هنگامی که تاریخ مبارزات مردم و اقشار گوناگون ایران را می‌خوانیم، به چند جریان عمده برمی‌خوریم، از راست افراطی گرفته تا چپ افراطی، از ملی‌گرایی گرفته تا پان‌ها، معلمان در آنها نقش برجسته‌ای داشته‌اند، از دهه‌های پیش از چهل تا سال ۱۳۴۰ که معلمان ایران بطور تقریبا مستقل با هویت فرهنگی و معلمی گرچه با خواسته‌ها محدود، به رهبری محمد درخشش به خیابان آمده و‌ خودی نشان دادند.

اما باید گردن گرفت که این تلاش‌ها و توانایی‌های بیکران فرهنگیان و این نیروی بی‌مانند جوانان که در دست‌کم توان فرهنگیان است با افسوس همواره پیاده‌نظام جریانهای فکریی بوده‌اند که از بیرون از پیکره‌ی سیستم فرهنگی به آنان القائ شده. یعنی اینکه معلمان همواره پیاده‌نظام و سیاهی‌لشکر جریانهای سیاسی بوده‌اند و تا آنجایی این واپس‌گرایی پیش رفت که در ۴۶ سال گذشته، سیستم آموزش رسمی نه تنها معلمان بلکه کودکان مدرسه‌ای را تبدیل به "لشکر خیابانی" و حتی تبدیل به "کودک سرباز" جمهوری اسلامی کرد.

در راستای این اندیشه‌ی شوم، مدرسه را تبدیل به پادگان بسیاری از مدیران و اندکی از معلمان هیجان‌زده و بی‌فکر سرجوخه‌های این پادگانها شدند، اینکه ریشه‌ی این تفکر «طوطی‌پروری» از کجا آمده، روشن است.

امروزه در بیست و چند سال گذشته «تشکل‌های صنفی فرهنگیان» گرچه باز هم با پرچم مطالبات صنفی، اما آرام آرام این مطالبات صنفی روندی سراسری بخود گرفت و از مرز خواسته‌های قشر فرهنگی به خواسته‌های حقوق دانش‌آموزان و حقوق مردم ایران و حتی حقوق‌بشر پوست‌اندازی کرد.

این پوست‌اندازی نخست در پوشش اندک اصول انسانی و جهانی قانون اساسی مانند اصول ۱۵، ۲۶، ۲۷، ۳۰ تا ۴۱ همچنین اعلامیه‌ها و میثاق‌های بین‌المللی خود را به نمایش گذاشت، اما این پوست‌اندازی بسنده نیست.

اکنون پرسش اینجاست که آیا معلمان آنطور که شایسته است و از آنان انتظار می‌رود می‌توانند پیرامون یک تئوری و نظریه‌ی شاخص که مستقل از هر مکتب فکری، ملی‌گرایی، قومی‌گرایی، جامعه‌شناختی‌، سیاسی یا فلسفی موجود یا با تلفیقی از این میراث‌های فکری بشر راهی نو و درمانی بومی برای این بیماری بومی، پیش روی بشریت ایرانی باز کنند؟

آیا از دل جنبش فرهنگیان نظریه‌ای پیرامون علوم‌تربیتی، بیرون خواهد آمد که نه صرفا در اندیشه‌ی نان شب باشد، یا در اندیشه محدود زبان من، قوم من، طیف سیاسی من، نژاد من، منافع من باشد، یا مغلوب هیاهوهای سیاسی موجود گردد و فقط در این اندیشه باشد که طیف سیاسی ویژه‌ای را برنده‌ی بازی حکومت کند، با تکیه بر بی‌سروسامان و پراکندگی جامعه به هر حقه‌ای خود را پیروز میدان بنماید؟ یا اینکه برای نوع بشریت راهی باز خواهد کرد که بتواند ریشه‌ی درد بشریت را پیدا کرده، دارویی بومی برای درد بومی جامعه خود یافته و آنرا درمان کند؟

آیا جامعه معترض فرهنگی «در قالب شورای هماهنگی» می‌خواهد هنوز سیاهی‌لشکر غوغاسالاران و قدرت‌طلبان سیاسی زمان خود باشد یا در پی درمان ریشه‌ای و رادیکال این باشد که تا آموزش و پرورش درست نشود، تا کودکان ما روابط اجتماعی سالم را نیاموزند، تا کودکان و نوجوانان ما یاد نگیرند که ترجیح منافع اجتماعی بر منافع فردی درمان دردهای ماست، تا یاد نگیرند که یکدست صدا ندارد، تا نیاموزند که خرد جمعی (گرچه در کوتاه‌مدت اشتباه جلوه نماید) درست‌تر و به‌جاتر از تکروی است، تا یاد نگیرند انشعاب و جدایی یعنی خورد شدن در آسیاب هیاهوی بیهوده، تا یاد نگیرند که جاه‌طلبی، خودبرتر‌بینی، خودکامگی، خودمحوری، منیت، گونه‌ای از بیماری شخصیتی است، تا یاد نگیرند با مخالف باید زیست نه در اندیشه حذف و نابودی او بود، تا یاد نگیریم که من فقط قطره‌ای از دریای بیکران جامعه هستم و باید به اندازه‌ی همان قطره سهم‌خواهی کنم نه بیشتر! در بر همان پاشنه‌ی دو هزار سال پیش خواهد چرخید که یک ملت قشون شاهی خواهند که اراده کرده است بر جهان سلطان باشد.

آیا معلمان در قالب شورای هماهنگی باید پیرو تفکر انسان ساز ماریا مونته سوری باشند که زندگی اجتماعی را از بازی‌های کودکان آغاز می‌کند، و پایه‌های انسان بودن را در ضمیر کودکان عملا پایه‌ریزی می‌کند، یا دنبال‌کننده‌ی همان تفکرات تلقینی و القایی سران جمهوری اسلامی هست که میخواهد کودکان طوطی خوش‌الحان تفکرات آنان باشند؟ و میمون‌وار رقص آنان را در جشن ایدئولوژی به نمایش بگذارند؟

کوتاه سخن اینکه با این شرایط حکایت و با این بکش‌بکشها بیم آن می‌رود که نمونه‌ی این بیت کلیم باشیم که می‌گوید:

 

جاهل برو، ز مرشد بی‌معرفت چه فیض

کوری کجا عصاکش کور دگر شود؟


Source URL: https://bepish.org/node/12094