه های هول

و خیابانهای اضطراب ، می‌گذرم

سایه گزمه ها و قداره بندان

بر دیوارها و پیاده روها

در تقاطع

وداع،دستان برادرم را می لرزاند

و چشمان خواهرم را خیس می کند

و گاه فرزندم را مبهوت نگه میدارد

۴
بعد از ظهری دل انگیز

پرنده آزادی ، به پنجره ام خواهد آویخت

حصارها فرو خواهد ریخت

به عرصه آفتابها قدم می گذارم

ترانه

با دسته گلی می آید

۵
آبشار نقره ای

پیاله ای از آواز

و

جامی از شعر

سرمستی در

خنکای نسیم

و نوشیدن بوی یاس

خواهرم ظرفی از بهترین طعام دنیا را به دستم می دهد

و برادرم

پشت به امواج نقره ای و چهره رو به روشنایی اردیبهشتی دارد

۶
در عروسی میترایم

گلی به گردن پرند خواهی آویخت

دست در دست هم

روانه کار و پیکار فرزندانمان

۷
-با تو- برادرم

بازو در بازو

موج غرورمند کارگران را می پیماییم

اول ماه مه

بر فراز اردیبهشت می درخشد

****
ما تشنه ايم و ابر عنايت نمي كند / مخمور گشته باده كفايت نمي كند

‏از جور آسمان همه سوز است در دلم/ در وي ولي دريغ سرايت نمي كند

‏چندان صبور گشته دلم از هجوم شب/ كز كشتن ستاره شكايت نمي كند

‏طوفان كه در ميانه گرداب مي زند/ اين تخته پاره بخت عنايت نمي كند

‏و آن مرغ سبزه زار در اين آشيانه باز/ آيا ز روز شاد حكايت نمي كند؟

‏روح بهار مي دهدم برترين پيام/ جز با حديث عشق كنايت نمي كند

‏مي خواندم به شوق نمي گويدم به ياس/ با واژه هاي تلخ روايت نمي كند

‏گويد كه راه سخت همي مي برد ترا/ جز با شهاب سرخ هدايت نمي كند

از پنجه هاي ظلم كه بر ما كشيده تيغ / همواره روزگار حمايت نمي كند

*توضیح نشریه مروا : *(1) این بخش را از اینترنت از نشریه "تئاتر و سینما" در قزوین که نوشته مهدی نور محمدی است برای شناخت بیشتر از فعالیت های هنری مرتضی میثمی برداشتیم و آنرا دوباره بازنشر می دهیم.
نور محمودی سید مرتضی میثمی در سال 1330 خورشیدی در قزوین به دنیا آمد. در دوره‌ی دبیرستان، به گروه‌های تئاتر دانش آموزی پیوست و در تعدادی از کارهای نمایشی که در دبیرستان محمدرضا شاه سابق (پاسداران فعلی) به روی صحنه می‌رفت، حضور یافت.

پس از پایان دوره‌ی متوسطه، در کلاس‌های خانه‌ی فرهنگ شرکت کرد و از آموزش‌های رضا محمدی بهره‌مند گردید و در برخی از کارهای او و از جمله در نمایش سفر به ایفای نقش پرداخت. وی در اواخر سال 1349 در رشته‌ی زمین شناسی در دانشگاه اصفهان پذیرفته شد و به این شهر رفت. در کنار تحصیل، به فعالیت در تئاتر ادامه داد و در سال 1351 به عنوان کارشناس تئاتر در اداره‌ی فرهنگ و هنر اصفهان مشغول خدمت شد که این سمت را تا سال 1353 بر عهده‌ی داشت. وی در مدت اقامت به اصفهان، نمایش‌های متعددی را به روی صحنه برد که علاوه بر کارگردانی، بازی در برخی از آن‌ها را نیز بر عهده داشت.

نمونه‌هایی از آثار او در این دوران عبارتند از:

1ـ «پهلوان اکبر می‌میرد»، نوشته‌: بهرام بیضایی، کارگردان: مرتضی میثمی، بازیگران: رضا عماد، رحمت‌ا... ارشادی، فریدون سورانی، رضا آشتیانی، علی سالاری. (اجرا توسط گروه تئاتر نقش جهان، وابسته به فرهنگ و هنر اصفهان)

2ـ «آخر شب، اول صبح»، نویسنده و کارگردان: مرتضی میثمی، بازیگران: رضا آشتیانی، رضا عماد، مرتضی میثمی. (اجرا توسط گروه تئاتر فرهنگ و هنر اصفهان)

3ـ «عمو رضای خودمان»، نویسنده و کارگردان: مرتضی میثمی، بازیگران: رضا آشتیانی، رضا عماد، مرتضی میثمی. (اجرا توسط گروه تئاتر فرهنگ و هنر اصفهان)

4ـ «پشت آب انبار خرابه»، نویسنده و کارگردان: مرتضی میثمی، بازیگران: رضا آشتیانی، رضا عماد، مرتضی میثمی. (اجرا توسط گروه تئاتر فرهنگ و هنر اصفهان)

5ـ «در حضور باد»، نویسنده: بهرام بیضایی، کارگردان: مرتضی میثمی، (اجرا توسط گروه تئاتر فرهنگ و هنر اصفهان)

6ـ «تصویر ذهن من ابوالهول»، نویسنده: منصور کوشان، کارگردان: مرتضی میثمی، بازیگران: شهلا پوردل، آذر انصاری، حسن صفدری، یونس تراکمه، ناصر کوشان. (اجرا توسط گروه تئاتر فرهنگ و هنر اصفهان، وابسته به رادیو و تلویزیون ملی ایران)

7ـ «تصویر من»، نویسنده: منصور کوشان، کارگردان: مرتضی میثمی. (اجرا توسط گروه تئاتر فرهنگ و هنر اصفهان)

میثمی پس از پایان تحصیلات دانشگاهی، در تابستان سال 1354 به قزوین آمد و در دبیرستان‌های قزوین به تدریس درس طبیعی مشغول شد. وی در کنار تدریس، گروه تئاتر پیمان را تاسیس کرد و با همکاری تعدادی از جوانان علاقه‌مند، موفق به اجرای چند نمایش نامه گردید.

این نمایش‌نامه‌ها رنگ و بویی اجتماعی داشت و تحت تاثیر اندیشه‌های چپگرایانه‌ی آن روزگار بود، به همین خاطر ساواک چندین نوبت او را برای¬ ادای توضیحات احضار کرد. نمایش‌های گروه پیمان با استقبال خوبی روبرو شد و چهره‌هایی چون اکبر رادی و شمسی فضل‌اللهی برای دیدن کارهای این گروه به قزوین آمدند. میثمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت هنری را رها کرد.
 

منبع:
از فصلنامه‌ی مُروا شماره هفتم، زمستان ۱۳۹۹

دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید