شام آخر

گیسوان دختری را
بادِ شرقی به بازی گرفته
یله- با چشمان باز- سر به آسمان
اینجا آتشی زیرِ خاکستر است
نمی دانم کفاره کدامین گناه را می دهیم!
ترس در نگاهها مرده
صداها- باردارِ شکوفه های بهار است
کابوس رهایم نمی کند
من گورم را در خانه کنده
تابوتم را بر دوش گرفته
از خرابه های غزه می روم
سکوت سایهِ انداخته
بر خیابانهای خونین دمشق
جلادان به خانه هایشان بازگشتند
دستان یکدیگر را
در شام آخر می فشارند
من باید برگردم
آنجا که پیش از مرگم
قلبم را جا گذاشتم
رویاهایم آب شدند
در روستاهای سیستان
در میان کودکان گرسنه وطنم
چراغهایِ راهنما خاموش است
تهران زیرِ پوست شب
خسته و در سکوت فرورفته
رفتگر محل زیر نور چراغ برق
دست تکان می دهد
چشمانم زمین را می کاود
در سکوت شهر
در آن سویِ خیابان
سرودِ بامداد
از دلِ تاریکی بلند است
دختر گلفروش- تنها
دست دراز میکند
تاریکی شب را
از چشمانم می گیرد
- کجا با این عجله..؟
من باید بروم
صبح روشن را قدم بزنیم
رحمان-ا پانزدهم مرداد ۱۴۰۴