یکی قطره باران ز ابری چکید/ خجل شد چو پهنای دریا بدید

بی گمان کسی که به اندازه آن دانه باران تیزبینی داشته باشد البته که باید در برابر سنجش خویش با دریا آزرمگین شود و خُوی بر پیشانی اش بنشیند که به درستی دره ژرف میان خود و آن بزرگی را که در باره اش سخن می راند و خُرده می گیرد دریافته باشد .
درک و دریافت ذهنی هشیار و باریک بین می خواهد ؛ به گفته حافظ :
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تُند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان بشرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند.
برخی از بزرگان برای کسانی که اهل خوانش دفترشان نیستند ناشناس می مانند والبته گاه نیز برای برخی که اندیشه و راه و روش سیاسی دیگر دارند/ به چشمشان خُرد می آیند .
مردم هر سرزمینی بزرگان علم و ادب خویش را که سبب پربارشدن فرهنگشان از سرود و یا نوشته ها شده یا می شود گرامی می دارند، همچنان که هومر برای یونانیها ، ویکتور هوگو برای فرانسویان ؛ گوته برای آلمانیها، تولستوی برای روسها، شکسپیر برای انگلیسها گرامی و ارجمندند.
به سُخره گرفتن چنین بزرگانی از سوی هیچ کسی شایسته نیست مگراین که نقد ؛ بدون ناسزا یا بی سُخره باشد آنهم بر پایه دلیلی استوار و بی چون .
یادم هست هنگامی که دو قرن سکوت شادروان عبدالحسین زرینکوب را می خواندم در دیباچه اش به نکته ای بسیار مهم برخوردم که بایسته میدانم هر ایرانی آن را بداند .
نوشته بود برای کنفرانسی به دانشگاه قاهره دعوت شده بودم فرازمانی میان سخنرانی ها که برای نوشیدن چای وشیرینی بود از استادی که در آن دانشگاه کرسی داشت پرسیدم ، شما با داشتن سابقه درخشان تاریخی که دارای فرهنگ و زبان ویژه خود بوده ایدو نژادتان نیز عرب نیست چگونه است که پس آمدن اسلام عرب زبان شدید ؟ او چشمانش پُرآب شد و گفت : ما شخصیتی چون فردوسی را که برایمان شاهنامه را بیافریند نداشتیم ، سخنش از دردی ژرف لبریز بود از همین پاسخ می توان ارزش فردوسی را دانست ؛ البته کسانی ارجمندی و جایگاه او را در زبان پارسی در می یابند که به این سر زمین عشق بورزند . این مرد بزرگ زمانی دلیرانه برخاست که زبان پارسی مورد یورش و تاخت و تاز زبان عربی بود که با گردن زدن و زبان بریدن ومیرفت تا نابود شود.
او همه زندگی مادی اش را برای زنده ماندن زبان نیاکانش هزینه کرد تا روان ماهک پور رادمان و (یعقوب لیث صفار) دقیقی توسی در ارامشی جاودان بمانند .
دفتر مینوی فردوسی هزاران پند برای خواننده اش دارد که مایه پَرگَست(افسوس) مردمان سر زمینهاییست که زبان و باورهای نیاکانشان را در یورش اعراب از دست دادندونتوانستند زبانشان را از رویدادهای ناگوار و تندباد های روزگاران زنده نگهدارند.
فردوسی گذشته از نکته های انسانی بسیار ارزشمند اخلاقی و نگرش جامعه شناسی که در جای جای شاهنامه آورده مایه آشنایی ما با دانش نیاکانمان نیزشده است مانند چگونگی زاده شدن رستم که آن را رستمزاد بهجای سزارین باید گفت . شاهنامه پس ازاوستا و منشور کورش دفتر سپندی برای هر ایرانی و هر کسی که در این کره خاکی به ارزشهای انسانی ارج می نهد است .
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میآزارد موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است .
اوستا بخش گاتاهایش که یکی از کهن ترین سروده هاست میگوید:
هرکه به این آیین گرویده نه می تواند برده داشته باشد و نه می تواند بنده کسی باشد ؛ کورش نیز همین نگاه را در نخستین منشوری که نوشته دارد و بردگی را نهی کرده است .
باید گفت این نگرش ارزشمند به انسان ، در آن زمان بیمانند و ستایشگرانه است .همه دین ها ابراهیمی و نیز برخی دیگراز آیین ها سیستم بردگی را پذیرفته و کرامت انسانی را زیر پای سیستم بردگی لِه کرده اند .
از این که مادارای چنین نیاکانی بوده ایم که انسان برایشان دارای کرامت بوده و آن را گرامی داشته اند باید به خود بیالیم و بزرگانی را که چنین اندیشه ای را گسترش داده اند ارجی بالا نهیم ، آنان که ستایشگر خِرَد بوده اند و جانی را گرانبها دانسته اند که به زیور خِرَد آراسته باشد.
به نام خداوند جان و خِرَد
کزین بَرتَر اندیشه بَرنگذرد
گیتی پورفاضل
۱۴۰۴/۶/۹