لقمه 'لقمه امید

سیر کردنت را آشنااست'مادر.
قابلمه اش بر آتش.
پر است خانه بی سقف'
اززمزمه گوش نواز جوشیدن چیزی.
گرم است آغوش او.
غرق می شوی در لالایی'
نوای قل قل'
چرق چرق چوب سوخته'
وخیال یک مزه'
از خانه ای که زمانی سفره داشت.
مادر می کشد غذا را'
لقمه لقمه امید'
از تن اش'صدایش'نگاهش.
تو سیرمی شوی مثل هر شب'
وخوابت میبرد.
رو به خاموشی است اتش.
قابلمه بی صدا است.
س_خرم
۱۴۰۴/۲/۷