حزب چپ ایران در دور باطل راه رفرم یا انقلاب، با نگاهی به نوشته سعید رهنما

مقدمه
سعید رهنما محقق سیاسی سرشناس در نوشته ای تحت عنوان “برنامه کافی نیست، وجهه ی چپ باید باز سازی شود”، ضمن تاکید بر ضرورت وجود یک “چپ میانه توانمند” در ایران می نویسد:
“چپ میانه، جریانی است که در این مرحله از تحول اجتماعی با حفظ آرمانهای سوسیالیستی، با پیگیری قاطعانهی سیاستهای عملی، واقعبینانه و پیشرونده، در جهت دفاع از حقوقِ نیروی کار و همهی آنهایی که از سرمایهداری آسیب میبینند، و در جهت ارتقای سطح فرهنگی و فرهنگ سیاسی جامعه، توسعهی اقتصادی، حفظِ محیط زیست، عدالت، بسطِ آزادیهای سیاسی و اجتماعی، و استقرار یک نظام دموکراتیکِ ترقی خواه مبتنی بر مشارکت فزایندهی شهروندان، مبارزه میکند.”
در این نوشته، تمرکز بحث فقط بر یک بخش از مقاله سعید رهنما “حزب چپ ایران، چپ میانه؟” است.
سعید رهنما این مبحث را با این سئوال شروع می کند که: “حزب چپ ایران که چند سال پیش از ائتلاف چند جریان به وجود آمد، آیا پتانسیل ایفای نقش میانه را در تحولات پیش رو می تواند داشته باشد؟”
در پاسخ به این سئوال، او با استناد به “منشور مبنا” و سند سیاسی کنگره چهارم به این نتیجه گیری می رسد که:
“مجموعه ی این سیاست ها و اسناد برنامه ای حزب چپ می تواند بیانگر مواضع نظری یک چپ میانه باشد اما موفقیت و پیشبرد این سیاست ها با مشکلاتی مواجه بوده و هست.”
مشکل اول: برند حزب چپ ایران و موضوع “مسئله دار شدن برند فدائیان از مقطع خاصی بعد از انقلاب”
مشکل دوم: “حزب چپ برای آن که خود را به مثابه یک چپ میانه مطرح کند، چاره ای جز فاصله گرفتن با جریانات راست درون پیوستار چپ ندارد. این حزب با آنکه به نظر می رسد در عمل با سازمان اکثریت و حزب توده همراهی نداشته، اما تفاوت هایش با سمت راستش بسیار کم رنگ بوده است”.
بررسی دو مشکل حزب چپ ایران با رویکرد تجربی
گفته می شود که احزاب “اتاق فکر سیاست” هستند و وظیفه آنها تنظیم امر سیاسی در حوزه عمومی است. امر سیاسی نیز بر دو رویکرد استوار است: رویکرد تجربی و رویکرد علمی.
موضوع مورد بحث در این گفتار پیرامون رویکرد تجربی برآمد چپ میانه در برونمرز، به طور مشخص حزب چپ ایران است. به عنوان یک کنشگر مستقل سبز از همان ابتدا در “پروژه وحدت” که هدفش ادغام تشکیلاتی سه سازمان و اعضای پراکنده کنشگران بود، شرکت داشتم. نقطه قوت روند اجرای پروژه، علنی بودن و شرکت آزاد همگان بود، که یک گام به جلو در چپ ایران بود. مهمترین نقطه ضعف پروژه، گروه “تدارک و سازماندهی پروژه” بود که هدایت پروژه را به عهده داشت ولی قادر به بهره گیری از تنوع دیدگاه ها و فراهم آوردن امکان تجزیه و تحلیل نقادانه نبود.
بعد از ده سال، در “کنگره بنیانگذار” در چارچوب “منشور مبنا” حزب چپ ایران تشکیل شد. این حزب تاکنون در این ۷ سال چهار کنگره دیگر نیز برگزار کرده است.
به عنوان یک کنشگر سبز در چارچوب “منشور مبنا” و در “مسائل برنامه ای” پیوستن به این حزب، برای من ممکن نبود. در این ۷ سال به عنوان مهمان در همه کنگره های حزب حضور داشته ام، لذا ارزیابی سیاست های حزب، تنها بر مبنای اسناد حزبی نیست بلکه بر رویکردهای تجربی در حزب هم استوار است.
رویکرد تجربی و دومشکل حزبی مطرح شده از جانب سعید رهنما
مشکل اول حزب یعنی “مسئله دار شدن برند فدائیان از مقطع خاصی بعد از انقلاب” با تصویب قرار پیشنهادی تغییر نام حزب در کنگره “زن، زندگی، آزادی” برطرف شد.
در رابطه با مشکل دوم می توان گفت که در حزب چپ ایران از همان آغاز سه گرایش: چپ سنتی، چپ میانه و چپ محور مقاومت حضور داشته اند.
این حضور در رابطه با تنظیم برنامه های سیاسی متفاوت در حزب، کاملا مشهود بود. عدم انحلال سازمان اکثریت و الغا دو عضویتی، منجر به ادامه فعالیت محورمقاومتی ها در سازمان اکثریت شد. با وجود این، محورمقاومتی ها هنوز هم در حزب حضور دارند ولی از وزن چندانی برخوردار نیستند. چپ سنتی نیز در حزب حضور داشته و دارد. برنامه سیاسی آنها در سه کنگره اول، دوم و سوم در اقلیت کامل قرار داشت.
برپایه تجربیات تاکنونی و با استناد به اسناد حزبی، حزب چپ ایران دچار سه مشکل اساسی است: وجهه ی سیاسی، برنامه و راه.
وجهه ی (برند) سیاسی
این یک واقعیت است که وجهه در سیاست، نقطه عطفی کیفی در ارتباطات و رقابت سیاسی محسوب می شود. این موضوع به خصوص در جوامع دموکراتیک در عرصه انتخابات، رل مهمی را بازی می کند.
وجهه سیاسی ترکیبی است از نمادها، نشان ها، نام ها در جهت تمیز دادن، محصول سیاسی، احزاب یا سازمان های سیاسی است.
اینکه وجهه سیاسی چپ و همچنین چپ میانه و در این رابطه حزب چپ ایران در کیفیتی بسیار نازل قرار دارد، جای هیچ بحثی نیست.
وجهه سیاسی چپ، حاصل تحولات ناشی از انقلاب ۱۳۵۷و خشونت، ترور، وحشت فراگیر رژیم برآمده از این انقلاب، که منجر به زندانی، شکنجه و اعدام و یا تبعید اجباری هزاران نفر است.
این وجهه، نتیجه بحران های داخلی، مقاومت در مقابل تغییر، عدم مقبولیت، خود مشغولی، پیری و تک جنسی (مردان)، است.
وجهه سیاسی کنونی چپ ایران، برآمدی از رسوبات ذهنی و الگوهای رفتاری و فرهنگی گذشته، فقدان ذهن پرسشگر و نقادانه و ساختارهای سیاسی بسته و غیرمشارکتی است.
وجهه سیاسی چپ برونمرزی
چپ برونمرزی در وضعیتی بحرانی و ناکار آمدی بسر می برد. از نظر ساختاری دچار نقص و اختلال بوده و نمی تواند کارکرد واقعی حزبی و سازمانی را ایفا نماید و دچار رکود سیاسی است. بخش اعظم توان این چپ نیز صرف مهار و کنترل درگیری ها و کشمکش های داخلی در آنها می شود.
همه سایه روشن های سیاسی – نظری در چپ برونمرزی دچار بحران های ناعلاج هستند. چپ سنتی هنوز مقلد راه سوسیالیسم قرن نوزده و بیستم است و قادر به درس آموزی از راهی که طی شده است، نیست. اندیشه و نوآوری سیاسی در این جریان ها، محلی از اعراب ندارد. بخش دیگر چپ برونمرزی، یعنی چپ میانه نیز با پذیرش شکست ها، هنوز گذشته گرا و فاقد بدیل ها و مدل های جدید مبارزاتی است.
فروپاشی “سوسیالیزم واقعا موجود” و انقلابات ۱۹۸۹ در اروپای شرقی باعث تشدید بحران های چپ برونمرزی شد.
با شکست مدل های توسعه در چارچوب “سوسیالیسم واقعا موجود” که اقتصاد، دولت، حزب و جامعه را در بر می گرفت، چپ های ایران و بطورکلی خاورمیانه در این سه دهه اخیر، فاقد هرگونه پروژه ای برای دگرگونی های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در جامعه هستند.
چپ و برنامه
نظام برنامه نویسی چپ در ایران در مجموع، چندان بر مبنای کار کارشناسانه، تفکر و گزینش های راهبردی کارکردگرایانه استوار نیست. ویژگی های مهم این برنامه نویسی ها، از یک سو سیاست زده، محافظه کارانه و ناکارآمد است و از سوی دیگر بر اساس معیارها و ملاحظات درون سازمانی، جناحی و شخصی استوار است.
نظام برنامه نویسی چپ در ایران به لحاظ تاریخی و به دلیل شرایط سیاسی- اجتماعی و زیستی، عمدتا حاوی تبین شرایط و توصیف و تفسیر رویدادها، یعنی تحلیل وضع موجود است و همچنین این برنامه ها در سطح چیستی و چرایی مسائل و مشکلات موجود باقی مانده و اهتمام چندانی به طرح مباحث راهبردی و سیاستگزارانه قابل اجرا در پراتیک اجتماعی، در آنها مشاهده نمی شود.
برنامه سیاسی به روایت چپ سنتی ایران
در روایت چپ سنتی، تاریخ و جامعه تابع قوانین علمی و اجتناب ناپذیر و جبری هستند، که نهایتا به سوسیالیسم منجر می شود. در این دیدگاه، برنامه سیاسی نه به عنوان یک موضوع مستقل، بلکه یک متغیر وابسته و ثانوی به شمار می رود.
برنامه سیاسی چپ سنتی در هر شرایطی تبین و تحلیل مبارزه طبقاتی گروه های محذوف جامعه، با سرمایه داران است. در این دیدگاه کارگران در راس این مبارزه طبقاتی قرار دارند و وظیفه نهائی آنها، رهائی همه اقشار دیگر از زیر نفوذ بورژوازی و ایجاد جامعه سوسیالیستی است. در جامعه ای با مدل سوسیالیستی، گروه های محذوف جامعه و در راس آن کارگران، قدرت سیاسی را به دست می گیرند و با اعمال مدیریت دولتی و اجرای برنامه های اشتراکی و لغو مالکیت خصوصی، به طور فرسایشی بورژوازی را در جامعه حدف می کنند و راه برای بنای جامعه کمونیستی فراهم می شود.
برنامه سیاسی به روایت چپ میانه
برنامه سیاسی چپ میانه، بر مجموعه ای از ارزش ها و حقوق جهان شمولی استوار است که از زمان انقلاب های قرن هجدهم در جهان، تاکنون مشخصه مدرنیته و پیشرفت تاریخی با تاکید بر دموکراسی، عدالت اجتماعی، آزادی و برابری است.
در برنامه سیاسی چپ میانه، دموکراسی پیش شرط کلیدی برای هر چیزی است که بتوان بدرستی آن را سوسیالیسم نامید، در این برنامه بدون سکولاریسم به معنی جدائی دین و دولت، هیچ دموکراسی نمی تواند وجود داشته باشد.
در یک کلام در روایت برنامه ای چپ میانه، دموکراسی نیازمند سکولاریسم و سوسیالیسم نیز نیازمند دموکراسی است، به این دلیل اهداف راهبردی برنامه سیاسی چپ میانه در شرایط کنونی در ایران، دموکراسی و سکولاریسم است و از آنجائیکه این اهداف عام هستند و گروه های وسیع سیاسی و اجتماعی دیگر نیز همین اهداف را دنبال می کنند، در نتیجه سازماندهی ائتلاف وسیع در ایران، اولین قدم در این راه است.
هدف برنامه ای چپ میانه از یک سو برپائی این ائتلاف و از سوی دیگر تلاش برای ارتقاء جنبش سیاسی طبقه کارگر و تامین یکپارچگی مبارزاتی همه طبقات اجتماعی و نخبگان سیاسی متعلق به همه اقشار و گروه های اجتماعی در ایران هست.
تردیدی در این نیست که چپ میانه باید بتواند پیشنهادات ناهمگونی را به جامعه ناهمگون در ایران ارائه دهد. امکان دست یابی به پیشنهادات ناهمگون برای جامعه ناهمگون، تنها با تنوع برنامهای ممکن است.
حزب چپ ایران در دور باطل راه رفرم یا انقلاب
برای هر تغییر سیاست به سمت چپ و یا به عبارت دیگر عملیاتی نمودن اهداف و برنامه حزبی، دو راه کلی در مقابل مان وجود دارد: رفرم و انقلاب.
با نگاهی به برنامه سیاسی حزب در کنگره چهارم می توان این نتیجه را گرفت، که سیاست های حزب اجماعی است از سیاست های غیرقابل جمع طرفداران “سرنگونی، قیام و انقلاب حتی با توسل به خشونت و طرفداران “گذار دموکراتیک” که با واژه “پایان دادن به جمهوری اسلامی” به هم جوش داده شده است. این اجماع همان دور باطل رفرم یا انقلاب در چپ تاریخی است.
گذار دموکراتیک
گذار دموکراتیک (انقلاب های رنگی) گونه جدیدی از دگرگونی های اجتماعی هستند که با برداشت های سنتی از انقلاب متفاوت بوده و یکی از شاخص های اساسی آن فقدان عنصر خشونت است.
در چند دهه اخیر پدیده جهانی شدن و گسترش فناوری های اطلاعاتی و ارتباطی و وجود شفافیت قابل ملاحظه در فضاهای داخلی و بین المللی منجر به این شده است، که عملکردهای دولت های اقتدارگرا بیشتر زیر نظر افکار عمومی جهان باشد و این تغییر موجب شده است که دولت های اقتدارگرا تا حدی برای سرکوب معترضان دچار محدویت شوند. از سوی دیگر در چند دهه گذشته دموکراسی خواهی نیز به خواست و هنجاری اساسی در میان شهروندان در دولت های اقتدارگرا برآمد نموده است.
در دهه هشتاد ما شاهد ظهور انقلاب های دموکراتیک بوده ایم: انقلاب زرد در فلیپین، انقلاب بنفش در چکسلواکی، انقلاب نارنجی در اوکراین، انقلاب صورتی در گرجستان، انقلاب سدری در لبنان، انقلاب گل لاله در قرقیزستان. تفاوت مهم این انقلابات با نسل های قبلی جایگزین شدن قهر با شیوه های مسالمت آمیز و انتقال نسبتا آرام و دموکراتیک قدرت بود.
جک گلدستون در مقاله “بازاندیشی در مورد انقلاب ها: ترکیب سرچشمه ها، فرآیندها و برآیندها” می نویسد:
“آنچه این انقلاب های رنگی را از انقلاب های انفجارآمیز خشونت بارتر و خودگامگی آورتر متمایز می کند، نباید تفاوتی بنیادین در علت ها باشد، بلکه چیزی مهم در فرآیندهایی که این انقلاب ها از طریق آن به منصه ظهور می رسند و شرایط و کنش هایی وجود دارد که برآیندهای متمایز آن ها به شکل ظهور دولت های ضغیف لیبرال باعث می شود.”
تجربه های تاریخی حاکی از آن است که در یک بررسی عمیق، پدیده های اجتماعی را نمی توان به راحتی به دو طیف متضاد و یا سیاه و سفید تقسیم بندی نمود. پدیده انقلاب دموکراتیک، نمونه مشخصی است که در آن ترکیبی از هر دو روش انقلابی و رفرمیستی به کار رفته است و به این دلیل است که به “رفلوسیون” یعنی (انقلا ب- اصلاح) معروف شده است.
از این بحث، این نتیجه حاصل می شود که رهیافت نظری گذار دموکراتیک از یک سو در دور باطل رفرم و انقلاب درجا نمی زند و از سوی دیگر همانطور که چک گلدستون می گوید “فرآیندهایی که این انقلاب ها از طریق آن به منصه ظهور می رسند” را توضیح می دهد.
چهار نسل انقلاب و نتایج آن
در تجارب تاریخی چهار نسل انقلاب، می توان از انقلابات خشونت آمیز الگویی را مجسم نمود که جوامع را تا حد زیادی دگرگون می کند، اما به دموکراسی ختم نمی شود.
مشخصه دیگر این الگو این است که انقلابیون منتظر شرایطی هستند، که با رادیکالیزه شدن بسترهای اجتماعی، قیام خودجوش مردم آغاز گردد و درگیری میان معترضین و ماموران دولتی اوج گیرد و خشونت بی حد و حصر حاکم می شود و در این روند دیکتاتور سرنگون می شود.
در این الگو مرکز ثقل، سرنگونی دیکتاتورها است و طراحی و تبیین یک سیستم حکومتی جایگزین در اینجا نقش چندانی ندارد. انقلاب ایران نمونه ای از این الگو بود.
تردیدی در این نیست که انقلاب ایران الگوی معتبر برای چپ تاریخی نیست. اما با نگاهی به انفلاب اکتبر که الگوی معتبر چپ تاریخی است، می توان گفت، که انقلاب فوریه رخ داد و آمد، حتی کسی مثل لنین که معروف به معمار و مهندس انقلاب اکتبر است و چارچوب فکری مشخص و منسجمی داشت، در برآمد این انقلاب نقشی نداشت.
واقعیت این است، که انقلاب فوریه به هیچ وجه به دست حزب پیشتاز و انقلابیون حرفه ای، یعنی بلشویک ها پیروز نشد، در ادامه اما لنین به خوبی توانست این انقلاب را به نفع خود مصادره کند. در این باره هانا آرنت به اختصار چنین می گوید “بلشویک ها قدرت را که سهل و آسان کف خیابان افتاده بود، دیدند و برداشتند”.
انقلاب ایران نیز مسیری دیگری را طی نکرد. چپ های ایران، به هدفی به جز سرنگونی رضایت نمی دادند، جبهه ملی ایران و نهضت آزادی نیز سرگردان و دچار سرگیجه سیاسی بودند. این دو جریان نه تنها طرح جایگزینی در اختیار نداشتند، بلکه با ناتوانی محض از فرصت سیاسی موجود یعنی مذاکره نیز نتوانستند، بهره ای برند. خمینی و یارانش دارای طرح جایگزین بوند، آنها نیز مانند لنین و بلشویک ها “قدرت را که سهل و آسان کف خیابان افتاده بود، دیدند و برداشتند”.
نتیجه این بحث این سئوال است، که آیا می خواهیم از اشتباهات تاریخی مان درس بگیریم، یا همچنان در دور باطل رفرم یا انقلاب در جا زنیم و یکبار دیگر “قدرت سهل و آسان کف خیابان” را به نیروی اقتدارگرای دیگری واگذار کنیم.