رحمان

آفتابِ داغ

پهن شده بر بام شهر

در چشم انداز جادهِ بی انتها

سراب است دنیا

در سکوت سایه ها

چه بلایی آمده سر ما!

خشکیدن دریاچه ها وُ...تالابها

بر لبانِ تشنه زاگرس

خشگیدنِ بلوطها

آه...خوزستان،

سرزمین نخلهایِ سوخته

این آتش از کجا نازل شده!

مرداب است

چه بلایی آمده سرِ آب؟

 

راه تمام نمی شود

با پنجه های خونین

جانفرسا؛

شب در میان پُشته ها

دور می زند

در میانِ زباله ها

دور می زند مدارِ زمین را

زیستن بر لبهِ تیغ

جان کندنِ لایه های فرودست

بیحاصل به آخر خط رسیدن

کوچ فرودستان به حاشیه ها

کِی به منزل می رسد این کاروان..!

 

پلکهایش سایه انداخته

بر پهنایِ صورتی سُرخ و کبود

چشمانش محو شده

می رود از کنارهِ گسلها

آرزوهایش بال می زند

شب  ستاره ها را رج می زند

زمین بازی را

کجا گم کرده..؟

تنها در میان انبوهِ سایه ها

زنده؛

میان فُسیلها

که از اعماق تاریخ بازگشتند

لشگری از هم پاشیده

قلبها سُرب آجین

و شناسنامه ها

مهر باطل خورده در غسالخانه ها

 

از ژرفای خویش

نفس می کشد با سینهِ سرخ

ردِ تاریکی از چشمانش گریخته

در آتش تیر ماه

با پاهای خسته

میاید از فرازِ شب

و آن بازوان

بویِ کار در تنِ خیس

چرخهِ زنگار در حلقه های مفقوده

گره گاههای ناگسسته را می پوید

میرود،

تا-- روحش را تسخیر کند

و در زمین جاری شود.

 

رحمان-ا    ۲۵تیرماه ۱۴۰۴


Source URL: https://bepish.org/node/12535