به‌پیش: روزبه گلی آبکناری از فعالان چپ و کمونیست پر تلاشی بود که مبارزه برای آرمان‌های عدالتخواهانه را از دوران کودکی و در آغوش خانواده‌ آموخته بود. پدر او از فعالان حزب توده بود و مادر او رازدار پدر در روزهای دشوار ‌سال‌های سرکوب بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲. روزبه در دوران رژیم پهلوی دوبار دستگیر شد. یک بار در سال ۴۸ در ارتباط با محفلی از مبارزان ضد رژیم و بار دیگر در سال ۵۲ در ارتباط با «جبهه دمکراتیک مردم». زندان اول او همزمان بود با آغاز مبارزه‌ی مسلحانه در سیاهکل. روزبه بعد از آزادی از زندان در ارتباط با مرضیه احمدی اسکوئی قرار گرفت و با مصطفی شعاعیان آشنا گشت و از این طریق بود که به «جبهه دمکراتیک خلق» پیوست. جریانی که بعدا در سازمان چریک‌های فدائی خلق ادغام شد.

رفیق روزبه گلی آبکناری  آخرین بار در تیرماه سال ۶۱ در خانۀ یکی از خویشاوندان، همراه همسر، فرزند دوساله، دو خواهرش و رفیق مهران شهاب الدین دستگیر شد و در۲۱ مرداد ۶۲ تیرباران شد. رفیق روزبه عضو سازمان راه کارگر‌ (سازمان کارگران انقلابی ایران) بود.

اکنون در سالگرد اعدام  روزبه گلی آبکناری، فرزند او البرز، متنی را منتشر کرده‌است که حرف دل بسیاری از یاران دیروز او نیز هست، یارانی که در زندان و در میدان مبارزه با روزبه همراه بودند و کم نیستند. آری چهل و دوسال از روزی گذشت که جمهوری اسلامی روزبه را اعدام کرد. اما یاد او هنوز هم زنده‌ است، آری هم‌چون تصویر او که هم‌چنان جوان است و نگاه مهربانی که در قاب عکس نمی‌گنجد و گوئی با تو سخن می‌گوید. اری البرز عزیز درست می‌گوید، یادت برای همه‌ی کسانی که تو را می‌شناختند، هم‌چنان جوان و زنده‌است و چنین نیز خواهد ماند! اگر مزارت هم قابل رویت نیست، اما در قلب همه‌ی یارانت برای همیشه جای داری.

یادداشت البرز گلی آبکناری به نقل از فیس بوک او:

تو در عکس‌هایت جوان مانده‌ای با آن نگاهی که مرا ساعت‌ها جذب می‌کند و هزار حرف و خیال به ذهنم می‌کشاند، اما این همان تصویر تو نیست در روزهای منتهی به ۲۱ مرداد سال ۶۲.

چهل و دو سال گذشته است و حالا همان مزاری که داشته‌ای -که هیچ‌گاه نمی‌شد سنگی بر آن گذاشت یا حتا نهال کوچکی بالای آن کاشت تا به سال‌های نبودن‌ات درختی شود و ریشه بگستراند- را هم نمی‌شود دید. 

آن سال‌ها که کوچک‌ بودم از جلوی درْ، مزارها را می‌شمردم تا تو را پیدا کنم و به تو برسم.
وقتی که درون ایستاده‌ بودم خود را روی نوک‌ پا می‌کشیدم تا  از نرده‌های بالای دیوار  ِکوتاه به بیرون دید داشته باشم و همین‌طور از بیرون به داخل، اما حالا در میان‌سالی دیواری بلند جای آن را گرفته.

مزارت هم حبس است در بین دیوارهای بلند سیمانی و دوربین‌های پرتعداد و دری که قفل زده‌اند.

 چهل و دو سال زمانی طولانی است برای نداشتن‌ات. 

چهل و دو سال  عمر کاملی است که تو را از من، از همه‌ی ما گرفته‌اند. 

یادت گرامی پدر
روزبه گلی آبکناری

 


Source URL: https://bepish.org/node/12625