رفتن به محتوای اصلی

وظیفه ی سنگین جنبش دانشجویی در ایران

وظیفه ی سنگین جنبش دانشجویی در ایران

از من خواسته شده است، که به عنوان یک فعال دانشجوئی چپ در دهه‌ی پنجاه در دانشگاه تبریز، نگاه خود را نسبت به مبارزات جاری در آن سال‌ها و نقش شانزده آذر دراین مبارزات بنویسم و تا حد ممکن تداوم این مبارزه در جنبش دانشجوئی امروز را بررسی کنم. امری که برایم بسیار مشکل است. مشکل از آن رو که فاصله‌ای نیم قرنی بین روزی که من وارد جنبش دانشجوئی شدم تا امروز که به عنوان یک فعال سیاسی مسائل و حوادث را دنبال می‌کنم وجود دارد. فاصله‌ای طولانی با طی طریقی جانکاه، همراه با هزاران سوال که بخشی را گذر زمان جواب داده و بسیاری هنوز بی‌جواب مانده است.
سخت است برای کسی که بسیار سوالات بی‌جواب دارد، نقد و بررسی دقیق همان امر. به نظرم دادن تصویری از فضای آن روز دانشگاه‌ها و جو حاکم بر جنبش دانشجوئی که امروز به تاریخ پیوسته، می‌تواند گوشه‌ای از فضای آن روز را روشن نماید. حقیقتی که مطلق شده و می‌توان عینا بیان کرد. در این رابطه مراجعه به نوشته این جانب در رابطه با مبارزات دانشجوئی دانشگاه تبریز درکتاب "راهی دیگر" منتشر شده توسط تورج اتابکی و ناصر مهاجر می تواند بخشی از فضای آن روز جنبش دانشجوئی را به خواننده نشان دهد .اما در قدم بعدی مسلماً بد نخواهد بود که به عنوان پیشنهاد یک مبارز دانشجوئی دهه‌ی پنجاه، سیری را که جنبش دانشجوئی بعد از انقلاب طی نموده است، به صورت میزگرد و گفتگوی مجموعی مورد بحث قرار دهیم.
آیا زمان آن نرسیده که نگاهی عمیق و بی‌هراس به راهِ رفته‌ی جنبش دانشجوئی بیفکنیم؟ و ضمن ادای احترام به جان‌های آزادی که فدا شدند تا این جنبش عظیم و همیشه جوشان تداوم یابد، نقدی منصفانه در حد توان! و صادقانه از آن چه که در جنبش دانشجوئی دهه‌ی پنجاه گذشت، داشته باشیم؟ نقدی از خود و نگاهی عمیق تر به مسیر که طی کرده ایم. همراه با پوزشی حقیقت بین نسبت به دیگر فعالان دانشجوئی که تلاششان را ندیدیم .
بدعتی باشد برای مبارزان امرور دانشجوئی و دانشجویانی که در آینده این راه را تداوم خواهند داد .مکان ها همیشه ثابت‌اند! یک اطاق، یک حیاط، یک ساختمان. دانشگاه تهران هنوز بعد از گذشت هشتاد و پنج سال، همان دانشگاه تهران است. با ساختمان‌های بلند و با صلابت دوره‌ی رضا شاهی که تنها مصلائی بر آن افزوده شده است. دانشگاه تبریز هم با گذشت بیش از نیم قرن، ساختمان‌های آجری سرخ رنگش هنوز دستخوش تغییر نگردیده است. حتی شعار «درود بر فدایی» بر دیوار بالای دانشکده‌ی کشاورزی، با وجود سال‌ها تلاش برای محو و حذف، هنوز در جای خود قرار دارد.
آن چه تغییر پذیرفته زمان است! گذر سال‌ها، ماه‌ها، هفته‌ها و روزهاست، بر این ساختمان‌های پر از خاطره! یادگار به جا مانده از افراد درون این ساختمان‌ها و حوادث روی داده در آنهاست که به این ساختمان‌ها شناسنامه می‌دهد و شکوه عظمت و می‌بخشد. افرادی که تنها در ظرف جادوئی زمان نقش و عملکرد آنها روشن می‌شود، مورد سنجش و نقد قرار می‌گیرد و اعتبار می‌یابد.
نقش برخی‌ها، با تمام فداکاری، در گذری نه طولانی از خاطر زدوده می‌شود و نقش بعضی بر دل آن که تاریخ باشد می‌نشیند و ماندگار می‌گردد. ساختمان‌هائی که شاهد بسیار حوادث، آمدن و رفتن هزاران جوان مشتاق برای کسب دانش و یافتن راهی برای یک زندگی آزاد و سعادتمند برای خود و همگان بودند. شاهد حضور هزاران جوان که با سری پر شور این ساختمان ها را سنگری برای مبارزه با رزیم حاکم می دانستند و در این راه از هیچ فداکاری حتی به بهای جان دریغ نورزیدند.


محلی موقت برای یک دوره از تلاش میلیون‌ها جوانی که آمدند، پشت نیمکت‌ها نشستند، درس خواندند، آگاهی یافتند و به اندازه‌ی وسع خود معرفت کسب کردند. برخی راه مبارزه انقلابی برگزیدند و برخی راه علم در پیش گرفتند و نقش خود را در اعتلای علمی و فرهنگی جامعه ایفا کردند و عمر خود بر سر اشاعه‌ی علم و فرهنگ در این سرزمین خفته در اعصار و عقب مانده از قافله‌ی تمدن نهادند. باشد که دریچه‌ای بر عقلانیت در این جامعه احساسی مذهبی بگشایند. کم نیستند هزاران دانشجوی عاشق علم و فرهنگ که زندگی خود را بسان مبارزی استوار در راه روشنگری نهادند و رنج دوران بردند تا خشتی بر خشت این سرزمین بگذارند و نوری در تاریکی قرون وسطائی حاکم بر ذهن‌ها که زیر لایه‌ی تاریکی از بی‌سوادی، مذهب، سنت و توهم خوابیده بودند بتابانند. رنجی که متاسفانه در هیاهیوی انقلابی‌گری آن روزهای شور و سرمستی گم شد .
ما دانشجویان انقلابی که خود را محور و عیارسنج تغییر، تحول و انقلاب می‌دیدیم و به‌گونه‌ای، تمام حرکات و افعال دانشجوئی را رصد و کنترل می‌کردیم. خود غرق شده در باورها و شعارهای خویش، هرگز قادر به دیدن تلاش این دسته از دانشجویان و استادان نگردیدیم. نه تنها ندیدیم بلکه به تحقیر و تمسخر در آن نگاه کردیم و آنان را عمله‌ی دستگاه حاکمه نامیدیم. بی ‌آن‌که تفکیک کنیم، تلاش علمی دانشجویانی که غم یادگیری و در خدمت مردم قرار دادن حاصل زحمت خود داشتند با دانشجویان بی‌دردی که جز به منافع خود فکر نمی‌کردند. سرکه و دوشاب را مخلوط هم کرده و هر که در ظرف انقلابی و سازمانی ما نگنجید طرد نمودیم .
دورانی که من آن را دوران دیده نشدن زحمتکشان بی‌ادعای علم و فرهنگ در هیاهوی جنبش چریکی و جنبش دانشجوئی متاثر از آن در دانشگاه‌ها می‌دانم.
هرگز در توصیف مبارزه‌ی دانشجوئی، این وجه از تلاش استادان و دانشجویانی که در این دوره مبارزه را از این طریق می‌دیدند و تلاش می‌کردند که شخصیتی مستقل و لیبرال داشته و از طریق توانائی فکری و عملی خود جامعه را در مسیر تمدن قرار دهند، قدمی بر نداشتیم و ارج ننهادیم. ندیدیم تنوع جامعه، تنوع افکار و افراد و تنوع مبارزه را. تلاش نکردیم برای زدن پلی بین دانشجویانی که مانند ما فکر نمی کردند. اما دل در گرو آزادی و تعالی این مرز و بوم داشتند .
