رفتن به محتوای اصلی

به مناسبت در گذشت میخائیل گورباچف

به مناسبت در گذشت میخائیل گورباچف

به مناسبت درگذشت میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی سابق، بر آن شدم به تجربه‌ام از تحولی که با نام گورباچف گره خورده است، اشاره‌ای کنم؛ تحولی که با نام "پروسترویکا" و "گلاسنوست" شهرت جهانی یافته بود.

از دوم فروردین سال ۱۳۶۲، به اتفاق شماری از رهبران سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، به اتحاد شوروی رفتیم. مهاجرت ما به شوروی حدود هفت سال به طول انجامید. برای ارائه تجربه‌ی این مهاجرت، حدود ۱۸ سال پیش، تلاشی را آغاز کردم تا مهاجرت رهبران و بخشی از کادرها و اعضای سازمان اکثریت را به رشته‌ی تحریر درآورم. اینک یک جلد از آن در حال آماده شدن است و به زودی منتشر خواهد شد.

آن زمان که ما به اتحاد شوروی رفتیم، یوری آندروپف دبیر اول حزب کمونیست آن کشور بود. ما در شهر تاشکند مرکز جمهوری سوسیالیستی ازبکستان ماندگار شدیم. پس از نه ماه تجربه‌ی زندگی، از آغاز زمستان به اتفاق شش تن از رفقای رهبری سازمان، به مدرسه حزبی واقع در حومه شهر مسکو رفتیم تا یک دوره شش ماهه‌ی آموزش تئوریکی را از سر بگذرانیم. تجربه‌ی این دوره البته بسته به هر فرد، شناخت ما را از اوضاع و مشکلات عمیقی که سرتا پای کشور را در خود تنیده بود به میزان زیادی ژرفا بخشیده بود. در این دوره بود که با نام میخائیل گورباچف آشنا شدیم. ماجرا از این قرار بود:

«گروه ما، به دلیل رفتار، پیگیری در مطالعه، پرس و جوها و کنجکاوی‌ها، در محیط آموزشگاه متمایز بود. ما در هر فرصتی با استادان به بحث می‌نشستیم. حساسیت زیادی نسبت به نظرات و مواضع رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی داشتیم و می‌کوشیدیم از دامنه و عمق مباحثاتی که به اصطلاح در پشت درهای بسته‌ی حزب کمونیست جریان داشت، مطلع شویم. با دیدی انتقادی و پرسشگر، با توجه به ظرفیت مخاطب به ضعف‌های جامعه شوروی برخورد می‌کردیم و این وجه تمایز ما نسبت به شیوه‌ی فرمالیستی نمایندگان و وابستگان سایر احزاب یا سازمان‌ها بود. استاد راهنما که به نظر ما از مخالفان شیوه‌ها و رفتار بوروکراتیک و محافظه‌کارانه بود، افکار و رفتاری نواندیشانه (در آن زمان هنوز این اصطلاح رایج نبود) داشت. او از گفتگوها و پرسش‌های ما به وجد می‌آمد و بسیار باز و بی‌سانسور و با علاقه در باره‌ی همه‌ی مسائل صحبت می‌کرد. گروه ما با افراد سایر گروه‌ها که شماری از آن‌ها حضور در مدرسه‌ی حزبی را نوعی استراحت و تفریح تلقی می‌کردند، تفاوت داشت و مسئولان مدرسه نیز این موضوع را به خوبی تشخیص داده بودند. 

مترجم ما جوان تاجيکی بود به نام غفور. او نيز يکی از کسانی بود که در راستای ديدگاه‌هایی قرار داشت که بعداً از سوی گارباچف ارائه شد. کم‌تر از دو ماه بعد از این که تحصیل در آموزشگاه حزبی را آغاز کردیم، "یوری آندره‌پف"، رهبر وقت حزب کمونیست شوروی درگذشت. هم استاد ما و هم غفور به طور واضح، از گورباچف به عنوان جانشین شایسته‌ی مقام دبیر اولی حزب نام می‌بردند. حدس و گمان‌های مربوط به رهبر آينده به نوعی پشت پرده و قسمت پنهان محافل تصميم‌گيری در درون رهبری حزب را بازتاب می‌داد. اما "کنستانتين چرنينکو" در نوبت بود و به همین سبب نیز دبير کل حزب شد. مترجم ما غفور به شدت عصبانی بود. با اين که آدم زيرک و خودداری بود و می‌توانست به طور کامل احساسات خود را پنهان کند، با بیان یک کلمه‌ی تند به نحو نسبتاً واضحی اعتراض خود را به چرنينکو بروز داد.

من برای اولین بار نام "میخائیل گارباچف" را از زبان غفور شنيدم. در اين که غفور عضو مورد اعتماد "کا گ ب" بود، برای ما محل تردید نبود. اما واکنش او توجه ما را بيشتر جلب کرده بود. می‌خواستم بفهمم آیا نیرنگی در پشت پرده وجود دارد، یا این که برخوردهای غفور (و نیز استاد راهنمای گروه ما) بازتاب یک گرایش فکری در درون دستگاه حاکم است؟ در آن زمان بیشتر ما بر این نظر بودیم که جامعه شوروی با عقب‌ماندگی و فقر پنهان روبرو است. ماموران سیاسی و بخش امنیتی کا- گ- ب، به دليل مسافرت به کشورهای خارجی و باز شدن به اصطلاح چشم و گوش‌شان، بهتر می‌توانستند بیندیشند و وضعیت جامعه شوروی را بررسی کنند. استاد راهنمای ما، دالگوجیتس مدت پنج سال سفیر جمهوری سوسیالیستی اوکراین در سازمان ملل بود و چند سال هم در سفارت شوروی در چین کار کرده بود. غفور هم به عنوان مترجم چند سالی در ذوب آهن ايران و نیز در سفارت شوروی در تهران کار کرده بود. از زندگی در ايران خاطره‌های خوبی داشت که هر بار گوشه‌ای از آن را با ما در میان می‌گذاشت. تعمق در برخورد غفور، ديد مرا نسبت به ماموران کا گ ب عينی‌تر ساخت. از آن زمان به بعد مامورين امنيتی، اعضای حزب کمونیست شوروی و استادانی را که با ما کار می‌کردند، با اين کنجکاوی می‌نگریستم که در کدام گرايش قرار دارند. در بین استادان، شخصی بود که "بارانف" نام داشت و عضو بخش فارسی شعبه‌ی بین‌المللی حزب کمونیست اتحاد شوروی بود. وی برای مدتی به عنوان استاد کرسی "ساختمان حزب" به کلاس ما می‌آمد. توضیحات و مواضعی که در لابلای صحبت‌های خود مطرح می‌ساخت، یکنواخت و سنتی بود. در آن موقع استنباط من این بود که وی یکی از استادان محافظه‌کاری است که در جنبِ کمیته مرکزی کار می‌کند. من و ديگر رفقای هم‌دوره‌ای، آگاهی‌هائی از مسائل پشت پرده‌ی حزب کمونیست پیدا کرده بودیم؛ و پيش زمينه‌‌ای نیز از شخصیت و گرایش فکری میخائیل گورباچف دبیر کل بعدی حزب کمونیست شوروی به دست آوردیم. يک سال و اندی بعد، وقتی چرنينکوی پیر و محافظه‌کار و بیمار، درگذشت و میخاییل گورباچف به نسبت جوان، به دبير اولی حزب کمونيست رسيد، به یاد استاد راهنما و غفور مترجم افتادم.

