رفتن به محتوای اصلی

جمهوری اسلامی دیر یا زود در محاصرۀ مردم قرار خواهد گرفت

جمهوری اسلامی دیر یا زود در محاصرۀ مردم قرار خواهد گرفت
بهزاد کریمی در گفتگو با «جمهوری ایرانی»

پس از سرکوب گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی ایران در سال‌های نخست انقلاب، بسیاری از مردم ایران، که نظام ولایت فقیه را خوش نداشتند تا سال ١٣٧۶ علاقمند به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری نبودند ولی پس از آن تقریبا در یک دورۀ بیست ساله تا سال ١٣۹۶ انتخابات ریاست جمهوری را جدی گرفتند. اما این رای ندادن یا دادن مردمِ مخالفِ جمهوری اسلامی نهایتا به عبور از جمهوری اسلامی منتهی نشد. وقتی که هیچ یک از این دو رفتار انتخاباتیِ مردم مخالفِ حکومت، آن قدر برای نظام بحران‌ساز نشده که ایران از جمهوری اسلامی عبور کند، مردم ایران چه می‌توانند بکنند؟

شاید اول نیاز به یک تصحیح کوچک باشد. به گمان من، نه رای ندادن در فاصله زمانی ١٣۶٠ تا ١٣٧۶ الزاماً یک جبهه‌گشایی فعال علیه نظام برای گذر از آن بوده و نه هر رای دادنی در دوره ١٣٧۶ تا ١٣۹۶ نیت عبور از نظام داشت. اولی بی‌باوریِ پای صندوق‌ نرفته‌ها به کلیت نظام به شمول رئیس جمهوری را می‌رساند بی‌آنکه حتماً با درک کافی از اهمیت اهرم رای توسط بیشتر آنان همراه باشد؛ در دومی اما آن "انتخابات"‌ها، با نوع و حدی از مشارکت روبرو بودند که تلفیقی از نیت اصلاح‌طلبی و هدف اعتراضی را پوشش می‌داد. بخشی از شهروندان به امید انجام رشته اصلاحاتی در این سیستم رای دادند و بخشی هم از جایگاه مخالف ساختار صرفاً به این منظور که کاندیدای مطلوب ولی فقیه رای نیاورد تا ولایت از سوی نیروی شهروندی "نه!" بشنود.

اما از این که بگذریم، نکته ظریف، درست و مهم در پرسش شما همانا رابطه رای دادن و یا ندادن شهروند ایرانی است در برخورد با سیاست‌های جمهوری اسلامی و ساختار آن. مکث را بر همین باید گذاشت تا بتوان جایگاه رای و "انتخابات" در متن انتقاد و اعتراض نسبت به جمهوری اسلامی را تعیین کرد. در همین رابطه هم است که امر "انتخابات آزاد" به میان می‌آید و اختلاف نظرهای جدی پیرامون آن گاه تا حد استراتژیک خود را نشان می‌دهد. یک نگاه آن را تقلیل‌گرایانه آزادی انتخابات در جمهوری اسلامی می‌فهمد و زیر رمزواژۀ "منصفانه بودن" با نیت اصلاح این نظام ولاییِ اصلاح‌ناپذیر به معرفی آن برمی‌خیزد. دیگری اما، انتخابات آزاد را پرچمی برای جامعه در مبارزۀ مسالمت‌آمیز آن برای گذر از این نظام معرفی می‌کند. به قول قدما، "محل نزاع" همین است!

من دوره بیست ساله ١٣٧۶ تا ١٣۹۶ و دقیق تر ٢٥ سال گذشته را دورۀ تکوینی بلوغ سیاسی شهروندی در ایران می‌شناسم. حال آنکه ارزیابی‌ام از دوره قبلی، زمانۀ رنسانس ایرانی پسا انقلاب، به خودآمدن نقادانۀ جامعه و در درجۀ نخست روشنفکران آن می‌دانم و در یک کلام، باززائی فکری جامعۀ ایرانی در همۀ نحله‌های سیاسی تاریخی آن. هنر سیاسی در امروز را در فهم درونمایه، پس‌زمینه و سمت و سوی این دو بازۀ زمانی می‌بینم. اصل مسئله، این است.

گاه رای دادن مداخله‌جویی سیاسی است گاه رای ندادن عین دخالت کردن در آن

اساسا آیا رای دادن یا رای ندادن اهمیت استراتژیک دارد یا مساله‌ای است که می‌توان با آن برخورد تاکتیکی داشت؟

سئوال دقیقی است گرچه هنگام جواب گرفتن نه کم‌مواجه با مواضع مغشوش و مخدوش! رای دادن و رای ندادن در همین جمهوری اسلامی و هر کدام از آن‌ها نیز، گاه اهمیت تاکتیکی دارند و گاه استراتژیک؛ چیزهایی همواره معتبر در قالب یک فرمول‌بندی ثابت نیستند. اگر در شرایطی نقش تاکتیکی پیدا می‌کند، در شرایطی اما برخوردار از خصلت استراتژیک هم است. حال آنکه برای دو نگاه از نظر سیاسی متنافر اما در روش مشابه، رای دادن یا ندادن همواره جنبۀ راهبردی دارد. از نظر یکی تحریم "انتخابات" در جمهوری اسلامی، ضرورت مطلقی است چون آلودگی به فعل و انفعالات درون نظام و در نتیجه خطر تحلیل رفتن در آن را به دنبال دارد، برای دیگری اما شرکت مستمر در "انتخابات"های جمهوری اسلامی "هم استراتژی و هم تاکتیک" و عملاً مستحیل در نظام. برای این نگاه "رئال پولیتیک"، "بد" نسبت به "بدتر" ترجیح دارد و فقط هم از طریق استمرار در رای دادن است که می‌توان به "خوب" دست یافت.

خلاف این مطلق‌نگری‌های سیاسی، شرکت یا عدم شرکت در "انتخابات" جمهوری اسلامی، که همین‌جا باید تاکید کرد همواره هم غیر دمکراتیک بوده‌اند و هر چه جلوتر آمده بار ضد دمکراتیک آن بیشتر شده است، در اساس با الزامات مبارزۀ جامعه با این نظام و حکومت و در کادر سیاست مداخله‌گرایانه ‌سنجیدنی است. گاه رای دادن مداخله‌جویی سیاسی است گاه رای ندادن عین دخالت کردن در آن! خصوصیت استراتژیک و یا تاکتیکی به خود گرفتن شرکت و یا عدم شرکت بستگی به درجۀ حدت بحران رژیم از یکسو و سطح تکوین آگاهی مردم و میزان تشکل جامعه از سوی دیگر دارد. در بیانی دیگر، بسته به اینکه از این وسیلۀ دمکراتیک شهروندی به چه منظور و در چه فضایی استفاده ‌شود.

تحریم انتحابات بازتاب مناسبات کنونی جامعۀ امروز ایران با جمهوری اسلامی است

تحریم انتخابات ریاست جمهوری ١٤٠٠ چه ظرفیتی در تغییر موازنه قوا به نفع نیروهای خواهان تغییرات بزرگ وساختاری سیاسی دارد؟

کاش بحث‌های مربوط به این "انتخابات" بجای آنکه در کوچه پس‌کوچه‌های گمراه کننده سرگردان بماند، درست در همین نقطه کانونی می‌شد و بشود که شما پیش می‌کشید. مسئله مرکزی در این "انتخابات"، دقیقاً همین چند و چون مناسبات جامعه و حکومت است؛ همانی که در پرسش چنین فرموله شده است: "تغییر موازنۀ قوا به نفع نیروهای خواهان تغییرات بزرگ و ساختاری سیاسی".

تحریم انتخابات حکومت در این چهل و دو سال هیچ‌گاه به اندازۀ امروز آگاهانه نبوده است. بر متن برآمد جاری برای تحریم، از یک طرف شاهد بلوغ سیاسی جامعۀ ایرانی در اهمیت دادن شهروندان به نوع استفاده از حق رأی‌شان هستیم و از طرف دیگر اجتناب از قربانی کردنشان و مقام شهروندی خود در پای صندوق رای جمهوری اسلامی. اگر در بسیاری از جوامع، بخش قابل توجهی از جمعیت عدم مشارکت در انتخابات‌ها معمولاً متعلق به نیروهای غیر سیاسی است، در ایران امروز اما بیشترین بخش از عدم شرکت در "انتخابات" خصلت آگاهانه دارد. اینجا، عدم شرکت امری است انتخابی و گزینه‌ای فعال و به همین اعتبار هم جا دارد در این دور، به طور واقعی از تحریم فعال سخن گفت.

تحریم "انتحابات"، فقط و فقط بازتاب مناسبات کنونی جامعۀ امروز ایران با جمهوری اسلامی است. جامعه‌ای ملتهب که در همین چهار سال گذشته از مسیر دو خیزش دی ماه ۹۶ و آبان ۹٨ گذشته و در هر روز خود انواع حرکات اعتراضی علیه حکومت را به نمایش می‌گذارد. در واقع، بین عدم حضور در پای صندوق رای با حضور اعتراضی در خیابان، کارخانه، دانشگاه، هر کوی و برزن رابطۀ بی‌واسطه برقرار است. "تحریم فعال انتخابات" نه فقط تغییر توازن قوا بین جامعه با حکومت را منعکس می‌کند که برای تغییر بیشتر آن علیه حکومت زمینه فراهم می‌آورد. ارزیابی من این است که از دل نتیجۀ این "انتخابات" آرایش قوای سیاسی جدیدی به سود تحول‌خواهی و گذر از جمهوری اسلامی بیرون خواهد زد. در لحظه اگر صندوق دست حکومت است، پساصندوق را ولی از آن جامعۀ‌ تشنه و خواهان تحول باید دید. تحولی که ناظر بر گذر از این نظام است.

 

استبداد رای، مرضی عمومی پیش همه انواع و اقسام دیکتاتورهاست

 

پیام سیاسی تحریم انتخابات به چه معنا خواهد بود؟ تاثیر آن بر عرصه سیاسی و عملکرد نظام در سیاست خارجی و داخلی چیست؟

نقشۀ خامنه‌ای در این "انتخابات" بیرون آوردن یک "جوان حزب‌اللهی" – و جوان نه در معنی بیولوژیک آن بلکه همچون دست‌پرورۀ خویش!- از صندوق رای است و منظور از آن نیز طبعاً سر کار آمدن دولتی بیشتر "خودی" برای پیشبرد منویات خود در سیاست داخلی و خارجی. مگر همین یک هفته پیش صراحتاً از "مقامات بالادستی" همه‌کاره که همان "میدان"داری خودش باشد سخن نگفت؟ مگر تصریح نکرد بقیه جملگی مجری هستند و بس؟ جناب ولی فقیه با این تحکمات خود مرا یاد اعلیحضرت نیمه اول سال ٥٠ انداخت که در یکی ازنطق‌ها یا مصاحبه‌هایش گفت: وجود کارشناسانه خود او برای تعیین خطوط سیاسی کشور کافی است و او فقط دنبال نیروی اجرایی کاردان می‌گردد. استبداد رای، مرضی عمومی پیش همه انواع و اقسام دیکتاتورهاست!

بنابراین، امر پوشیده‌ای نیست که سیاست "تحریم انتخابات" در لحظه و برای کوتاه‌مدت، باز ماندن ناگزیر دست خامنه‌ای برای تاخت و تاز فزون‌تر است. افزون بر این جامعه اگر تحریم هم نکند امکانی چندانی برای انتخاب ندارد. من به این دلیل از همین حالا می‌گویم که تحریم در کادر معادلات لحظه وانهادن ناگزیر میدان به میدان‌دار است چون می‌دانم غوغا‌سالاران در فردای "انتخابات" معرکه خواهند گرفت که اگر ملت در آن مشارکت می‌کرد این چنین نمی‌شد! کسانی که، به روی خود نمی‌آورند که نتیجه "انتخابات" با مقررات تدارک شده و اینک به تثبیت رسیده، رقم‌خورده‌ای است از پیش. کسانی که شرکت اصلاح‌طلبانه‌شان در آن، پاسخ به لبیک خامنه‌ای است در پی اخذ رای تا مطلوب خود را از صندوق درآورد!

اما همان‌گونه که در بالا اشاره کردم مسئلۀ ما باید روندها باشد و نه لحظات! شرط سیاست‌ورزی، شکار کردن لحظۀ سیاسی است اما بر بستر و در رابطه با روندهای سیاسی. حال آنکه ماندن در لحظه و ندیدن روندها و خود را تنظیم کردن با لحظه بی داشتن چشم‌انداز و یا غرق شدن در توهمات خود، چیزی نیست مگر شکار در لحظه شدن توسط دیگری! تاثیر تحریم "انتخابات" را طی روند باید دید و فهمید و در خدمت تعمیق شکاف میان ملت و دولت که شرط گذر از جمهوری اسلامی و زمینه‌ساز دگرگونی و تحولات سیاسی در کشور است.

قبلاً هم بارها گفته و نوشته‌ شده که یکی از موارد بنیانی تفاوت میان دو استراتژی تحول‌خواهی گذر از جمهوری اسلامی و اصلاح آن، برخورد با همین موضوع شکاف میان دولت و ملت است. سیاست "تغییر در حکومت" رسالت خود را پرکردن شکاف میان دولت و ملت – و از نظر حکومت در واقع همان امت!- می‌بیند، سیاست "تغییر حکومت" ولی این شکاف را ناشی از موجودیت نظام استبداد دینی حامی‌پرور می‌داند و بلوغ سیاسی ملت را در تعمیق همین شکاف می‌جوید. یکی به دنبال "تغییر رفتار آقا" است و دیگری پایان دادن به هر "آقایی" و "آقا"پروری! یکی ادامۀ بازی در درون سیستم و در نتیجه تداوم بازیچۀ دست نظام بودن و دیگری روآوردن به جامعه و نیروی نهفته در آن برای رهایی از این نظام. "تحریم انتخابات" کنونی تاثیر روندیِ مثبت در راستای تجمیع قوای جامعه برای عبور از این حکومت دارد؛ هم از این رو، نیازی است استراتژیک.

عدم مشارکت آگاهانه، خود وجهی از فرهنگ سیاسی است

برخی معتقدند که تحریم انتخابات، به شکل‌گیری فرهنگ سیاسی خاصی منتهی می‌شود که غیر مشارکتی است و بعدها در ایران دموکراتیک نیز آثار منفی خودش را آشکار خواهد کرد. این انتقاد را وارد می‌دانید یا ناوارد؟

در بهترین حالت، اشتباه می‌کنند! عدم مشارکت اگر آگاهانه باشد، خود وجهی از فرهنگ سیاسی است و حتی شکل متعالی آن! دست کم در ایران امروز و در سطح توده‌ها تصمیم به نرفتن پای صندوق، ارزش کنشگرانۀ به مراتب بیشتری دارد تا امضای عادتیِ برگه رای! این عدم شرکت، احترام به حقوق خود و قدر دانستن و ارزش نهادن به رای شهروندی است. این نوع عدم شرکت را تدارک انتخابات آزاد باید دانست از طریق نه گفتن به "انتخابات" فرمایشی رسوا و ابتر؛ مقابله با استبداد رای قدرتی مستقر که ملتی را بازیچۀ ارادۀ خود قرار می‌دهد. صف‌آرایی کلان سیاسی کشور، نه سر نوع نتیجه این "انتخابات" که بر سر خود این "انتخابات" است. نتیجۀ آن، از آن حکومت و مسئلۀ حکومت است، خودش اما مسئلۀ جامعۀ خواهان دمکراسی!

چه کسانی در به اصطلاح دل‌سوزاندن نسبت به شکل‌گیری و یا از شکل ‌افتادن فرهنگ دمکراسی چنین حرف‌هایی می‌زنند؟ اصلاح‌طلبان حکومتی و ادامۀ برون‌حکومتی آنان! کسانی که با گذشت هر روز و پای فشردن بر سیاست سنتی عبث خود، هرچه بیشتر منزوی‌ می‌شوند زیرا هنوز هم نمی‌پذیرند این نوع از عدم شرکت در "انتخابات" حکومتی، به چالش کشیدن فکر و رفتار مبتنی بر شبان – رمگی است. این عدم شرکت آگاهانه، نه فقط سیاست تاکتیکی که گفتمان‌سازی استراتژیک است!

از این رو، آنی که در ایران امروز عدم شرکت فعال در این "انتخابات" فرمایشی را نوعی از فروکاهی به انفعال زیانبار برای "ایران دمکراتیک" معرفی می‌کند، در واقع میزان بلوغ سیاسی مردم ایران و آن هم بلوغ در سمت دمکراتیزاسیون را به حاشا برمی‌خیزد و آن را با محبوس کردن در کنج خانه و زیر سقف کوتاه فکری خود با متری کج می‌سنجند! معیار اینان، ناشی از کوته‌بینی سیاسی و فقدان افق‌نگری است. رعب "اقتدار" حکومتی، متاسفانه چشم اصلاح‌طلبان حکومتی را در دیدن ظرفیت جامعۀ کنونی ایران برای دمکراسی و سکولاریسم تار کرده و مانع از این می‌شود تا دریابند که عدم مشارکت آگاهانه، خود نوعی از انباشت و پتانسیل انفجاری برای دمکراسی فرداست.

فضای سیاسی کنونی ایران دال بر این است که درصد مشارکت مردم در انتخابات ریاست جمهوری پایین خواهد بود. به نظرتان ممکن است نظام در هفته‌های آتی برگ برنده‌ای رو کند و فضای فعلی را به کلی تغییر دهد؟ این برگ برنده چه می‌تواند باشد؟

این بار دیگر اپوزیسیون نیست که به درست و یا نادرست میزان شرکت در انتخابات را پایین پیش‌بینی می‌کند؛ خود ذوب شدگان‌اند که در کمتر از چهل روز مانده به "انتخابات" به تاکید می‌گویند بیش از ٤٠ درصد جامعه در آن شرکت نخواهند کرد! بگذریم که پرسیدنی است فقط هم "کمتر از ٤٠ درصد"؟!

برنامه خامنه‌ای برای این "انتخابات" نیز مانند دفعات پیش، هم پرشور بودن آن است و هم نتیجۀ دلخواهی که از آن انتظار دارد. داغ شدن آن با مصرف عمدتاً خارجی در مچ‌اندازی‌ها بر متن "دشمن‌محوری"، "آمریکاستیزی"، "هسته‌ای"، "موشکی"، "عمق استراتژیک" و "هلال شیعی"؛ و کنترل صندوق هم به منظور انتصاب - "انتخاب" رئیس‌جمهور مطلوب خود و دست کم نه ناهمسو. این مشی ولی این بار مشخصاً "انتخابات" را با این پیش‌شرط مدیریت می‌کند که اولویت حتماً با دومی باشد. یعنی حدود و ثغور "گرم شدن تنور" مشارکت قطعاً با نتیجه صندوق رقم بخورد. تازه این را هم باید دید که خامنه‌ای نقشه را چنان ترتیب داده که بعد نصب رئیس جمهور مطلوب خود، این دروغ را به جامعه بفروشد که اگر ابراهیم رئیسی مانندی در "انتخابات" دفعه پیش آزادانه رای نیاورد، رئیس جمهور"منتخب" این دور هم محصول "انتخابات" آزاد است!

صراحت مشی ولی فقیه برای نصب رئیس جمهور دلخواهش را در این می‌توان دید که به شورای نگهبان فرمان می‌دهد باز هم بیشتر غربال کنید و هر سوراخ و سنبه را از قبل ببندید! جنتی نیز پاسخ می‌دهد: سمعاً و طاعتاً و حکم، حکم "رهبر" است و هنوز دو روز نگذشته، از فراز مجلس و مغایر با موازین خود جمهوری اسلامی دست به وضع "قانون" می‌زند و خود نیز بلافاصله آن را به اجراء می‌گذارد! یک عضو "حقوقدان" این شورا هم گستاخی را به آنجا ‌می‌رساند که تهدیدکنان بگوید رد صلاحیت‌ها حتی تا لحظه رای‌گیری ادامه خواهد داشت! آیا واقعیت نیست وقتی گفته می‌شود جمهوری اسلامی به‌گونۀ قانونمند هر روز در همان اصل خودش یعنی ولایی‌بودن چهره می‌کند؟!

بر این پایه، من بعید می‌دانم در این روزها "معجزه"ای رخ دهد و مثلاً به‌یکباره "برگ برنده"‌ روشود. چنین چیزی با روندها نمی‌خواند هرگاه که نگاه به صحنه متوجه روندها باشد و نه تصورات ذهنی فلج‌کننده. تازه به فرض محال اگر هم دست به "دوقطبی" کردن "انتخابات" بزنند باید پرسید به امید کدامین عقبۀ اجتماعی و با چه پذیرش دو قطبی شدن از سوی جامعۀ رای خاکستری؟ فراموش نباید کرد که آن ٢٥ سال دیگر جا به دورۀ دیگری داده که بر بالای دروازۀ آن چنین می‌خوانیم: "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا"! به‌علاوه، سقف در رابطه با حریف‌تراشی برای نمایندۀ ذوب در ولایت چیست؟! حداکثر اسحاق جهانگیری! دیر وقتی است که دورۀ "بد" به جای "بدتر" را پشت سر داریم!

آیا گذار مسالمت‌آمیز با دعوت به تحریم انتخابات جمع‌شدنی است؟ با توجه به اینکه رژیم هر گونه تجمع و تظاهرات اعتراضی مهمی را به شدت سرکوب می‌کند، اگر مردم ایران گزینۀ "رای اعتراضی" را هم کنار بگذارند، چه راه‌هایی برای گذار مسالمت‌آمیز از جمهوری اسلامی باقی می‌ماند؟

رای ندادن اعتراضی، خود "رای اعتراضی" است و حتی اعتراضی‌تر! همین‌جا بگویم که یکی از مشکلات ما در فرهنگ و سپهر سیاسی کشور، قلب بسیاری از ترم‌ها و واژه‌ها در این دو دهه از سوی اصلاح‌طلبان است! جامعۀ مدنی بدل به "مدینه‌النبی" می‌شود، مبارزۀ مسالمت‌آمیز ماندن در کادر اصلاح جمهوری اسلامی تفسیر می‌گردد و رای اعتراضی فقط رای دادن به فلان کاندیدا در برابر بهمان کاندیدا در "انتخابات حکومتی" معرفی می‌شود و غیر آن نیز انفعال سیاسی! بگذریم!

آیا کم بوده گذار مسالمت‌آمیز در دیگر کشورها پیش از برگزاری انتخابات آزاد؟ آیا از بارها تسلیم قدرت‌های کشورهایی دیگر یا جابجایی بسیار معنی‌دار ناشی از طوفان‌های جنبش اجتماعی خبر نداریم؟ اینکه انتخابات آزاد برای گذر از انحصار قدرت و دیکتاتوری به دمکراسی بهترین و مناسب‌ترین راه است که تردید بر نمی‌دارد اما نه که بدل به مطلقی پیشاپیش در جریان انتقال قدرت شود! آری، این‌جا هم با تحمیل باور یک‌سویه "اصلاح‌طلبی حکومتی" مواجهیم! "انتخابات آزاد"، معلول جنبش اجتماعی و محصول وجود آن است نه پدیدآورندۀ آن!

انتخابات آزاد را اگر به آزادی و منصفانه بودن "انتخابات" در جمهوری اسلامی فرو نکاهیم، درخواهیم یافت که آن را فقط در شرایط تغییر توازن قوا مطلقاً به سود جامعه دموکراسی‌خواه می‌توان بر این نظام تحمیل کرد. تازه این نیز اگر تن به تسلیم دهد وگرنه جنبش اجتماعی "رای نمی‌دهم و رای خود می‌خواهم" به انقلاب فراخواهد روئید. انتخابات آزاد فقط زمانی است که یک جنبش نیرومند اجتماعی حکومت را به محاصرۀ مدنی خود درآورد و با دور زدن همۀ مقررات تحمیلی حقوقی و عملی جمهوری اسلامی خود را بر آن بخش از حکومت تحمیل کند که زیر مهمیز تازیانۀ جنبش مردمی استعداد سرعقل آمدن را بیاید. کانون اختلاف اصلی استراتژی گذار مسالمت‌آمیز از جمهوری اسلامی با استراتژی اصلاح آن درست همین جاست. هر دو از انتخابات آزاد سخن می‌گویند منتهی یکی آن را محصول جنبش اجتماعی برون‌سیستمی و ضد سیستمی می‌داند، دیگری در قطره‌چکانی درون‌سیستمی.

راه برای گذار مسالمت‌آمیز بسیار است ولی در همه حال و در هر شرایطی فقط و فقط متکی بر یک جنبش اجتماعی نیرومند. اگر قرار بر این باشد که شیپور تحول را از سر گشاد آن نزنیم، باید بر شکل‌گیری چنین اهرم اجتماعی متمرکز شد! در یک کلام، اگر هم قبلاً بوده "انتخابات"‌هایی که در آن‌ها رای اعتراضی جامعه در دو وجه شرکت "نه!" به فرد مطلوب ولی فقیه و تحریم "انتخابات" توزیع می‌شد و جا هم نداشت که این‌ها را در تقابل نشاند، در این "انتخابات" اما معیار، شرکت و یا عدم شرکت در آن است. این دو، رویکردهای متقابل هستند و بس!

در سال ۹۶ مصطفی تاج‌زاده تاکید داشت که ابراهیم رئیسی اگر در انتخابات پیروز شود، حکومتش نه چهار ساله که چهل ساله خواهد بود. رئیسی شکست خورد ولی هنوز شانس بالایی برای جانشینی آیت‌الله خامنه‌ای دارد. با توجه به اینکه مرگ آقای خامنه‌ای ممکن است نزدیک باشد، این انتخابات ریاست جمهوری را از حیث تاثیر غیر مستقیم بر انتخاب رهبر بعدی، واجد اهمیت می‌دانید؟

کم نبوده چنین پیش‌بینی‌های ترساننده از سوی "اصلاح‌طلبان" که در نهایت خود چیزی نیستند مگر اینکه: ایهاالناس، اگر به ما و "اعتدالیون" رای ندهید بدانید و بپذیرید واویلا خواهد شد! اینان در بهترین حالت، خودفریبی‌ را به ملت فریبی ارتقاء می‌دهند! بگذار از این هم بگذریم!

بله این "انتخابات" نیز حلقۀ دیگری از برنامه خامنه‌ای برای حل مسئلۀ جانشینی است. انتصاب‌های او در دورۀ اخیر و نوع و حد دخالت این بار وی در "انتخابات" از جمله متوجه حل و فصل این مسئله است. در واقع کیستی جایگزین ولی فقیه و چگونگی برگزینی آن، دغدغۀ مهمی در امروز نظام به شمار می‌آید و بدل به موضوع کشاکش پنهان در میان مولفه‌های سیستم شده است. این موضوع معضل‌گونه، بسته به نوع سیر خود می‌تواند جنبۀ ساختاری هم بیابد؛ همانی که خامنه‌ای را نگران کرده است. چراکه او می‌بیند برخلاف زمان نصب خودش به ولایت که اختلافات در نظام هنوز قابل کنترل بود، اکنون اما نظامی است هم محصور نقد و اعتراض همه‌سویه جامعه و هم مواجه با رقابت‌های حاد درون‌سیستمی. او در غیاب خود، امکان تفاهم باندهای قدرت بر سر کیستی ولی فقیه سوم را یک دشواری می‌شناسد و دلواپس منازعات داخلی نظام بویژه در بازۀ انتقال قدرت است. لذا تصمیم دارد که پیش از فرارسیدن مرگش، مسئلۀ جانشینی را حتماً و راساً مدیریت کرده و آن را به فرجام برساند.

در امر جایگزینی، حساسیت‌ فقط هم محدود به امر تداوم نظام نیست. نوع حکمروایی نیز در میان است و این مسئله مخصوصاً برای خود خامنه‌ای، معنی در تداوم سیاست‌های او دارد. به دیگر سخن، آنی باید جای وی بنشیند که به روح سند "گام دوم انقلاب" وفادار باشد و خود را در تحقق آن مصمم نشان دهد. سندی که شالوده‌ بر "رویکرد جهادی"، "اقتصاد مقاومتی"، "احیای تمدن اسلامی" و "زمینه‌سازی برای ظهور مهدی" دارد. به زعم این "رهبر" مظنون به هر "بی بصیرت" و هر "مرعوب غرب"، جانشینی فقط آنی را شاید که در برابر "استکبار" پیشانی بر زمین نساید و همان سیاستی پاس بدارد که معمارش ولی فقیه اول و بسط‌دهنده‌اش ولی فقیه دوم باشد!

او شایستگی و داشتن عزم جزم برای پیاده کردن سند "گام دوم انقلاب" و ایستادگی بر پای آن را بیش از همه در ناصیه پسرش مجتبی می‌بیند که تربیت‌شدۀ خانه‌زاد خود اوست. از این رو خامنه‌ای می‌خواهد چینش مناصب به‌گونه‌ای پیش برود که بعد خودش هیئت موقت سه نفرۀ ادارۀ کشور (روسای سه قوه) و ترکیب مجلس خبرگان، تدبیر از پیش دیدۀ وی را به اجرا بگذارند. این‌ها را باید دید و در نظر گرفت اما هدایت کردن نیروی مقاومتی جامعه به چنین نقطه‌ای و درجا زدن در آن هم یک خطای سیاسی مهلک خواهد بود! لازم است که مقاومت مردم را در برابر جمهوری اسلامی بالفعل و موجود بسیج کرد و نه اینکه پتانسیل مبارزاتی جامعه را مصروف کدامین ولی فقیه بعدی نمود!

آقای تاج‌زاده امسال نیز همچنان مشغول ترساندن مردم از پیروزی اصولگرایان در انتخابات ریاست جمهوری است. ظاهرا اصلاح‌طلبان همیشه در انتخابات ریاست جمهوری سیاست "النصر بالرعب" را در پیش می‌گیرند. این سیاست را تا چه حد صادقانه و خردمندانه می‌دانید؟

این، شیوه متعارف اصلاح‌طلبان است: اخذ رای از طریق تولید ترس در جامعه برای ماندن خودشان در سیستم! بنابراین من این رفتار را بیش از آنکه با صداقت و خرد بسنجم، در دغدغه برای حفظ نظام می‌فهمم. این، فروکاستن شعور دمکراتیک و نگاه برنامه‌ای در جامعه است و خود را با نفی دیگری عرضه کردن و نه اثبات برنامه‌ای خود. مگر این ریزش اصلاح‌طلبان در پایه اجتماعی‌شان امری تصادفی است؟! اعتماد سیاسی که جاودانه نیست؛ بستگی به این دارد که شخص معتمد نسبت به اعتماد‌های ابراز شده چه رفتاری از خود نشان دهد. یک دلیل اینکه بخش قابل توجهی از جامعه رای در ایران امروز دیگر حاضر نمی‌شود پای صندوق برود و چک سفید به اهل وعده دهد خلف وعده‌ای است که از اصلاح‌طلبان و موتلف‌های آنان یعنی "اعتدالیون" دیده است.‌

کار آقای تاجزاده را البته از این نظر که با پلاتفرم برنامه‌ای نسبتاً مشخص خود را عرضه کرده است باید گامی به جلو تلقی کرد و مورد تقدیر هم قرار داد. به ویژه نامه اخیرش به خامنه‌ای که در آن بر لزوم بی چون و چرای تغییر قانون اساسی در سمت تحولات ساختاری علیه اقتدار حقوقی ولایت تاکید دارد. این‌ها گام‌هایی هستند رو به جلو. در برنامه‌ای که ایشان در بیانیه‌اش ارائه می‌دهد، تک ماده‌ها به‌گونۀ مجرد موارد مثبتی هستند و تایید چیزهایی که پیش از ایشان توسط جریانات تحول‌خواه برون‌سیستمی در این یا آن شکل و البته صریح‌تر و کامل‌تر و نیز بی‌تناقض بیان شده‌اند. تا این‌جای کار، دستشان درد نکند. مشکل این‌جاست که ایشان این برنامه را قابل اجرا در نظام ولایی معرفی می‌کند و متوهمانه وعده می‌دهد با همکاری "رهبر" آن‌ها را عملی خواهد کرد! چیزی که شوخی سیاسی است!

آیا برآمد ایشان برای کاندیداتوری ریاست جمهوری در این سطح و در این فضای تقابلی جامعه و حکومت چیزی جز مشروعیت دادن به این "انتخابات" است؟ آیا ایشان می‌خواهد وقتی زیر تیغ شورای نگهبان و یا حتی قبل از آن شامل تصفیۀ وزارت کشور قرار گرفت، عدم مشروعیت این "انتخابات" را با حذف شدن خودش توضیح دهد؟ موضوع بی صداقتی نیست، ولی خردمندی سیاسی هم نیست!

پتانسیل دمکراتیک نسبی در این حکومت وجود ندارد

به نظر می‌رسد نهاد "انتخابات" در جمهوری اسلامی، پتانسیلی برای ایجاد تحولات دموکراتیک نسبی داشت که این پتانسیل عمدتا در دوران خاتمی و تا حدی هم در دولت اول روحانی محقق شد ولی راه گذار به دموکراسی را هموار نکرد. آیا این پتانسیل دموکراتیک نسبی را باید به کلی تمام‌شده و مصرف‌شده قلمداد کنیم یا اینکه در شرایطی خاص می‌توان همچنان به آن امیدوار بود (بویژه بعد از مرگ رهبر فعلی جمهوری اسلامی)؟

انرژی را بر جنبش اجتماعی بگذاریم! اگر جنبش نیرومند شکل بگیرد بسیار چیزها می‌تواند پیش آید. همانگونه که برعکس در غیاب چنین جنبشی، حتی چانه‌زنی در بالا هم بی‌مایه فطیر می‌ماند که ماند! همان "پتانسیل" مورد اشاره به راحتی برباد رفت و دیدیم آخرش هم سر از "نرمالیزاسیون" درآورد! به مرگ خامنه‌ای و عوارض آن اشاره کردید که البته حاوی عنصری واقعی در خودش است و آن، نقش بسیار بالای او در مدیریت اختلافات در نظام است و لذا خلاء وی چه بسا احتمالاً بحران پدید آورد. با این همه اما تاکید می‌کنم که باید بیشتر بر روندها تکیه کرد تا دقیقه‌شماری برای فلان حادثه "ناجی" و شاید هم بدتر! "پتانسیل دمکراتیک نسبی" در این حکومت وجود ندارد، هر چه هست درون جامعه است. منتظر عقب‌نشینی این نظام نباید ماند، همانی که اصلاح‌طلبان مفلوج آنند! به جای آن باید امر عقب‌نشاندن نظام زیر ضربات کوبندۀ جنبش مردمی را پی گرفت. اگر قرار بر معجزه باشد منبع اعجاز آن جامعه است و انرژی جنبشی آن نیز، همانا جنبش اجتماعی.

ولایت خود نوعی از "رضا خانی" است در لباس حزب اللهی

برآمدن "رضاخان حزب‌اللهی" از دل این انتخابات چقدر محتمل است؟ یا اینکه اساسا چنین پدیده‌ای با وجود عنصر فرادستی به نام "ولی فقیه" ناممکن است؟

طرح چنین پرسشی را نالازم می‌دانم زیرا با جوابی که خود پرسش به درستی در دل خود دارد، منتفی است! بله این نظام را با فرادستی ولی فقیه در آن باید تعریف کرد. رضا خان حزب اللهی در نظام مبتنی بر ولایت چه معنی دارد؟ ولایت خود نوعی از رضا خانی است در لباس حزب اللهی. در این رابطه، موضوع گرهی همانا تبیین رابطه سپاه است با ولایت. این البته واقعیت دارد که سپاه در مقام نهادی قدرتمند و ذی‌نفوذ اختاپوس‌وار بر همۀ عرصه‌ها چنگ انداخته است، اما نه تنها بر فراز ولی فقیه ننشسته که حتی شریکی برابر برای آن هم به شمار نمی‌رود. من توضیح ساختار قدرت جمهوری اسلامی در شکل "بلوک قدرت" را علیرغم برخی حقایقی که در خود دارد، چندان رسا نمی‌دانم و حتی معتقدم اگر تدقیق نشود خطر فهم "این‌همانی" با ارتش پاکستان و مصر و ... را پیش می‌کشد که واقعی نیست. فکر کنم جا دارد کمی روی این موضوع مکث شود.

توانمندی‌های سپاه، آن را به موقعیت خودشریک‌پندار در ساختار قدرت برکشیده است. شریکی که هم می‌داند گذران امورات ولی فقیه بی در نظر گرفتن منافع خاص سپاه لنگ است، و هم می‌فهمد به عنوان پاسدار "انقلاب اسلامی" مشروعیت خود‌ را از همین ولایت دارد. این نیرو تنها بر بستر سیاست‌های نظام می‌تواند از گشاده‌دستی‌هایی چنین نامحدود برای مداخله در همه شئونات کشور برخوردار شود.

فرماندهی این نهاد اما استقلال شخصیت ندارد، تهی از وجود ستادی قدرتمند در خود و لذا محروم از مجال‌یابی برای تولید کاریزمایی درونزاست. رسیدن به فرماندهی در آن، نه حاصل سیکل درونی رتبه و درجه که تابع اراده ولی فقیه است. حتی سلیمانی هم نمی‎توانست بی ذوب‌شدگی‌ در ولایت، اقتدار سرداری‌ کسب کرده و آن را حفظ کند. ولی فقیه در مقام فرمانده کل قوا با جابجایی مناصب مدیریتی در سپاه و مدیریت تفرق‌های سربرآورده بر متن رقابت‌های درونی در آن، امکان انباشت قدرت در این نهاد را از آن می‌گیرد.

این است واقعیت رابطه سپاه با ولایت. با این همه در شرایط استثنایی مثلاً مقطع جایگزینی ولی فقیه بعدی با ولی فقیه موجود چه بسا این نهاد بتواند دست به اقدام در سطح فعل و انفعالات کلان بزند. ولی آن نیز تا نظام ولایی در کار باشد، گذرا و ناپایدار خواهد بود.

نظام‌های سیاسی ایدئولوژیک قاعدتا با یکی از این چهار طرق کنار می‌روند: اصلاحات (استحالۀ نظام)، انقلاب، کودتا، جنگ (مداخلۀ خارجی). کدام یک از این چهار راه را برای ایران ممکن و مفید می‌دانید؟

این را نمی‌توان به شکل روشن و قطعی پیش بینی کرد. من بیشتر به فرمول ضربه از بیرون و فروپاشی از درون در معنای بن‌بست نظام در خودش می‌اندیشم. تغییر سیاست هم در این نظام تنها با تجزیه آن در خودش عملی است. یعنی دگردیسی بنیادین این نظام بنیادگرا.

این همانا تلفیق دو عامل یکی پیامدهای سیاست خارجی ماجراجویانه و دیگری ورشکستگی اقتصاد بی‌سامان رانتیر است که سرانجام این نظام را به زانو در خواهد آورد. سیاست خارجی نظام صرفاً محصول خیالات فردی ولی فقیه کنونی نیست، آن را در علت وجودی این حکومت باید جست اگرچه نقش خامنه‌ای در تشدید و تداوم آن بسیار زیاد بوده و هست. این نظام، نیازمند عقبه است که در شرایط زیست نرمال میسر نمی‌شود بلکه به از خود درآمدن آن و دست به تعرض زدن‌ها حاصل می‌شود! گیر اصلی این نظام در غیرنرمال بودنش است و در ناهمزمانی آن، که چنین آن را در تعارض هر روز حادتر با واقعیت محیطی قرار می‌دهد.

در اقتصاد نیز، نیاز به حامی‌پروری نمی‌گذارد تا از یک الگوی اقتصادی چه رشدمحور و چه توسعه عدالت‌محور تبعیت کند. نئولیبرالیسمی است حزب اللهی! فساد در آن ذاتی آن است و مفسدپرور تشریف دارد. حاصل نظامِ مبتنی بر وعدۀ "عدل علی" شکاف‌های طبقاتی رو به انفجار اجتماعی شده است که به هیچ وجه تصادفی نیست. این نظام گریزی از بحران‌های خودساخته‌اش ندارد. بحران‌هایی که خشم نسبت به آنها از گلو و ارادۀ مردم ناراضی و عاصی بیرون می‌زند. این نظام دیر یا زود در محاصرۀ مردم قرار خواهد گرفت. همین حالا هم این نبرد کلان در نبردهای خرد و درشت نمود دارند. تلفیق و تجمیع سه برآمد حرف آخر را خواهد زد: خیابان، اعتصاب و نافرمانی مدنی.

لیبرالیزه شدن فضای جامعۀ ایران در سه دهۀ اخیر، ارزش "زندگی" را در ایران بیشتر کرده و مردم از فرهنگ "یا مرگ یا پیروزی" فاصله گرفته‌اند. این تحول احتمالا یکی از علل دشواری وقوع انقلاب در ایران کنونی، به رغم انبوه نارضایتی‌هاست. بنابراین چطور می‌توان جامعۀ ایران را به سمت انقلاب سوق داد؟

یک اینکه ما نمی‌خواهیم جامعه ایران به سمت انقلاب برود ولی اگر برود که با چنین اوضاعی منتفی هم نیست، فقط و فقط تقصیر همین حکومت است. با این همه مقدر هم نیست که وقوع انقلاب این بار همه چیز را زیر بگیرد! ما نه تنها در فکر تازاندن انقلاب نیستیم بلکه برآنیم که گذر از جمهوری اسلامی حتی‌المقدور در شکل مسالمت‌آمیز صورت گیرد. درهر حال ولی، گذر از جمهوری اسلامی را هم نمی‌توان و نباید به‌گونۀ منفعلانه منوط و مشروط به شکل گذار دلخواه خود کرد. تنها با شرکت فعال در روند گذار است که می‌توان در سمت‌دهی به تحولات و نیز دادن فرم مناسب به پدیدۀ جایگزین ایفای نقش کرد. یک چیز قطعی است و آن، ضرورت درهم شکستن شاکلۀ این نظام ولایی است. "اتحاد" حول حاکمیت دین که سنگری شده برای پاسداری از منافع نورسیده‌های پرواریافته زیر علم و کتل ولایت، لازم است که از هم بگسلد. این تجزیه، نافی حق حیاتی که دمکراسی به هر جریان اجتماعی می‌دهد نیست. برای نشاندن هر جریان سر جای خودش است، به سود همه جامعه.

یک چیز را در این "لیبرالیزه شدن" جامعه ایران باید درنظر گرفت؛ اینکه، لیبرالیزه شدن فرهنگی آن لزوماً به معنی انفرادمنشی نیست. نمی‌گویم در سطوحی خوی و رفتار منفی مبتنی بر "به من چه؟" عمل نمی‌کند، اما در همان حال "چه بکنیم تا حق خود بگیریم؟" نیز قویاً وجود دارد. و بالنده، این یکی است. من البته منظور این پرسش را که در خود نوعی از نگرانی و هشدار حمل می‌کند متوجهم، ولی مدام به خودم می‌گویم چه جامعۀ جوشانی داریم! این مگر همان جامعه‌ای نیست که از تک رای فردی به جمعیت چند میلیونی "سبز" فراروئید و با آن شکوه سکوت حماسی با گل دادن در خرداد ٨٨ و ادامۀ خروشان خویش به مدت هشت ماه خواب از چشمان نظام استبدادی ربود؟ مگر این جامعه "لیبرالیزه"، انفجار صد شهری دی ماه ١٣٩۶ و خیزش عظیم آبان ٩٨ را نیافرید؟ مگر همراهی‌ها و اتحادهای منجر به اعتصابات صدها و هزاران کارگر هفت تپه و فولاد و دهها کارخانه و واحد صنعتی را به تماشا نگذاشت؟ یا همبستگی مالباختگان، بازنشستگان، دراویش و مردم سراوان و دهها نمود از حرکت جمعی از دل خود بیرون نداد و هر روز هم چنین پدیده‌هایی را در اشکال متنوع خرد و کلان مجدداً بازتولید نمی‌کند؟ جامعه ایران در پی چند دهه همه درس‌آموز، هم مقاومت مدنی را آموخته و هم استعداد بالا برای مدیریت دموکراتیک دورۀ گذار را در خود پرورده است.

البته کمبودها و نارسایی‌های کلان در همین دورۀ تعیین تکلیف جامعه با این حکومت کم نیست و من نیز همانند شما از خطر عدم رفع به موقع آن‌ها در این دورۀ تدارک گذار نگران هستم، اما منبع امید جهت چاره‌جویی در غلبه بر آن‌ها را در پتانسیل عظیمی می‌بینم که به قصد تحول در دل این جامعه انباشته شده و می‌شود. جمهوری اسلامی آسیب‌های عظیم و در موارد نه چندان کمی حتی جبران‌ناپذیر به ایران زده است ولی خدماتی هم کرده که نباید آنها را از یاد برد! یکی اینکه در این چند دهه ایران را به سکولارترین جامعه در کل منطقه بدل کرده است! دو دیگر هم اینکه فهم درون‌زای آزادی و دموکراسی در کشور را همچون بدیل به سطح نهادینه شدن فرارویانده است! آن گزارۀ آشنا این‌جا مصداق واقعی دارد: جمهوری اسلامی، گورکن خود را مهیا دیده است؛ گورکنی متمدن!

آیا یأس و ناکامی سیاسی عمیق جامعۀ ایران تاثیری در وضعیت اخلاقی جامعه داشته است؟ یعنی ما با جامعه‌ای مواجهیم که دچار فروپاشی اخلاقی شده یا در آستانۀ این فروپاشی است؟ چنین جامعه‌ای چگونه می‌تواند علیه دیکتاتوری قیام کند و به دموکراسی برسد؟

جامعه‌ای دوگانه با روانشناسی پیچیده! افسرده در لحظات و شاداب در روندها؛ دچارآمده به ناامیدی در مقطع و همزمان نهیب زدن به همدیگر برای پس‌زدن حس بیهودگی؛ بدبین ولی بودن در پی افقی نوین نیز؛ مایوس و در همان حال شگرف و شگفت آفرین: خلاقیت‌ها در سرایش شعر اعتراضی، ساختن شعارهای دارای دنیایی از معنی، سردادن ترانه امید و آرزو، نمایش رقص‌هایی که دعوت به حرکت دارد، طنزگویی‌های منکوب‌کنندۀ نیروی جهل و زور و روحی همه انتقاد. به باور من وجه غالب در جامعه ایران دومی‌ها هستند. ایران امروز، سرزمین غیرمنتظره‌‌هاست! این را نه از موضع شیفتگی ناسیونالیستی، که می‌دانید سخت از آن به دورم، بلکه از نگاه جامعه‌شناسانه و روانشناسانۀ اجتماعی می‌گویم. ایران، آبستن اثبات‌هاست و گذر به ایرانی دیگر؛ این را باید به استقبال رفت و همین را هم باید تدارک دید.

دیدگاه‌ها

شبنم

ممنونم از بهزاد کریمی حضور ووجودش باعث اعتلای جنبش چپ است .باید قدر افرادی اینچنینی را دانست وی باعث اعتلای جنبش چپ خواهد شد .ممنون که هستی

چ., 19.05.2021 - 10:40 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید