رحمان

به آن دورترها نگاه می‌کنم،

آنجا که هنوز با من است.

فراموش نکردم —

مرا با خود تا مرزِ امروز آورده است.

زمانی‌ست طولانی،

از هجرتِ سایه‌های گذشته،

چیزی باقی نمانده...

اما آنها هنوز با من‌اند.

آن‌که شب‌ها

با چراغِ کوچه می‌آمد،

نامش را پایِ تیرک‌های چراغِ برق

بر جا گذاشته است.

و آن‌که، پاسبانِ شبگرد،

رمزِ شب را خواست —

رو به آسمان،

نیمه‌ی ماه را نشان داد

و نجوا کرد:

«نیمه‌ی دیگرش

در انتظارِ طلوعِ خورشید،

پشتِ پلک‌هایم پنهان است.»

و او که...

نامش را زمزمه می‌کنم —

بیدار می‌شود صبحگاهِ سپیدارها.

هوا معطر است،

مدهوشِ واژه‌ها،

و شعری از لبانم می‌تراود

من هنوز، گاهی،

از کوچه‌های گذشته

راه به امروز می‌یابم،

و در پشتِ آن تیرک‌ها و تاریکی،

سایه‌ها را می‌بینم-

و نام‌هایشان را،

که نورِ چراغ‌هایشان

بر خانه‌ها می‌تابد.

 

رحمان – مهرماه    ۱۴۰۴


Source URL: https://bepish.org/node/12874