پس از سه ماه، رئيس مدرسه حزبی تغییر کرد و مارکین استاد درس روان‌شناسی اجتماعی ما، به ریاستِ مدرسه منصوب شد. ما می‌دانستیم که همه استادان عضو حزب کمونیست‌ هستند؛ اما در مورد میزان ارتباط آنان با بخش امنیتی شوروی فقط می‌توانستیم حدس‌هایی بزنیم. پدر مارکین، دیپلمات سابق شوروی در ایران بود و مارکین هم تا ۱۷ سالگی در ایران بزرگ شده بود و فارسی را به خوبی می‌فهمید. اما به دلیل عدم استفاده از آن، به سختی فارسی صحبت می‌کرد. او با ما احساس نزدیکی می‌کرد. چندی بعد از منصوب شدن به رياست مدرسه، گروه ما را برای شام به منزلش دعوت کرد که در همان نزدیکی باغ آموزشگاه واقع بود. مارکین از خاطرات زندگی‌اش در ايران صحبت کرد و در آن میان به نکته‌ی ظريف و غریبی اشاره کرد که مثل ميخ در گوشم فرو رفت. او گفت (نقل به مضمون):

"در ۱۷ سالگی وقتی که با خانواده از مرز ايران و آذربايجان به شوروی می‌آمدم، با ديدن وضع موجود، با تمام آن رؤياها و آرزوهایی که نسبت به شوروی داشتم که به اصطلاح از رودخانه‌هايش شير و عسل و غیره جاری است، برای هميشه وداع کردم!"

شنيدن اين جملات از زبان رئيس مدرسه حزبی البته برای من پُر معنا و حاوی پيام عميقی بود. او که پس از نوشیدن چند گیلاس مشروب، به اصطلاح سرش گرم شده بود، چه بسا می‌خواست بدون آن که برایش مسئله‌ای درست شود، هوشیاری ما را نسبت به اوضاع شوروی برانگيزد!! شايد هم چنين نبود و بدون قصد، سخنی بر زبان رانده بود.».

پس از آن که گورباچف به دبیر کلی حزب کمونیست اتحاد شوروی رسید، به تدریج نسیم تغییر در فضای اجتماعی آن کشور شروع به وزیدن کرد. ما در اتحاد شوروی و در تاشکند زندگی می‌کردیم و جبراً شاهد اصلاحاتی بودیم که رفته رفته بر دامنه و عمق آن افزوده می‌شد. اما نوع و میزان تأثیر آن بر رهبران سازمان ما یکسان نبود. با شروع اصلاحات به ویژه گسترش و تعمیق آن، همه‌ی رفقای رهبری از امکان و شانس واحدی برخوردار بودند که نه از زبان و قلم مائوئیست‌ها یا رقیبان و مخالفان مسلکی حزب کمونیست شوروی و یا از دست راستی‌های ضد کمونیست در کشورهای غربی قضاوت کنند بلکه بر اساس تجربه‌ی زندگی و مشاهده‌ی مستقیم تنگناها، ناکارآمدی‌ها و ناهنجاری‌های موجود، اصلاحاتی را که به رهبری گورباچف شروع شده بود، مورد سنجش قرار دهند.

همه شاهد بودیم که جدا از گزارشات و تبلیغات یک‌جانبه‌ی حزب کمونیست و حکومت شوروی و نیز حزب توده نسبت به "سوسیالیسم عملاً موجود"، اتحاد شوروی کشوری پیشرفته نیست، توده‌های مردم در اداره‌ی جامعه مشارکت ندارند، آزادی و دموکراسی در این کشور معنا ندارد، مردم از سیاست گریزانند و سر در لاک خود دارند و به کمونیست‌ها، مسئولان و رهبران حزبی و دولتی اعتمادی ندارند. با شگفتی تمام با سوسیالیسمی روبرو بودیم که با تئوری‌ها و برداشت کلی ما از اصول عام مارکسیستی- لنینیستی یک جامعه‌ی سوسیالیستی همخوانی ندارد. از همان ماه‌های نخست و بیشتر در دوره آموزشی مسکو، شماری از رفقا به این نتیجه رسیده بودیم که اتحاد شوروی به تغییر و اصلاحات جدی نیاز دارد. گام‌های اولیه توسط یوری آندره‌پف، جانشین لئونید برژنف، برداشته شده بود. در ۱۰ نوامبر ۱۹۸۲، برژنف درگذشته بود و یوری آندره‌پف از ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور، به دبیرکلی حزب کمونیست اتحاد شوروی رسید. آندره‌پف گام‌هائی برای اصلاحات آغاز کرد ولی با مقاومت شماری از اعضای پولیت بورو (دفتر سیاسی) و کادرهای قدیمی و بوروکرات‌های با نفوذ حزب روبرو شد. ریاست آندره‌پف کوتاه بود، پانزده ماه بعد (فوریه ۱۹۸۴) بر اثر بیماری ، درگذشت. بعد از فوت آندره‌پف، کنستانتین چرنینکو، بوروکراتِ سالخورده و محافظه‌کار که در نوبت جانشینی دبیرکلی بود به این پست برگزیده شد. وی هیچ گامی در جهت نظرات اصلاحی آندره‌پف بر نداشت. او نیز بیمار بود، ۱۳ ماه بعد (مارس ۱۹۸۵) در گذشت و میخائیل گورباچف به مقام دبیرکلی حزب رسید.

زمان فوت آندره‌پف ما در مدرسه حزبی در حومه‌ی شهرک پوشکینای مسکو بودیم. مراسمی به مناسبت درگذشت وی در آمفی‌تآتر آموزشگاه با شرکت همه‌ی استادان و دانشجویان برگزار شد. مسئول گروه ما، مجید عبدالرحیم‌پور متنی را که اسفندیار کریمی نوشته بود از طرف گروه ما خواند. مضمون آن سخنرانی، دفاع از جهت‌گیری آندره‌پف برای اصلاحات بود. ما قبل از رفتن به مسکو با مشاهده بسیاری از واقعیت‌های شوروی به این نظر رسیدیم که وضعیت موجود اتحاد شوروی قابل قبول نیست و اگر در مسکو متوجه نمی‌شدیم که در زیر پوست آن کشور بحث‌هائی برای تغییر در جریان است شاید شماری از ما، نومید می‌شدیم و از نو در برابر یک انتخاب نظری و ایدئولوژیکی قرار می‌گرفتیم! همان‌طور که قبلاً توضیح دادم در دوره آموزشی مسکو، از زبان بعضی از استادها، به خصوص استاد راهنمای گروه ما، احساس کردیم در زیر پوست نظام حاکم مسائل و کشاکش‌هائی در جریان است و آن زمان بود که نام میخائیل گورباچف به عنوان دبیرکل آتی حزب کمونیست اتحاد شوروی به گوش ما رسید.

مقام دبیرکلی حزب کمونیست، به معنای وسیع کلمه یک مقام سیاسی- ایدئولوژیک و تعیین‌کننده در سیستم تک حزبی حاکمیت متمرکز اتحاد شوروی بود. دبیرکل در رأس کمیته مرکزی و پولیت‌بوروی حزب قرار داشت با اختیاراتی بسیار گسترده. این سیستم پس از تأسیس اتحاد شوروی به ویژه در دوره‌ی دبیرکلی ژوزف استالین، به سیستم حکومتی مخوف با خشونتی بی حد و حصر تبدیل شد. پس از مرگ استالین در مارس ۱۹۵۳، جانشینانش به دبیرکلی نیکیتا خروشچف به میزان زیادی از شدت خشونت‌ها کاسته شد بی آن که سیستم و ماهیت دیکتاتوری سوسیالیسم تک‌حزبی اتحاد شوروی تغییری به خود ببیند.

بر اساس تئوری مارکسیستی، از آنجا که در جامعه‌ی سوسیالیستی نیروهای مولده با مناسبات اجتماعی هماهنگ و هم‌سازاند، موانع اصلی رشد و توسعه‌ی اقتصادی- اجتماعی جامعه از میان رفته و جامعه با گام‌های استوار در مسیر شکوفائی و فراوانی محصولات مورد نیاز توده‌ها قرار می‌گیرد. اما در اتحاد شوروی به‌رغم از بین بردن سرمایه و سرمایه‌دار و به‌رغم ادعای هماهنگی نیروهای مولد با مناسبات اجتماعی، این کشور بیش از همه در بن‌بست اقتصادی بود. البته سایر عرصه‌های زندگی اجتماعی وضع بهتری نداشتند. در این کشور آزادی و دموکراسی گوهر کم‌یابی بود. توده‌های مردم در اداره امور خود و کشور مشارکت نداشتند، ابتکار و خلاقیت‌ها در زمینه‌ی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بسیار ضعیف و ناچیز بود. کمبودها و نارسائی‌ها در تولید و مبادله به ویژه در زندگی مصرفی مردم، رهبری وقت اتحاد شوروی را به فکر چاره‌جوئی انداخت. میخائیل گورباچف وقتی که به مقام دبیرکلی حزب کمونیست اتحاد شوروی رسید، اصلاحات را در حوزه‌ی اقتصادی آغاز کرد که بیش از هر رشته‌ای در بن‌بست فرو رفته بود. اصلاحاتی که گورباچف آغاز کرد "پروسترویکا" (بازنگری- بازسازی)، نامیده شد که چندی بعد شهرت جهانی یافت.

شماری از ما از شروع "پروسترویکا" بسیارخوشحال شدیم و با امیدواری به روند آن چشم دوختیم. "پروسترویکا" از نظر ما نوید دهنده‌ی رفع مشکلات، استقرار آزادی و دموکراسی در شوروی بود. از آن پس صمیمانه آرزو می‌کردیم این تحولات بتواند چهره و سلطه بوروکراتیک "سوسیالیسم عملاً موجود" را از زنگارهای کهنه و استبداد ریشه‌دار و فرهنگ و مدیریت آمرانه و انحصاری بزداید و امید، خلاقیت و پویائی را برای رفاه و آسایش و زندگی بهتر مردم حاکم کند. آن زمان من بر این باور بودم که حزب کمونیست با الهام از افکار و متدهای "لنینی" و رهبری مبتکرانه و جسورانه‌ی گورباچف می‌تواند بر عقب‌ماندگی فاحش اقتصادی این کشور در قیاس با کشورهای سرمایه‌داری غرب، فائق آید و سیمای استبدادی اتحاد شوروی را در همهی زمینه‌های حیات اجتماعی تغییر دهد و "دموکراسی سوسیالیستی" را بر آن کشور پهناور برقرار نماید!

در سازمان میان همه‌ی رهبران، چنین احساسات و خوشبینی‌هائی وجود نداشت. برای بخشی از رهبران سازمان، تغییر و تحول جدی و عمیق در اتحاد شوروی موضوعیتی نداشت. مواضع بوروکرات‌ها و دگماتیست‌های حزب کمونیست شوروی، کار پایه و اصول ایدئولوژیکی بودند که بخشی از اعضای رهبری سازمان در هم‌نظری با رهبران وقت حزب توده، به آن تکیه می‌کردند و از این منظر نظاره‌گر اصلاحات در اتحاد شوروی بودند. گر چه موافق اصلاحات و بهبود شرایط زندگی مردم بودند که به چشم خویش می‌دیدند ولی اصلاحات را مشروط به حفظ اصول ایدئولوژی و دستاوردهای سوسیالیسم عملاً موجود می‌دانستند. با کنجکاوی محتاطانه توام با کمی خوش‌بینی، نگران روند رو به گسترش تحولات به ویژه سرعت و عمق آن بودند. انتقاد و اصلاح اوضاع شوروی را فقط تا پشت دیوارهای ایدئولوژی و اصول و موازین به اصطلاح تاریخاً شکل‌گرفته حاکمیت "سوسیالیسم عملاً موجود" قبول داشتند. با برداشت مکانیکی از "تحلیل مشخص از اوضاع مشخص"، هر دوره از روند استقرار و تداوم سوسیالیسم اتحاد شوروی را، در ارتباط با شرایط زمانی و مکانی ملی و بین‌المللی توجیه می‌کردند. حتا شروع و گسترش "پروسترویکا" را نیاز مرحله‌ای از "تکامل سوسیالیسم شوروی" با هدف رفع کمبودها و کاستی‌های ناشی از رشد و تکامل می‌دانستند که نافی روندها و مراحل پیشین‌اش نیست. با چنین تحلیلی، استالینیسم هم به مثابه‌ی مرحله‌ی پایه‌گذاری و گسترش سوسیالیسم اتحاد شوروی، توجیه و تبرئه می‌شد. این نظرات و تحلیل‌ها از سوی کسانی مطرح می‌شد که مجذوب شیوه مدیریت ایدئولوژیکی- بوروکراتیک حاکم بر حزب کمونیست اتحاد شوروی بودند.

با اتکاء به تبلیغات یک‌سویه، پنهان کردن سیستماتیک معضلات و بن‌بست اقتصادی، اجتماعی و سیاسی از مردم شوروی، گسترش و تعمیق "پروسترویکا" ناممکن بود. مردم شوروی پس از سالیان دراز زندگی در حاکمیت تک حزبی، بدون بیان آشکار مشکلات و نارسائی‌های واقعی زندگی و جامعه، بدون آزادی نسبی انتشار کتاب، روزنامه، فیلم و ادبیات، كاهش سانسور خبری و ... عملاً به پروسترویکا رغبت نشان نمی‌دادند. به دلیل فقدان طولانی هرگونه دموکراسی و آزادی قلم، بیان، مطبوعات و رسانه‌های شنیداری و دیداری، ناممکن بودن بروز اعتراضات جمعی مسالمت‌آمیز، پنهان‌کردن همیشگی مشکلات عظیم اقتصادی و ...، مردم شوروی به تغییراتی که از بالا و توسط همان کسانی که در ایجاد چنان وضعیتی سهیم و مسئول بودند، اعتماد نمی‌کردند! اکثریت مردم شوروی دیگر آن کارگران فیزیکی و موژیک (دهقان- رعیت) دوره‌ی امپراتوری تزارها نبودند که به وعده‌های تغییر وضعیت معیشت و رونق اقتصادی مقامات و رهبران دل ببندند. کارکنان فیزیکی و فکری، که بخش غالب جامعه را تشکیل می‌دادند، به فضای باز سیاسی نیاز داشتند و بدون ایجاد چنین فضائی، "پروسترویکا"ی اقتصادی نمی‌توانست گسترش و تعمیق یابد.

در مصاحبه‌هائی که رسانه‌ها و رادیو تلویزیون شوروی برای دامن‌زدن اصلاحات و تشویق همگانی پخش می‌کردند، مردم اغلب با لاقیدی و بی تفاوتی به کارزار تبلیغاتی رسانه‌ای که از بالا توسط رهبران و مسئولان حزبی و دولتی جاری شده بود، واکنش نشان می‌دادند، و گاه با بدبینی به تجربه اصلاحات نیمه‌کاره دوره رهبری نیکیتا خروشچف اشاره می‌کردند. با درک این ضرورت بود که گورباچف، شعار علنیت و شفاف‌گوئی (گلاسنوست) را به عنوان جزء ارگانیک روند اصلاحات اقتصادی در سطح کشور مطرح کرد.

فجایع عظیمی که طی دهه‌های نخست استقرار اتحاد شوروی انجام گرفته بود و به شکل‌های دیگر تا شروع پروستریکا و گلاسنوست ادامه داشت، چنان مردم شوروی را مرعوب و منفعل کرده بود که از مسائل سیاسی به نحو حیرت‌انگیزی گریزان بودند. به رغم بی اعتمادی و تردید مردم، به تدریج فضای سیاسی کشور گشوده‌تر شد و به موازات آن حقایق بیشماری از دوره‌های وحشت و جنایت یکی پس از دیگری از خاطره‌های فراموش شده بیرون آمدند و رفته رفته به رسانه‌های نوشتاری و فیلم و ادبیات، موسیقی و تئاتر و ... راه یافتند و به اشکال نیمه پوشیده و سپس آشکار منعکس شدند.

جناح چپ در رهبری سازمان ما، با اعتماد به نفس در روند نقد مشی انحرافی گذشته سازمان، از شیوه‌ها و تفکر بسته و محافظه‌کارانه فاصله گرفته بود، در ارزیابی از مسائل شوروی ابائی نداشت که از حریم ممنوعه نقد ایدئولوژیکی در راه استقرار آزادی و دموکراسی گذر کند. ما با هر درکی از مارکسیسم- لنینیسم، در رابطه با تحولات شوروی، (متناسب با پویائی و تلاش هر فرد)، از جزم‌اندیشی و تعصب متداول، فاصله می‌گرفتیم.

ما منتقدان با تکیه به تجربه زندگی در سوسیالیسم عملاً موجود اتحاد شوروی که فکر می‌کردیم تجسم تئوری مارکسیستی- لنینیستی است، از پروستریکا بیشتر تاثیر می‌پذیرفتیم و در راه حل مسائل نظری- سیاسی سازمان بر تلاش و جستجوگری خود می‌افزودیم. روشن است که سهم پویائی و سمت‌گیری هر یک از رهبران سازمان در برخورد با تحولات اصلاحی در شوروی، آنان را از هم متمایز می‌کرد؛ چرا که زمین زیر پای همه به یک اندازه می‌لرزید هر گرایش فکری (به طور مشخص دو گرایش عمده در رهبری با دو سمت‌گیری فکری سیاسی) هر کدام به فراخور درک و بینش و پویائی خود برداشت‌های متفاوتی از "پروسترویکا" داشتند.

ولی نباید این حقیقت را نادیده گرفت که ما نیز در آموخته‌ها و فرهنگ غیر دموکراتیک زیسته و بار آمده‌بودیم و به صرف گفتن آزادی و دموکراسی، به فوریت "دموکرات" نمی‌شدیم! ناگفته پیداست که ما تافته‌ی جدا بافته‌ای نبودیم چرا که مانند سایر رفقای سازمانی در قالب و چهارچوب سازمان می‌زیستیم و با فرهنگ و آموخته‌ها و تجارب فکری و عملی مشترک رشد و بالیده بودیم که حالا محافظه‌کاران در آن در جا می‌زدند. رعایت مستمر ضوابط، اصول و مبانی زندگی تشکیلاتی، علاوه بر جنبه‌های عاطفی و تربیتی، محدودیت‌ها و تنگناهائی بودند که به اشکال مختلف جلوی آزادی اندیشه و بیان را سد می‌کردند.

ما در موقعیت عضو رهبری، علی‌الاصول از همه منضبط‌تر می‌بودیم، باید نمونه‌ای باشیم برای اعضای سازمان در دفاع از مصوبات و تصمیم‌های رهبری سازمان! حال آن که با برخی از مصوبه‌ها و تصمیم‌ها گاه مخالف بودیم اما مجبور بودیم که از آن دفاع کنیم بدون آن که نظر مخالف خود را بتوانیم ابراز کنیم. جدا از این تنگنا، نبرد ما با دگماتیسم و عادات کهنه عملی و فکری خودمان به مراتب مشکل‌تر از همه‌ی اعضاء و ارگان‌های سازمان بود. از یک‌سو به حکم موقعیت و مسؤلیتمان مجبور بودیم نظامات تشکیلاتی، شیوه‌ها، روش‌ها، تصمیمات، مخفی‌کاری‌ها را دقیقاً رعایت کنیم، اسناد و مصوبات سیاسی- نظری کمیته مرکزی را بیش از همه پاس بداریم و از سوی دیگر با اتکاء به تجربه و خرد انتقادی و جستجوگری، با هر اصل و مبنائی که سد راه تغییر و تکامل روند زندگی سیاسی و تشکیلاتی سازمان بود به مقابله برخیزیم و بدتر از همه از سد پاسداران تعصب ایدئولوژیکی حاکم بر سازمان، عبور کنیم. این وضعیت تغییر فکری و متدیک ما را با ناهماهنگی و اشتباه‌های جزئی و گاه کلی روبرو می‌کرد. 

هنگامی که "پروسترویکا" آغاز شد، ما مشتاقانه به پیشرفت و تعمیق آن چشم دوختیم. آن‌چه که در اتحاد شوروی به راه افتاده بود با آن‌چه که در سازمان ما جریان یافته بود، از جهات اندیشگی شباهت و همسوئی وجود داشت. سازمان ما مزه تلخ شکست و مهاجرت را تجربه کرده بود، بازنگری از همان سال ۶۲ در رهبری سازمان آغاز شده بود که به علت مقاومت مدافعان مشی گذشته با تأخیر سه ساله (در پلنوم وسیع فروردین ۶۵) به نتایجی به نسبت قابل قبول رسیده بود. پروسترویکا در اتحاد شوروی، اراده و انگیزه‌ی ما را در مبارزه با موانع نظری و عملی سازمان دو چندان کرده بود. ما با امیدواری بیشتری می‌کوشیدیم ضمن پرکردن حفره‌های نظری خود، پنجره‌های تازه‌ای را به روی افق‌های فکری خود باز کنیم. به پاسخ‌های کلیشه‌ای و بوروکراتیک قانع نمی‌شدیم، با روحیه‌ی قوی‌تری در پی شناخت علل نظری و عملی شکست انقلاب و شکست ویرانگر سازمان و جنبش چپ ایران بودیم.

خلاصه کنم، پروسترویکا و گلاسنوستی که با نام میخائیل گورباچف گره خورده بود، ملموسترین و موثرترین تجربه‌ی فکری- سیاسی‌ام است. گورباچف آخرین رهبر کشوری بود که پس از نزدیک به هفتاد و پنج سال جهان را به اشکال مختلف زیر تاثیر خود قرار داده بود. گرچه موفق نشد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را از بن‌بست بیرون آورد و از فروپاشی آن جلوگیری کند اما نام او به عنوان یکی از شجاع‌ترین، اخلاقی‌تری و متعهدترین رهبران سیاسی سال‌های پایانی قرن بیستم، ثبت شده است.

 

نقی حمیدیان  استکهلم  چهارم سپتامبر ۲۰۲۲ 

دیدگاه‌ها

مهران

باسلام ودرود خدمت رفیق حمیدیان.گله من ازشما این است که درزمانی که چپ وبخصوص فداییان(باتمام انشعاب هایش)تشنه افکارجدیدبودندقلم شماکمتردیده شد.چه بخواهیدیانه انتظارتمام فداییان ازهررده ای دیدن نظرات کاذرهای قدیمی بودوباایتکه قلم شما میتوانست بسیارراهگشاباشدنمیدانم چراکمترظاهرشدن رااختیارکردید.امیدوارم این مقاله سراغازی باشدبرحداقل ماهی یکباردیداری باشماتازه کنیم .این رامصرانه ازشما تقاضا میکنم که نه فقط تقاضای من بلکه خیل عظیمی ازفعالین چپ که وسط راه مانده اندبه امیدسخنی .وبه شاملو بگوییدسخنی هست.
چه بگویم سخنی نیست
میوزدازسرامیدنسیمی
لیک تازمزمه آغازکند
درهمه خلوت صحرابه رهش نارونی نیست
به شاملوبگوییدهم سخن هست هم نارون.منتظرنظراتتان هستیم.

پ., 15.09.2022 - 20:25 پیوند ثابت
نقی حمیدیان

با درود؛ 
پرسش‫هائی که دوست گرامی مهران مطرح کرده محتوائی گسترده دارند و پاسخ آنها در اینجا ناممکن است تنها می‫توانم رئوس محوری آن را در موارد زیر بر شمرم. امیدوارم پاسخی باشد به این پرسش‫های چندگانه:   
1) بازسازی و بازنگری در اتحاد شوروی سابق، با هدف رفع خطاها و انحرافاتی نبود که این کشور دهها سال بر پایه آن بنا شده بود بلکه به طور مشخص اصلاح و رفع موانع رشد و توسعه اقتصادی و غلبه بر عقب‫ماندگی‫های آن کشور؛ این مساله بود که رهبری حزب کمونیست را به تکاپو انداخت. تا آنجا که من به یاد دارم در آغاز اصول و مبانی نظری- ایدئولوژیکی اصلاً مطرح نبود و هیچ سخنی نیز از اشتباهات تئوریکی و اصول و بنیان‫های اقتصاد سیاسی حاکم بر اتحاد شوروی شنیده نمی‫شد. هدف مشخص اصلاحات، رفع مشکلات اقتصادی بود نه نقد نظرات لنین و حتا استالین و یا به طور کلی نقد تئوریکی! 
وقتی میخائیل گورباچف در رأس هرم قدرت سیاسی متمرکز اتحاد شوروی قرار گرفت، اصلاحات اقتصادی در کشور از حرف و ضرورت به عمل رسید. رهبری حزب کمونیست از چند سال پیش، نیاز به اصلاح و تغییر را احساس کرده بود. برای جبران عقب ماندگی آشکار به ویژه در قیاس با پیشرفت‫های کشورهای غربی، باید کاری می‫کرد در واقع چاره‫ی دیگری وجود نداشت. ولی اغلب رهبران پیر، فرسوده و بوروکرات بودند که در بالاترین ارگان تصمیم‫گیری سیاسی حزب نشسته بودند آنها در بهترین حالت‫ها همان ایده‫ها و اصولی را که چند دهه پیش کشور بنا شده بود پاس می‫داشتند و از دست زدن به اصلاحات هراس داشتند. گورباچف نسبت به همقطارانش جوان بود اولین دبیر کلی بود که در اتحاد شوروی متولد شده بود آدم کارا و توانمندی بود رشته‫ی حقوق خوانده بود. در فعالیت‫های حزبی و مسؤلیت‫های سیاسی و دولتی، پیش از دبیرکلی حزب، در پست وزیر کشاورزی (درست به یاد ندارم) هم کارنامه‫ی موفقی داشت. باید توجه داشت که اصلاحات اقتصادی گورباچف مورد حمایت دفتر سیاسی و مجموعه رهبران حزبی بود. او لایق‫ترین فردی از دفتر سیاسی بود که می‫توانست اصلاحات اقتصادی را به سود تحکیم سوسیالیسم اتحاد شوروی رهبری کند. نباید فراموش کرد که کنگره حزبی در سال 1985، برنامه اصلاح اقتصادی گورباچف را کاملاً تأیید کرده بود برنامه‫ای که با اجرای آن در پانزده سال آینده، یعنی تا سال 2000، اقتصاد اتحاد شوروی خواهد توانست به سطح رشد اقتصادی آمریکای سال 1985 دست یابد!؟ خود این برنامه نشان می‫دهد اوضاع واقعی اقتصاد "سوسیالیسم عملاً موجود" در چه بن‫بست عمیقی بود!‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
2) شروع اصلاح اقتصادی با چنین برنامه‫ای نیازی به بازنگری در مبانی نظری- سیاسی شصت هفتاد سال پیش نداشت. وقتی جاری شد و دامن گسترد، به دلیل انفعال و بی‫اعتمادی توده‫های عظیم ملت، نمی‫توانست پیش برود. مردم سوژه تغییر و اصلاح نیستند بلکه نیروی محرکه مستقیم و اصلی آن بوده و هستند. رشد اقتصادی بدون مشارکت فعال کارکنان فکری و فیزیکی کشور امکان پذیر نبوده و نیست. مانع و مشکل در استبداد همه جانبه‫ای بود که ده‫ها سال شیره جان مردم را مکیده بود.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
3) ایجاد فضای باز سیاسی یا گلاسنوست، مدتی بعد از پروسترویکا مطرح شد. درست در همین حوزه‫ی حساس بود که مقاومت دگماتیستی آغاز شد. اتحاد شوروی هرگز رنگ آزادی و دقیق‫تر دموکراسی به خود ندیده بود. به طور کلی جامعه‫ی تزاری تنها پس از انقلاب فوریه 1917 بود که برای مدت کوتاه چند ماهه رنگ آزادی "بورژوائی" به خود دید. اما انقلاب بلشویکی در اکتبر همان سال، همان آزادی‫ها را مسدود کرد. اولین گام آن بستن درِ مجلس مؤسسان بود که نمایندگان آن در یک انتخابات آزاد برگزیده شده بودند و در همان روزهای انقلاب اکتبر 1917 جلسات اولیه‫اش برگزار می‫شد. مهمتر از آن جنگ داخلی چهار ساله همزمان با دفع مداخلات و تجاوزات خارجی، جائی برای استفرار آزادی و دموکراسی باقی نگذاشته بود. اقتصاد کشور که در طول جنگ جهانی اول، به شدت آسیب دیده بود، با جنگ داخلی چهار ساله به مرز ورشکستگی رسید. بلشویک‫ها نمی‫توانستند کشور را با اقتصاد جنگی اداره کنند. برای جبران خسارت‫های عظیم اقتصاد جنگی یا کمونیستی، لنین طرح "نپ" را مطرح کرد که نوعی عقب نشینی از اصول هم تلقی شده بود. اما در زمینه‫ی سیاسی، هرگز اتحاد شوروی رنگ آزادی و دموکراسی بورژوائی را با پسوند سوسیالیستی نیز به خود ندید.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
4) طرح ایجاد فضای باز سیاسی گورباچف در اتحاد شوروی، با بازنگری اقتصادی، بسیار متفاوت بود چرا که پای ایدئولوژی و مبانی نظری شناخته شده‫ی حزب کمونیست در میان بود. محافظه‫کاران حزبی به وحشت افتادند، زمزمه‫های انتقادی و اعتراضی شروع شد و به اشکال و روش‫های مختلف در برابر تغییر و تحولاتی که دیگر با نام و رهبری گورباچف گره خورده بود مقاومت می‫کردند. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
5) موافقان و مدافعان پیگیر پروسترویکا، ابائی نداشتند که برای رفع عقب ماندگی اقتصادی در اصول و مبانی نیز تجدید نظرهای ضروری انجام دهند. آنها به نظریات لنین استناد می‫کردند و تغییر و تحولات موجود را ضرورت زمانه و نیازهای مبرم کشور و جامعه می‫دانستند. البته در محافل آکادمیکی بودند کسانی که معتقد بودند باید از مارکس و انگلس آغاز ‫کرد. در سطح کادرهای حزبی و در جامعه بیشتر به نظریات و تجربه‫‫هائی استناد می‫شد که لنین زنده بود. ‬‬‬‬‬‬‬‬
6) با طرح گلاسنوست مجامع و محافل روشنفکری در کشور شروع کردند به میدان آمدن. انتقاد به سانسور طولانی در زمینه‫های مختلف فکری و فرهنگی و ... بر خلاف روند اصلاحات اقتصادی با سرعت رو به گسترش نهاد. کند و کاوهای تاریخی آغاز شد و طولی نکشید که دامن گسترد و به جنایات بی شمار دوره استالین هم رسید. انتقاد به استالین هم محسوساً گسترش یافت در ادامه و انتهای این وضعیت یعنی در دو سه سال پایانی بود که دامن لنین و لنینیسم را غیر مستقیم و سپس مستقیم گرفت.‬‬
7) و اما در سازمان اکثریت وضعیت متفاوت بود برای سازمان بررسی سیاست، برنامه و عملکرد رهبری سازمان مطرح بود. توضیح آن مفصل است و شرح مبسوط و جز به جزء آن را در کتابی که بزودی منتشر خواهد شد نوشته‫ام. به اشاره بگویم که برای جریان انتقادی در رهبری سازمان، از ابتدا بازگشت و اتکاء به نظریات لنین مطرح بود. نظرات استالین (یا هر نظری که به او منتسب بود)، در سازمان اکثریت اصلاً مطرح نبود. ایدئولوژی سازمان مارکسیست- لنینیست بود و سخت پیرو نظریات لنین (حتا بیشتر از مارکس). نقد نظریات لنین، اصولاً به ذهن کسی خطور نمی‫کرد. لنین در سازمان ما بی بدیل بود و اصل دیکتاتوری پرولتاریا مهم‫ترین اصلی بود که با نام لنین و حکومت شوراهای کارگران گره خورده بود. معیار سنجش لنینیستی سازمان قبول بی‫چون و چرا همین اصل بود بنا بر این کمترین شکی در این اصل، عدول از مواضع و ایدئولوژی حاکم بر سازمان تلقی می‫شد.‬‬‬‬
تحولات فکری سیاسی در سازمان اکثریت در سال‫های مهاجرت به شوروی هم از نظر محتوا و شکل و عملکردها و هم زمینه‫ها و علل و انگیزه‫های موافقان و مخالفات بازنگری در رهبری و سازمان و بسیاری مسائل دیگر، در کتابی که منتشر خواهد شد، آمده است. ‬‬‬‬‬‬
با تشکر نقی حمیدیان 13 سپتامبر 2022

چ., 14.09.2022 - 21:22 پیوند ثابت
نقی حمیدیان

با درود؛ نمی‫دانم چگونه به مهران گرامی پاسخ دهم به هر حال در همین‫جا می‫نویسم. ‬‬‬
1) نخست بگویم پرسش بجائی است ولی در اینجا نمی‫توان همه‫ی رئوس محوری آن را بر شمرد. فقط بگویم که بازسازی و بازنگری در اتحاد شوروی سابق، به معنای رفع خطاها و موانع و به طور کلی اصلاح اوضاع اقتصادی کشور بود. بنا بر این در آغاز موضوعیتی نداشت که با نقد لنین و حتا استالین آغاز شود و نشد. گورباچف در رأس هرم قدرت سیاسی متمرکز اتحاد شوروی بود و برای اصلاح و عقب ماندگی عمیق و همه جانبه اقتصاد شوروی، اصلاحات را شروع کرد. نیاز به اصلاح و تغییر سال‫ها پیش از او احساس شده بود. رهبری حزب کمونیست برای جبران عقب ماندگی آشکار به ویژه در قیاس با پیشرفت‫های کشورهای غربی، چاره‫ی دیگری نداشت. ولی اغلب رهبران پیر، فرسوده و بوروکرات در رهبری حزب جا خوش کرده بودند و در بهترین حالت‫ها همان ایده‫ها و اصولی را که چند دهه پیش کشور بنا شده بود پاس می‫داشتند و از دست زدن به اصلاحات ابا داشتند. گورباچف نسبت به همقطارانش جوان بود در اتحاد شوروی متولد شده بود آدم کارا و توانمندی بود رشته تخصصی‫اش هم اقتصاد بود. در فعالیت‫های حزبی و مسؤلیت های سیاسی و دولتی، پیش از دبیرکلی حزب، در پست وزیر اقتصاد یا بازرگانی و یا کشاورزی (درست به یاد ندارم) کارنامه‫ی موفقی داشت. اصلاحات اقتصادی گورباچف مورد حمایت دفتر سیاسی و مجموعه رهبران حزبی بود. نباید فراموش کرد که کنگره حزبی در سال 1985، برنامه اصلاح اقتصادی گورباچف را کاملاً تأیید کرده بود برنامه‫ای که با اجرای آن در پانزده سال آینده، یعنی تا سال 2000، اقتصاد اتحاد شوروی خواهد توانست به سطح رشد اقتصادی آمریکای سال  1985 دست یابد!؟ خود این برنامه نشان می‫دهد اوضاع واقعی اقتصاد "سوسیالیسم عملاً موجود" در چه بن‫بست عمیقی بود!‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
2) شروع اصلاح اقتصادی با چنین برنامه‫ای نیازی به بازنگری در مبانی نظری- سیاسی شصت هفتاد سال پیش نداشت. وقتی جاری شد و دامن گسترد، همان طور که در مقاله توضیح دادم به دلیل انفعال و بی‫اعتمادی توده‫های عظیم ملت، نمی‫توانست پیش برود. مردم سوژه تغییر و اصلاح نیستند بلکه نیروی محرکه مستقیم و اصلی آن بوده و هستند. رشد اقتصادی بدون مشارکت فعال کارکنان فکری و فیزیکی کشور امکان پذیر نبوده و نیست. مانع و مشکل در استبداد همه جانبه‫ای بود که ده‫ها سال شیره جان توده‫ها را مکیده بود.‬‬‬‬‬‬‬
3) ایجاد فضای باز سیاسی یا گلاسنوست، مدتی بعد از پروسترویکا مطرح  شد. علت را در مقاله به کوتاهی توضیح دادم و تکرار نمی‫کنم. درست در همین قسمت بود که مقاومت دگماتیستی آغاز شد. اتحاد شوروی هرگز رنگ آزادی و دقیق‫تر دموکراسی به خود ندیده بود. به طور کلی جامعه‫ی تزاری تنها پس از انقلاب فوریه 1917 بود که برای مدت کوتاه چند ماهه رنگ آزادی "بورژوائی" به خود دید. اما انقلاب بلشویکی در اکتبر همان سال، همان آزادی‫ها را مسدود کرد. اولین گام آن بستن درِ مجلس مؤسسان بود که نمایندگان آن در یک انتخابات آزاد برگزیده شده بودند و در همان روزهای انقلاب اکتبر 1917 جلسات اولیه‫اش برگزار می‫شد. مهمتر از آن جنگ داخلی چهار ساله همزمان با دفع مداخلات و تجاوزات خارجی، هرگونه آزادی و زمینه‫ی دموکراسی را از بین برد. اقتصاد ویران شده ناشی از جنگ جهانی اول هم، با جنگ داخلی به مرز ورشکستگی رسیده بود. بلشویک‫ها نمی‫توانستند کشور را با اقتصاد جنگی اداره کنند. برای جبران خسارت‫های عظیم اقتصاد جنگی یا کمونیستی، لنین طرح "نپ" را مطرح کرد که نوعی عقب نشینی از اصول هم تلقی شده بود. اما در زمینه‫ی سیاسی، هرگز اتحاد شوروی رنگ آزادی و دموکراسی بورژوائی را با همان پسوند سوسیالیستی به خود ندید.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
4) طرح ایجاد فضای باز سیاسی گورباچف در اتحاد شوروی، با بازنگری اقتصادی، بسیار متفاوت بود چرا که پای ایدئولوژی و مبانی نظری شناخته شده‫ی حزب کمونیست در میان بود. محافظه‫کاران حزبی بیمناک شدند و زمزمه‫های انتقادی و اعتراضی شروع شد و به اشکال و روش‫های مختلف در برابر تغییر و تحولاتی که با نام و رهبری گورباچف گره خورده بود مقاومت می‫کردند. ‬‬‬‬‬
5) موافقان و مدافعان پیگیر پروسترویکا، ابائی نداشتند که برای رفع عقب ماندگی اقتصادی در اصول و مبانی نیز تجدید نظرهای ضروری انجام دهند. آنها به نظریات لنین استناد می‫کردند و تغییر و تحولات موجود را ضرورت زمانه و نیازهای مبرم کشور و جامعه می‫دانستند. البته در محافل آکادمیکی بودند کسانی که از مارکس و انگلس آغاز می‫کردند. در سطح کادرهای حزبی و در جامعه بیشتر به نظریات لنین و تجربیات آن دوره از جمله به طرح "نپ" لنین استناد می‫شد. ‬‬‬‬
6) با طرح گلاسنوست مجامع و محافل روشنفکری شروع کردند به میدان آمدن. انتقاد به سانسور طولانی در زمینه‫های مختلف فکری و فرهنگی و ... با سرعت بیشتری رو به گسترش نهاد. کند و کاوهای تاریخی آغاز شد و طولی نکشید که دامن گسترد و به جنایات بی شمار دوره استالین هم رسید. انتقاد به استالین هم محسوساً گسترش یافت در ادامه و انتهای این وضعیت یعنی در دو سه سال پایانی بود که دامن لنین و لنینیسم را غیر مستقیم و سپس مستقیم هم گرفت.‬
7) و اما در سازمان اکثریت بررسی سیاست، برنامه و عملکرد رهبری سازمان مطرح بود. توضیح آن مفصل است و شرح مبسوط و جز به جزء آن را در کتابی که بزودی منتشر خواهد شد نوشته‫ام. به اشاره بگویم که برای جریان انتقادی در رهبری سازمان، از ابتدا بازگشت و اتکاء به نظریات لنین مطرح بود. نقد استالین یا استالینیسم موضوعیتی نداشت. نقد لنین هم اصولاً به ذهن کسی خطور نمی‫کرد. لنین در سازمان ما بی بدیل بود و عدول یا نقد از لنین جائی نداشت. ‬‬
تحولات فکری سیاسی در سازمان اکثریت در سال‫های مهاجرت به شوروی هم از نظر محتوا و شکل و عملکردها و هم زمینه‫ها و علل و انگیزه‫های موافقان و مخالفات بازنگری در رهبری و سازمان و بسیاری از مسائل دیگر در کتاب اشاره شده، آمده است. ‬‬‬
با تشکر نقی حمیدیان 13 سپتامبر 2022

س., 13.09.2022 - 09:02 پیوند ثابت
مهران

باسلام خدمت رفیق حمیدیان.دامنه بازنگری به حزب کمونیست شوروی درآن زمانی راکه تعریف کردیدتاچه حدبه عقب برمی گشت آیا مثلا دیدگاه های لنین رانیزدربرمیگرفت ویا تا استالین بیشتربه عقب برنمی گشتید.درخودحزب کمونیست شوروی چطورآیا آنها هم انتقادراتاستالین به عقب برمی گشتندیا عمقی ترنگاه میکردندمثلا شک درباره دیدگاه های لنین.

ی., 04.09.2022 - 22:55 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید