گرامیداشت یاد رفقای سیاهکل و جانباختکان راه آزادی و سوسیالیسم

گرامی باد یاد رفقای فدایی که ۵۳ سال پیش، در زمستان ۱۳۴۹ در سیاهکل جان باختند. کمونیستهای قهرمان و از جان گذشتهای که با آرزوی رهایی جامعه از قید استثمار و برای تحقق: نان، کار، آزادی و برای سوسیالیسم، بهپا خاستند. از رفقای سیاهکل رفیق مهدی اسحاقی را همراه برادرم دکتر غلام ابراهیمزاده در خردادماه ۱۳۴۸ در بیمارستان نمازی شیراز دیدم. برادرم غلام که توسط جنایتکاران حکومت اسلامی کشته شد و رفیق مهدی اسحاقی را در سیاهکل کشتند هر دو سالهای آخر تحصیلاتشان را در دانشگاه شیراز میگذراندند. رفیق مهدی انسانی فروتن و صمیمی و مهربان و با ارزشهای والای انسانی بود. با جانباختن او در سیاهکل جنبش کمونیستی ایران یکی از چهرههای فداکار و از خود گذشته را از دست داد. یاد مهدی و همه رفقایی که در سیاهکل جان باختند و همه جان باختگان راه آزادی و سوسیالیسم را گرامی میداریم.
در رابطه با افت و خیز هایی که سازمان چریکهای فدایی خلق در اوایل دهه پنجاه شمسی طی کرد :
در سال ۱۳۵۰ که حکومت شاه تصمیم به برگزاری جشن دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را گرفته بود. خفقان شدیدی بر جامعه حاکم بود. کنترلها و دستگیری نیروهای سیاسی شدت بیسابقهای گرفته بود. سازمان فدایی و ستاره سرخ و سایر گروههای اپوزیسیون ضربات مهلکی را متحمل شدند. در حدی که در سال ۱۳۵۱ سازمان فدایی تقریبا همه نیروهایش کشته شده و یا در زندان و یا فراری و تحت تعقیب بودند. روابط و مناسبات تشکیلاتی گسیخته شده بود. تا حدی که یکی از رفقای مخفی هیچ جا و مکانی نداشته و با مسلسلش آواره بوده و سه روز به خانه عمهاش میرود. و بعد بدون داشتن هیچ امکانی از آنجا خارج میشود. کادرهای باقی مانده بالاخص رفیق حمید اشرف با تلاش فراوان توانستند رفقای قطع رابطه شده را بههم وصل و با پیوستن نیرو های جدید به سازمان، در سال ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ سازمان فدایی گسترش چشمگیری پیدا کرد. در پاییز ۱۳۵۴ رژیم شاه قانون تشدید مجازات عمومی را تصویب کرد. با توجه به شرایط خفقان و سرکوب و تلاش ساواک و شهربانی و رکن دو ارتش و سایر نیروهای اطلاعاتی حکومت برای نفوذ به درون تشکل های اپوزیسیون انقلابی، سازمان چریکهای فدایی در آن شرایط، قادر به سازماندهی اکثر نیروهایی که به سازمان روی میآورند، نبود. در اوایل دهه ۵۰ شمسی، ساواک برای رخنه کردن و بهدست آوردن سرنخ هایی جهت ضربه زدن به سازمان فدایی و نیروهای چپ و کمونیست، سیروس نهاوندی مزدور را از زندان آزاد کرد ولی اعلام نمودند که از زندان فرار کرده است. این مزدور و تهرانی از سازماندهندگان ورزیده ساواک، سازمان رهایی بخش، را به عنوان یک سازمان کمونیستی بنیانگذاری کردند و در دانشگاهها و نقاط مختلف کشور به صورت گسترده از افراد متمایل به چپ و کمونیست عضوگیری کردند و همه اعضاء و هواداران رهایی بخش، را بدون آن که متوجه شوند در تور گسترده ساواک قرار گرفته بودند. تلفنها و ارتباطاتشان توسط ساواک کنترل میشده. حتی ارتباطاتشان از کارمندان ادارات که با آنها تماس میگرفتند، تلفن آن اداره هم در تور ساواک قرار میگرفتهاست. خانههای تیمی هم برای نیرو های مخفی شان ایجاد کردهبودند. اکثر نیرو های شان از روشنفکران صادقی بودند. در سال ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ که ساواک تصمیم میگیرد آنها را دستگیر نمایند، حدود ۲۷۰ نفر از آنها را دستگیر و ۱۳۳ نفر از آنها در خانههای تیمی شان کشته میشوند .
در باره کنترل مکالمات تلفنی طولانی مدت سازمان چریکهای فدایی در سال ۱۳۵۵ : پروسه آغاز این کنترل ها از چه سالی آغاز شده بود و چگونگی رخنه ساواک به مناسبات و روابط تلفنی سازمان، برایمان نامشخص است ولی ضربات مهلکی که به سازمان از اواخرسال ۵۴ و طی سه سری حملات ساواک به خانههای تیمی در ۲۵ و ۲۸ اردیبهشت و ۷ تیر ۱۳۵۵ و در ادامه ضربات در سال ۵۵ منجر به جان باختن حدود ۵۰ نفر از رفقای ارزنده مان، و دستگیریهای گسترده از نیروهای سازمان با کنترل طولانی مدت تلفنها و قرار های سازمان با برنامهریزی دقیق صورت گرفته بود. دو ماه قبل از ضربات اردیبهشت ۵۵ یکی از رفقای علنی متوجه شدهبود که کسانی به خانهاش رفتهاند و فکر کرده بود، دزد بوده اند، ولی هیچ وسیلهای دزدیده نشده و فقط دستگاه تلفن جا به جا شده و بعد از دستگیریاش مشخص شد، که ساواک درون تلفن خانهاش دستگاهی کار گذاشتهبود. در آن سالها مکالمات تلفنی را کمتر از سه دقیقه قطع میکردیم با این تصور که برای رسیدن به ارتباطات بین دو تلفن بیش از سه دقیقه وقت احتیاج دارند، تصور غلطی بود. با این که اکثر مکالمات تلفنی از تلفنهای عمومی صورت میگرفت. در تور گستردهای که ساواک در سال ۱۳۵۵ ایجاد کرده بود. در یکی از خانه های تیمی یکی از رفقای زن موقع تماس تلفنی متوجه صدای خش خش و این که ارتباط دیگری هم به تلفن وصل است، میشود و بلافاصله خانه تیمی را تخلیه میکنند و ساواک با گریختن نیروهای سازمان فدایی از آن خانه به سرعت وارد عمل میشود و به خانههای تیمی درون تور در ضربات مهلک ۲۵ و ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵ در تهران و کرج و قزوین و رشت حمله میکنند و همه آن رفقا را به قتل میرسانند و سایر نیروهای تحت کنترل را دستگیر مینماید . که من هم در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵ دستگیر شدم. ضربه ۷ تیر ۱۳۵۵ و جانباختن رفیق حمید اشرف که غیر قابل جایگزین بود و سایر رفقای جانباخته در این ضربه نیز در تداوم کنترل های تلفنی بود.
در رابطه با چگونگی مواجه شدن با مسائل امنیتی و توانایی رژیم شاه در حوزه تعقیب و مراقبت و کنترل مکالمات تلفنی تجارب محدودی وجود داشت. یکی از نمونههای آن : در اردیبهشت ۱۳۵۵ مقابل درب خانه تیمی در قزوین را که از قبل ساواک شناسایی کردهبود، اداره مخابرات با برنامه ریزی حفاری میکند رفقا مشکوک میشوند و یکی از رفقا با کارگران حفاری صحبت میکند و مطمئن میشوند که واقعا کارگران مخابرات هستند. و در ۲۸ اردیبهشت همه آن رفقا با حمله ساواک جانباختند. این مسئله پذیرفته شده بود که متوسط طول عمر چریک شش ماه است و ممکن است رفیقی بعد از مخفی شدن چند سال عمر کند، مثلا رفیق حمید اشرف. و رفیقی چند روز، که دو نفر از رفقای زن بعد از چند روز پس از مخفی شدن، به خانه تیمی شان حمله شده بود و جان باختند.
چگونگی زندگی رفقا در خانه های تیمی : رفقا در شبانه روز ۶ ساعت میخوابیدند. چون علاوه بر برنامههای جاری و مطالعه باید در طول شبانهروز، به نوبت نگهبانی میدادند. موقع خوابیدن با اسلحه و نارنجک که به فانسخه بسته شده روی کمر و بدون متکا و تشک. بودجه غذا و پول سیگار برای هر نفر ۲۵ ریال بود که امکان خرید گوشت و مواد غذایی با کیفیت خوب ، وجود نداشته. بیشتر غذاهایشان عدس و برنج بود. در اثر سوء تغذیه رفیق ارزندهام اسماعیل عابدی که ورزشکار و کوهنورد و والیبالیست بود. معدهاش به شدت درد میکرد و به پزشک مراجعه کرد و مشخص شد علتش کمبود ویتامین و سوء تغذیه است و دکتر گفتهبود باید غذای خوب بخوری.
اشارهای به نقش سازمان چریکهای فدایی خلق در قیام بهمن ۱۳۵۷: روز سالگرد گرامیداشت یاد رفقای سیاهکل و جانباختکان راه آزادی و سوسیالیسم سیاهکل در تهران بود. تظاهرات هزاران نفر از مردم و هواداران فدایی و چپها، از خیابان انقلاب به سمت میدان امام حسین در حرکت بودند. همان موقع اعلام شد که در پادگان نیروی هوایی بین نظامیان مخالف حکومت شاه و طرفداران شاه درگیری مسلحانه رخ داده و ادامه دارد. حدود بیست نفر از رفقای چریکهای فدایی مسلح با صورت های پوشیده با موتور به سمت پادگان نظامی نیروی هوایی به سرعت حرکت کردند و مسیر تظاهرات به سمت نیروی هوایی به حرکت ادامه داد. با رسیدن رفقای مسلح فدایی به پادگان و تیراندازی آنها از خارج از پادگان، نیرو های شورشی قوت قلب پیدا کرده ونیرو های هوادار شاه در موضع ضعف قرار گرفتند و باعث سقوط پادگان شد. تودههای مردم و جمعیت عظیمی از تظاهر کنندگان فدایی به درون پادگان هجوم بردند و درب اسلحه خانهها را شکستند و مسلح شدند و قیام آغاز شد و حمله به کلانتری ها و پادگان های نظامی بطور گسترده شروع شد و ایستگاههای فرستنده رادیو و تلویزیون تهران به تصرف مردم درآمد و هواداران فدایی در ایستگاههای فرستنده رادیو و تلویزیون تهران، اخبار لحظه به لحظه از تصرف کلانتریها و پادگانها را اعلام میکردند و روز دوم قیام رادیو تهران اعلام کرد که درون پادگان سلطنت آباد درگیری مسلحانه بین نظامیان مخالف و موافق ادامه دارد. مردم برای کمک به نظامیان شورشی به سمت پادگان سلطنت آباد حرکت کردند، همه خیابانهای به سمت پادگان سلطنت آباد یکطرفه شده بود. از درون پادگان صدای تیراندازی به گوش میرسید. درب ورودی پادگان یکی از رفقای زندان را مسلح دیدم همراه عدهای مسلح آماده هجوم به پادگان بودند، با شکستن درب پادگان افراد مسلح و مردم به درون پادگان هجوم بردیم، درب اسلحه خانهها را شکستند و جمعیت عظیمی مسلح شدند. ما چند نفر بودیم، از قبل همه، یادداشتی در جیب مان، اسم و اسم فامیلی و آدرس بیمارستان شفا یحیاییان و اسم برادرم دکتر غلام ابراهیم زاده را نوشته بودیم، که در صورت کشته و یا زخمی شدن ما را به آن بیمارستان انتقال دهند. برادرم غلام شبانهروز در بیمارستان مشغول مداوای زخمی های قیام بود. و محل مشخصی هم برای قرار بعدی تعیین کرده بودیم. به دو گروه تقسیم شدیم. در ساعت مقرر گروه ما سر قرار رفتیم و رفقایمان نبودند. چون مسلح بودیم مردم محله از ما سوال میکردند و گفتیم ما فدایی خلق هستیم. و چندین بار به بیمارستان تلفن زدیم و اسامی را به داداشم دادم و اسامی کشته شدهها در سردخانه و مجروحان قیام را کنترل میکرد و اثری از رفقای مان نبود. مردم محله برای ما غذا و چای و آب میآوردند. بعد از چند ساعت تاخیر، رفقایمان سالم رسیدند و خیلی خوشحال شدیم. خمینی دستور تشکیل کمیتهها را صادر کرد و اعلام کرد که مردم اسلحهها را به کمیته ها و مساجد تحویل دهند. شب آخر که همه پادگان ها به تصرف مردم درآمده بود، آخر شب به راه بندان کمیتهای برخورد کردیم. پرسیدند چه همراه دارید گفتیم: همه ما مسلح هستیم و مسلسل داریم و فدایی هستیم. بر اساس فرمان خمینی اسلحه ها را میخواستند و گفتیم اگر کشته هم شویم ما اسلحهها را تحویل نمیدهیم. وارد مذاکره شدیم. پرسیدم آیا زندانی سیاسی آزاد شده در این منطقه دارید؟ رفتند و یک زندانی سیاسی که میشناختند، را آوردند، که در زندان قصر همبند بودیم، او مورد احترام مردم آن منطقه بود، همدیگر را بغل کردیم و مشکل شناسایی حل شد و در کمیته برایمان شام آوردند و شب در خانه رفیق هم بندم خوابیدیم و فردا از آنجا خارج شدیم.
چندی بعد در حالی که در تهران همراه رفقا با ماشین در حرکت بودیم یکی از شکنجه گران زندان قصر تهران را در پیاده رو خیابان دیدم، بلافاصله او را دستگیر کردیم. زندان قصر در دست مردم بود و او را به زندان قصر بردیم و در دفتر زندان قصر گفتم: من زندانی سیاسی در همین زندان بودم و وضعیت او را به عنوان شکنجهگر نوشتم و تحویل زندان دادیم. و در اوایل شهریور ۱۳۵۸ او را در یکی از خیابانهای تهران دیدم، قبل از این که او من را ببیند از منطقه فرار کردم که دستگیر نشوم