تحول اندیشه درباره فقر: بررسی تعاملات بخش دهم

4 توسعۀ انسانی
4.1 سنجش توسعۀ انسانی
یک بررسی اخیر درباره فقر نتیجه میگیرد که "شاخص ترجیحی برای سنجش استاندارد زندگی خانوار، سنجه ای جامع و مناسب برای مصرف جاری است که به صورت تجمیعی از تمام کالاهای بازارپذیر مصرف شده توسط خانوار، از تمام منابع (خرید، هدیه و تولید شخصی)، با وزندهی قیمتی محاسبه می شود". این بیان دقیق، به خوبی دیدگاه متعارف درباره سنجش فقر را خلاصه می کند. از نظر اصولی، این تعریف می تواند ارزش کالاها و خدمات عمومی ای را که اغلب رایگان یا با یارانه زیاد عرضه می شوند، در صورتی که قیمت بازاری مربوطه وجود داشته باشد، دربرگیرد. اما در عمل، این کار همواره انجام نمی شود. کالاها و خدمات عمومی زیادی وجود دارند که این گونه عرضه می شوند، اما دو مورد که تقریباً همیشه در این دسته قرار می گیرند، از نظر دور می مانند: آموزش پایه و خدمات بهداشتی پایه. افزون بر این، این تعریف، کالاهای عمومی مانند سمپاشی باتلاقها برای ریشه کنی مالاریا را شامل نمی شود، در حالی که بسیاری از این کالاها بر سلامت تأثیر دارند. از آنجا که سطح و کیفیت آموزش و بهداشت پایه (از جمله کالاهای عمومی) در کشورهای مختلف بسیار متفاوت است، بیشتر تحلیل گران توصیه می کنند که برای ارزیابی کلی استاندارد زندگی، شاخصهای اجتماعی نیز منظور شوند. برای نمونه، گزارش توسعه جهانی سال 1990 "شاخص فقر مبتنی بر مصرف را با سنجه های دیگری مانند تغذیه، امید به زندگی، مرگ و میر کودکان زیر پنج سال، و نرخ ثبت نام در مدارس تکمیل می کند".
واژه کلیدی در نقل قول بالا «تکمیل می کند» است – شاخصهای اجتماعی اطلاعاتی را ارائه می دهند که در سنجشهای متعارف فقر ثبت نمی شوند. توانایی در خرید کالاهای بازاری مهم است، اما دسترسی به کالاهای عمومی نیز اهمیت دارد. یک رویکرد جایگزین، درآمد (یا هزینه) را به عنوان ورودی ای برای دستیابی به اهداف بنیادی تر در نظر می گیرد. برای مثال، تمرکز گزارش توسعه جهانی سال ۱۹۸۰ بر "فقر مطلق" است – وضعیتی از زندگی که به گونه ای با سوء تغذیه، بیسوادی، و بیماری مشخص می شود که زیر هر تعریف معقولی از کرامت انسانی قرار می گیرد. این نگاه، تفاوت چشمگیری با تعریفهای متعارف دارد، چرا که به جای تمرکز بر درآمد یا هزینه، بر رفاه انسانی تمرکز می کند، آن گونه که در وضع تغذیه، سطح تحصیل، و سلامت فردی متجلی می شود. البته روشن است که درآمد می تواند برای دستیابی به این امکانات مهم باشد، اما هیچ معیار جهانی و تضمین شده ای برای نسبت میان درآمد و این امکانات وجود ندارد، و از این منظر، آنچه اهمیت دارد، خود این امکانات اند.
این دیدگاه، پشتیبانی نظری خود را از مفهوم "توانمندی"، ابتکار آمارتیا کومار سن، گرفته است. آمارتیا سن "توانمندی" را آزادیهای اساسی ای تعریف می کند که افراد برای داشتن نوع زندگی ای که به دلایل موجه ارزشمند می دانند، از آن برخوردارند – مانند کارکردهای اجتماعی، آموزش و سلامت پایه بهتر، و طول عمر. در حمایت از این رویکرد استدلالها چنین اند: فقر را می توان به عنوان محرومیت از توانمندی تعریف کرد، زیرا این موارد ذاتاً مهم اند، در حالی که درآمد پایین صرفاً از نظر ابزاری اهمیت دارد؛ درآمد پایین تنها عامل مؤثر بر محرومیت از توانمندی نیست؛ و تأثیر درآمد بر توانمندیها در جوامع، خانواده ها و افراد گوناگون متفاوت است. نکته جالب این است که میان بهبود توانمندیها و قدرت درآمدزایی بیشتر، ارتباطی دوطرفه وجود دارد، و نه صرفاً یک طرفه. این مسئله بر اهمیت تلاش شهروندانی که برای بهره گیری از فرصتهای اقتصادی آمادگی دارند، تأکید می گذارد.
برنامه توسعه سازمان ملل متحد، نقش اصلی را در تعریف فقر بر پایه توسعه انسانی ایفا کرده و برای آن چندین شاخص معرفی کرده است، از جمله "شاخص توسعه انسانی" و – آنچه در بحث حاضر بیشترین ارتباط را دارد – "شاخص فقر انسانی (HPI). این شاخص بر سه محرومیت انسانی تمرکز دارد: عمر [کوتاه]، سواد [کم]، و استاندارد زندگی [پائین]. طول عمر با درصد افرادی که پیش از ۴۰ سالگی می میرند سنجیده می شود، سواد با درصد بزرگسالان باسواد، و استاندارد زندگی با ترکیبی از درصد جمعیتی که به خدمات بهداشتی دسترسی دارند، درصد جمعیتی که به آب سالم دسترسی دارند، و درصد کودکان زیر پنج سال دچار سوء تغذیه. لازم به تأکید است که اطلاعات مربوط به هر یک از این سه جنبه به خودی خود ارزشمند است، و تجمیع آن ها در یک شاخص واحد، مجموعه ای از مسائل جدی را پدید می آورد. گذشته از آن که در صورت تجمیع، اطلاعات سیاستگذارانه بسیاری از دست می رود، تجمیع مستلزم انتخاب خودسرانه وزن هر یک از سه جنبه است. این نارسائی در ادبیات مربوطه به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است.