جنبش دانشجوئی سال‌های قبل از انقلاب هرگز موفق به اتحاد عمل وسیع و گسترده با این گروه از دانشجویان در اشکال دیگر مبارزه نگردید. اگر مبارزات صنفی گسترده در دانشگاه‌ها شکل گرفت، آن را زیر عنوان رفرمیسم از دور خارج ساخته و عملاً شکل حداکثری مبارزه را بر جنبش دانشجوئی تحمیل نمودیم. تمام زحمات ده‌ها استاد در منورالفکر کردن دانشجویان را تنها در سیمای یک یا دو استاد چپ‌گرا مانند دکتر آریان‌پور از طرف نیروهای طرفدار چپ و یک یا دو استاد مذهبی مانند شریعتی از طرف دانشجویان مذهبی دیدیم. هرگز نقش زحمت کسانی مانند علی اصغر حکمت، نخستین رئیس دانشگاه تهران را در جامعه‌ی به شدت مذهبی و عقب مانده‌ی اواخر دوران قاجار ارج ننهادیم. اسمعیل مرات را حتی نامش را هم نشنیدیم! از هنر و عدالت سخن گفتیم، بی‌آن‌که نیم‌نگاهی به رنج این استاد دلسوز در برپائی دانشکده‌ی هنر و دانشکده‌ی حقوق بیاندازیم و تاملی کنیم بر سختی راه اندازی دانشکده‌ای که نقشی بزرگ در محدود کردن قدرت آخوند‌ها و شریعت حاکم بر دادگاه‌ها داشت. نه دکتر صدیقی، نه دهخدا، نه علی اکبر سیاسی نه دکتر معین در چهارچوب انقلابی ما جا نداشته و حرمت ما راکسب نکردند.



 

استادانی مانند خانلری را تنها در سیمای فرهنگستان و لباس رسمی پاپیون زده دیدیم و به عنوان خود فروخته در باری تحقیر کردیم، بی‌آن‌که حداقل بر مجله‌ی وزین سخن او در جهت نشر آگاهی و هنر، ورقی بزنیم و تاملی بکنیم. رنج و تعب او در تنظیم دستور زبانی کامل و نظم بخشیدن به زبان فارسی را بها ندادیم! از او تنها شعر عقاب را پسندیدیم و پرواز بلند خود او بر بال خرد و اندیشه و گشودن درهای ادبیات نوین جهانی به سوی جوانان ایرانی را بها ندادیم. هرگز نامه‌ی زیبای او به پسرش را نخواندیم و تاکید او که تنها در سایه‌ی یک فرهنگ و هنر بالنده و میراث ادبی است که یک ملت می‌تواند راه ترقی را بپیماید و خار رهروان را راهنمای خود نپندارد مورد تعمق قرار ندادیم. «این میراث گرانمایه بر پایه‌ی ادبیات استوار است و مانند بسیاری از فرهنگ‌های کهنسال، از سویی سرشار از بن‌مایه‌های پیشرفته و انسانی است و از سوی دیگر به آفت‌هایی مانند خردگریزی و خشک‌اندیشی آلوده است. وظیفه‌ی هر انسان آزاده‌ای آن است که عناصر بالنده و مردمی را در بدنه‌ی این فرهنگ رشد دهد و با نقد دلیرانه عناصر فاسد و زهر آلود آن را خشک کند».
ما فعالان جنبشن دانشجوئی چنین نکردیم و هنوز هم نمی‌کنیم که در جهت خشکانیدن عناصر فاسد فرهنگ حاکم جانانه تلاش کنیم. عدم بضاعت فکری و شور حاصل از فضای قهرمانی و مبارزات چریکی و متاسفانه استبداد سیاسی حکومت شاهی به جنبش دانشجوئی اجازه نداد که آفت و فساد زهرآلود در انقلابی‌گری ارتجاعی خمینی را ببیند. این هم‌خوانی تفکر و نگاه صلب ما به امر مبارزه‌ی انقلابی که ناشی از همان برداشت سطحی از مبارزه‌ی طبقاتی و ضد امپریالیستی و ذوب شدن در حزبیت و شورش‌گری انقلابی بود، توان ما را در دیدن واقعیتی فراتر از آنچه در ذهن خود ساخته بودیم محدود می‌کرد. انقلابی‌گری ابتر و کم‌سوادی جنبش دانشجوئی در تمامی عرصه‌های تئوریک، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود که ما را در کنار خمینی قرار می‌داد. ما را در پوپولیسم بی‌عمق وآسان‌گذر توده‌ای و لایه‌های عقب‌مانده‌ی جامعه غرق می‌کرد.
به خمینی توان می‌داد که زهر خوابیده در فکر مستبد قرون وسطائی‌اش را در وجود ما فعالان انقلابی در جنبش دانشجوئی که در آن روزها همه چیز را از مگسک تنگ تفنگ می‌دید، جاری سازد. تا چشم بر اعدام‌های پشت بام مدرسه‌ی رفاه ببندیم و بر عملکرد جنایتکارانه‌ی خلخالی از زوایه‌ی انقلابی بنگریم. فقری فکری پیچیده در شولای انقلابی‌گری ضد امپریالستی و عدالت‌خواهی که آزادی را زیر عنوان لیبرالیسم به صلیب کشید. بعد مدتی خود ما را نیز در حمایت از خط امام به شدت ارتجاعی مصلوب نمود.
اجازه دادیم که از درون آن فکر صرفاً انقلابی، هیولائی به نام ولایت فقیه زاده شود. بی‌آن‌که پشت جنبش دانشجوئی از عواقب آن بلرزد. چرا که بسیار بی‌مایه‌تر از آن بودیم که واقعاً تفاوت بین لیبرالیسم و ارتجاع پنهان شده زیر مبارزه ضد امپریالیستی را درک کنیم.
جنیش پر شور و تاثیر گذار هزاران دانشجوی خواهان آزادی در آن روزهای سرنوشت ساز می بایست با دیدی عمیق تر به روند حوادث، به شکل گیری ارتجاع پنهان شده در زیر لفافه شعار های خمینی و افراد حلقه زده بر دور او می نگریست! حرکت خزنده ارتجاع مذهبی را در محدود کردن روزانه آزادی های فردی و اجتماعی که زیر عنوان جنگ با لیبرال های وابسته به امریکا صورت می گرفت می دید .تلاش بی وقفه خمینی در تسویه افراد و تبدیل ملت به امت واحده و جدال دائم و کینه ورزانه اش نسبت به افراد روشنفکر و به قول خودش مکلا و کراواتی را با لرزشی در جان باید حس می کرد.


افسوس که به جای دیدن این عقب ماندگی، پوپولیسم غالب بر جنبش دانشجوئی متاثر از فدائی گری که به گونه ای هم خوان با شعار مستضعف گری خمینی بود، از نیرو های مترقی و لیبرال که مانند آل احمد غرب زده شان می نامیدیم! فاصله گرفتیم و به جای حرکت در جهت بسیج نیروهای جوان در میدان زیر شعار آزادی، سکولاریسم و دموکراسی که اساسی ترین خواست انقلاب بود، در گنداب دفاع از خط مبهم و شعاری امام غرق شدیم. چشم بر مصادره ها، اعدام ها و لجاحت خمینی در تداوم بخشیدن به حنگ، تهداب گذاری نیروی سرکوب گری به نام پاسداران انقلاب اسلامی بستیم. حتی برای یک لحظه روی نام ضد ملی و صرفا اسلامی این نیرو مکث نکردیم، و نه پرسیدیم که حاصل آن هم جان بازی برای برپائی یک کشور آزاد و ملی چه شد؟ هیچ گونه واکنشی نسبت به جدالی که حکومت اسلامی نسبت به ملیون، آزادی خواهان و تاریخ جنبش آزادی خواهی راه انداخته بود نشان ندادبم.
زمانی که مدرس الگوی مبارزه شد. از شیخ فضل الله اعاده حیثیت گردید و مجلس شورای ملی به شورای اسلامی تغیر نام داد سکوت کردیم. ندیدیم سرنوشت تلخی را که از انشقاق بین نیروهای دیگر اندیش و مخالف خمینی با خود و دیگر نیروها در حال شکل گرفتن بود. با دمکرات انقلابی خواندن مرتجعی مانند خمینی تن به دنباله روی از او دادیم و عتاب، تندی، بگیر و ببند او را زیرا عنوان راه رشد غیر سرمایه داری توجیه کردیم. خروج عظیم سرمابه های ملی از کشور و به گوشه راندن آن را ندیدیم. به حای تلاش برای شکل دادن جبهه ای از نیروهای مخالف حکومت از نیروهای چپ، ملی و لیبرال دانشجوئی! به دنبال آنارشیسم و هیاهوی نیروهای بیسر خمینی راه افتادیم و اوج میارزه را در تسخیر سفارت امریکا و کشاندن ده ها هزار دانشجوی هوادار چپ به خیابان ها و پشت دیوار سفارت نهادیم. بدون آنکه کوچکترین چشم انداز نزدیک به واقعیتی از این روندها داشته باشیم.
بی‌سوادی فرهنگی و تاریخی، عدم احاطه بر فرهنگ ملی و جهانی و بها ندادن به ارزش‌های فراحزبی و عمومی نمی‌توانست حاصلی جز این داشته باشد. مائی که حتی خبر از منشور حقوق بشر و دمکراسی حاصل از آن نداشتیم و خود منادی حزبیت کامل و در صورت امکان برپائی حکومتی مبتنی بر دیکتاتوری کارگران و دهقانان بودیم! چگونه می‌توانستیم ازحقوق دموکراتیک و آزادی دفاع نمائیم. شعاری که امروز به نظر دور از عقل و خنده‌دار می رسد. اما برای جنبش دانشجوئی چپ آن روز حکم وحی منزل داشت.
امروز پنج دهه از آن روزها می‌گذرد. کسانی که آن روزها به عنوان دانشجو در این مکان‌ها بودند، خواندند، مبارزه کردند و رفتند و جای خود را به کسان دیگر سپردند تا به امروز که این آمدن و رفتن بارها و بارها تکرار شده و هر دوره با ویژگی‌های خود نقش خویش را بر آن زده است.
می‌توان فراز و فرود تمامی این سال‌های رفته را در این مکان‌ها دید و بررسی کرد. کاری که هنوز انجام نگرفته و جنبش دانشجوئی طی تمامی این سال‌ها مورد نقد و بررسی همه‌جانبه قرار نگرفته است.
سرزمینی که هرگز نتوانسته از چنبره حوادث و اتفاقات رها شود و زمانی در آرامش به نقد خود و راه رفته خویش بنشیند. گاه حمله‌ی اعراب، گاه مغول، گاه تیمور و نهایت حمله خودی متحجری به نام خمینی آن را به ویرانی کشیده، التهاب آفریده و در تقابل با علم و ترقی قرار داده است. آن چه در این چهل سال حکومت خردستیز و هیولا پرور جمهوری اسلامی با فرهنگ، علم، هنر و خادمان و کوشندگان آن کرد! مغول در حق این سرزمین نکرد. مردی که برشانه‌های مردم نشست و بر اریکه‌ی قدرت تکیه زد جانی و قطاع‌الطریقی بود که به قصد ویرانی این سرزمین آمده بود. مردی که بر دهان‌ها می‌کوبید و قلم‌ها می‌شکست. بدبختی‌ها را ناشی از دانشگاه‌ها و دانشگاه‌رفته‌ها می‌دانست.
در این دوره‌ی چهل ساله، دانشگاه‌های ایران روزهای سخت و وهم‌آوری را تجربه کرده‌اند و می‌کنند. روزهایی به مراتب دردناک‌تر از روز شانزدهم آذر. اول اردیبهشت سال پنجاه و نه، هجوم چاقوکشان جمهوری اسلامی با فتوای خمینی مبنی بر اسلامی شدن دانشگاه‌ها، روز مقاومت دانشجویان و کشته و زخمی شدن تعدادی از آن‌ها در دانشگاه‌های مختلف کشور. آغاز انقلاب فرهنگی که تا امروز به اشکال مختلف ادامه یافته است. از دستگیری، زندان، اخراج، ستاره‌دار کردن تا اعدام. اما جایگاه شانزده آذر به عنوان روز تجدید میثاق جهت تداوم مبارزه برای آزادی همیشه محفوظ بوده است.
روز مبارزه علیه خفقان و دیکتاتوری، مبارزه برای رسیدن به جامعه‌ای انسانی و دموکراتیک، خالی از رنج، زشتی و ابتذال. جامعه‌ای آزاد غنوده بر بستر عدالت، خرد و ترقی اجتماعی. هدف‌های زیبائی که جنبش دانشجوئی ایران دهه‌هاست برای آن مبارزه می‌کند.
شانزده آذر که از من خواسته اید در مورد آن بنویسم. روزی به گونه ای در زمان خود شناسنامه مبارزه ضد امپریالیستی و آزادی خواهانه جنبش دانشجوئی ایران بود که امروز به عنوان یک روز تاریخی به زندگی خود ادامه میدهد. هر زمان که جان های آزاد و آرزومند هزاران دانشجو آزادی را فریاد می زنند درفریاد آنها منعکس می گردد و عامل وحدت بخش مبارزه می شود.
اما حوادثی که بعد از انقلاب بر دانشگاه‌های ایران گذشت، به اندازه‌ای سخت، سهمگین و ویران‌گر بود، که شانزدهم آذر در مقابل آن کمرنگ دیده می‌شود. حوادث و جنایت‌هائی در این سال‌های بعد انقلاب بر دانشگاه‌ها گذشت که ترمیم آن تنها با رفتن حکومت اسلامی و زدودن تمامی سمومی که طی این سال‌ها در محیط‌های علمی و مراکز تربیتی از مدارس تا دانشگاه پخش کردند به سختی امکان‌پذیر است.
انقلاب فرهنگی، این فاجعه‌ی نازل شده بر دانشگاه‌ها که به تسویه‌ی متجاوز از هشت هزار استاد و متجاوز از
شصت هزار دانشجو و بسته شدن دو ساله‌ی دانشگاه‌ها منجر گردید، یکی از بزرگ‌ترین ضرباتی بود که بر پیکر دانشگاه، و جنبش دانشجوئی و مهم‌تر بر برنامه‌های علمی وارد شد.
تاکید می‌کنم؛ هدف‌ها وبرنامه‌های علمی. اگر چه حکومت پهلوی نسبت به آزادی‌های سیاسی سرکوب شدیدی را اعمال و اعتراضات آزادی‌خواهانه را به شدت سرکوب می‌نمود. اما نگاهش نسبت به ترقی اجتماعی و گسترش علم و فن و به کارگیری آخرین تحقیقات و دست آوردهای علمی نگاهی باز و مترقی بود. به خصوص بعد از سال های چهل و بالا رفتن در آمدهای نفتی حکومت تلاش می‌کرد با جذب بهترین استادها و صرف هزینه‌های زیاد، در عرصه آموزشی کشور را در مسیر ترقی قرار دهد.
هیئت‌های علمی آن دوره و محتوای آموزشی گواه براین امراست. استادانی دست‌چین شده از مراکز علمی که بر عکس انقلاب فرهنگی خمینی، تخصص را بر تعبد افضل می‌دانستند. دریغا که چنین نگاه تعبدی بر علم همراه با تسویه‌ی بهترین استادان و دانشجویان و جاری کردن شعار «ما انسان متعبد می‌خواهیم نه متخصص» و اسلامی کردن دانشگاه‌ها، این مراکز را خالی از محتوای علمی نمود. فرصت به دست فرصت‌طلبان بی‌مایه‌ای داد که با ریشی بر صورت، داغی بر پیشانی و انگشتر عقیقی بر انگشت، در دانشگاه‌ها ظاهر شوند و عقب‌ماندگی و بی‌مایگی فکری خود را زیر لوای تعبد اسلامی در محیط‌های علمی و دانشگاهی جاری سازند.
لطمه‌ای که طی این سال‌ها نظام آموزشی و محیط‌های علمی از این کوتوله‌های تاریخی خورده است، قابل تصور نیست. به خصوص در عرصه‌ی علوم انسانی که حکومتیان حوزه‌ای، دشمنی دیرینه با آن داشته و دارند. علومی که آموزش حوزه‌ای مانده در تحجر قرون و اعصار را به چالش می‌کشد و ناهم‌خوانی آن با فلسفه‌ی علمی و عدم پاسخگوئی آن به نیازهای جامعه مدرن امروزی را برملا می‌سازد.
روزهای سخت دانشگاه‌های ایران، سخت برای آن دسته از استادانی که به ناگزیر مانده بودند و دانشجویانی که از زیر ساطور اخراج جان به در برده و دم کشیده بودند. سال‌های وحشت اعدام‌های دهه شصت. گورهای جمعی که اکثر خفتگان در آن را مبارزان سال‌های دور یا نزدیک جنبش دانشجوئی و دانشجویان تسویه شده تشکیل می‌دادند. تمامی این‌ها ضرباتی عمیق بر پیکر دانشگاه و جنبش آزادی‌خواهانه‌ی دانشجویان بود. حتی دانشجویانی هم که تلاش می‌کردند رسالت خود را از طریق تلاش در راستای علم و در خدمت قرار دادن آن درمسیر ترقی اجتماعی ایفا نمایند از این ضربات بر کنار نماندند.
فضای رعب، وحشت و تنگناهای ایجاد شده برای خادمان علم و فرهنگ که خمینی آن‌ها را «مغزهای فاسد» می‌دانست، باعث وسیع‌ترین مهاجرت علمی در تاریخ ایران شد. مهاجرت اکثر قریب به اتفاق نخبگان کشور در تمامی عرصه‌ها از صاحبان صنایع تا نخبگان اقتصادی و علمی .
دانشگاه‌ها از بزرگ‌ترین متضررین این فاجعه بودند و هستند. چرا که هنوز دور با کاسه لیسان، دو رویان و نان به نرخ روز خواران حکومتی است که از این فضای آشفته، بدون سوال، بدون مسئولیت و بدون خرد سود می‌برند، دزدی‌های میلیاردی خود را به برکت تعبد می‌برند و زحمت ملت می‌دهند. داستان تلخ جایگزینی سربازان بی‌اعتقادی که به قول شاملو «از فتح قلعه‌ی روسپیان» بر می‌گشتند.
جنبش دانشجوئی زیر نگاه چنین بی‌مایگانی، سال‌های فترت غم‌انگیزی را به سختی حداقل از فاصله‌ی سال شصت و دو تا امروز پیموده است. در تمامی این سال‌ها، دانشجویان چپ و دموکرات که در چهارچوب رژیم حاکم نمی‌گنجیدند، ناگزیر از گوشه‌نشینی وانتظار گردیدند. اگر در برآمدهای معینی هم به میدان آمدند، به شدت سرکوب شدند.



زمانی دانشجویان «تحکیم وحدت» با تکیه به دولت خاتمی کوس ظفر در دانشگاه ها زدند و به شیوه‌ی خود در چهارچوب اصلاح‌طلبان، مبارزه‌ی دانشجوئی را سازمان دادند.که بخشی از دانشجویان اصلاح طلب و دانشجویان چپ توانستند برای مدتی در چهار چوب آن جای گیرند. دفتری که با حوادث سال هشتاد و هشت هنوز تحکیم نیافته، جای خود را به حزب‌الهی‌های انجمن‌های اسلامی داد و از صحنه خارج گردید.
دور دور انجمن‌های اسلامی و یکه‌تازی آن ها شد. که مهمترین وظیفه آن ها نزدیک کردن حوزه به دانشگاه و جامه‌ی عمل پوشاندن به آرزوی حکومت مبنی بر اسلامی شدن دانشگاه‌ها بود.
اما شکست پایگاه حکومت در بین مردم، گسترش دامنه‌ی اعتراضات، نقش وسیع و تاثیرگذار اینترنت و دنیای مجازی خارج از دسترس حکومت در بین نسل جوان و ارتباط دادن آن‌ها با جهانی متنوع و متکثر که با خود تابوشکنی و تلاش برای دست‌یابی به آنچه که امروز به عنوان ارزش‌های عموم بشری شناخته می‌شود. حضور وسیع دختران در دانشگاه‌ها و مبارزه‌ی آن‌ها برای برابر حقوقی و دست یافتن به آزادی‌های دریغ شده از زنان، از حجاب اجباری گرفته تا رفع تبعیض جنسیتی، همه و همه در بازتاب خود در محیط‌های دانشگاهی، عملاً امکان حضور آرام و گام به گام دانشجویان مخالف رژیم و سکولار را بیشتر کرده و تاثیرگذاری آنها در جذب و حمایت کردن تعداد بیشتری از دانشجویان را به همراه آورده است.
در این یک ساله‌ی اخیر شاهد گسترش دامنه‌ی تظاهرات دانشجویان و رادیکالیزه شدن آن هستیم. فضای دانشگاه‌ها دست‌خوش تغییر و مبارزه با استبداد حاکم و شخص خامنه‌ای به شعار محوری جنبش دانشجوئی مبدل گردیده است.
جدا از سرکوب آشکار این جنبش اعتراضی رو به افزایش، رژیم تلاش می‌کند که از طریق افراد و شبکه‌های خود نیز در جهت منحرف کردن شعار اصلی دانشجویان که همانا خواسته برکناری ولی فقیه و برپائی یک حکومت سکولار مبتنی بر اعلامیه‌ی حقوق بشر و انتخابات کاملاً آزاد است حرکت کند و شعارهای اصلی را در سایه قرار دهد.
تلاش می‌کند با طرح مباحث گوناگون از مبارزه به اصطلاح با فساد گرفته تا محوریت دادن به شعار ضد امپریالیستی. هدف اصلی مبارزه با حکومت جمهوری اسلامی و شخص خامنه‌ای و سپاه را از زیر ضرب خارج نماید.
یک‌بار در روزهای بعد از انقلاب جنبش دانشجوئی زیر همین عنوان «مبارزه با امپریالیسم» به دنبال حکومت ارتجاعی خمینی افتاد و تسلط یافتن استبداد اسلامی را زیر این شعار ندید و با او آن رفت که تاوانش را تا امروز می‌دهد.
جنبش دانشجوئی در روزهای آینده وظیفه‌ای سنگین‌تر بر دوش خواهد گرفت. وظیفه‌ی افشاگری بیشتر، حرکت در جهت بسط مبارزات دانشجوئی و طرح شعارهای دقیق و غیر انحرافی در راستای زیر ضرب بردن ولی مستبد و دستگاه سرکوب او باشد که گذشته چراغ راه امروز باشد و پرچم جنبش دانشجوئی در صف مقدم مبارزه ضد استبدادی و آزادی‌خواهی حرکت کند.

منبع:
فصلنامه مُروا شماره سوم زمستان 98

دیدگاه‌ها

احمد نجاتی

با درود به شما آقای محققی گرامی
خوب بخاطردارم که در تصمیم خمینی برای بستن دانشگاه ها یا همان انقلاب فرهنگیشان من نوجوان زیربیست و پنج سال که هوادار فدائیان بودم ودیپلمه وکارگر  به ندای سازمان وعلیه بستن دانشگاه ها درزنجیره محافظت جلودرب دانشگاه تهران بودم برعلیه این تصمیم
ازآنروزتا امروزاین سوال مرا رها نمیکند که نقش شصت هزاردانشجو دراعتراض به جمهوری اسلامی چه بود؟ اگرفقط آنها وپدرومادرانشان در اعتراض برای تاثیرگزاری برای آینده خود وفرزندانشان  شرکت میکردند آیا رژیم باز هم میتوانست راحت ۱۸۰ هزارنفررا سرکوب کند؟
وجدانم آسوده است که سهم بسیار کوچک دراعتراض به آن داشتم و آنرا هم مدیون همان سازمان فدائیان هستم البته بدون چشم پوشی ولاپوشانی از خطاها
بامهر
احمد نجاتی

ش., 11.04.2020 - 22:20 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید