جمهوری اسلامی ایران: ضدامپریالیست یا سرکوبگر و اقتدار گرا؟

در روزهایی که خاورمیانه با امیدواری به برقراری آتش بس دائم و صلح پایدار می نگرد، با فعال شدن مکانیسم ماشه "اسنپ بک" نام ایران همچنان در صدر خبرهاست؛ کشوری که بیش از چهار دهه است سیاست داخلی و خارجیاش بر مدار تنش، مقاومت و بحران میچرخد. از یک سو، جمهوری اسلامی خود را پرچمدار مبارزه با امپریالیسم و مدافع مظلومان جهان – بهویژه مردم فلسطین – معرفی میکند، و از سوی دیگر، در درون مرزهایش با سرکوب گستردهی مخالفان، محدودیتهای اجتماعی و اقتصادی و بحران مشروعیت دست و پنجه نرم میکند.
این تضاد میان شعار و واقعیت، میان آرمانگرایی ادعایی و اقتدارگرایی عینی، همان چیزی است که چهرهی جمهوری اسلامی را دوگانه و پیچیده ساخته است.
از انقلاب تا اقتدارگرایی؛ چهره درونی جمهوری اسلامی
انقلاب ۱۹۷۹ با شعارهایی درخشان و عدالتخواهانه آغاز شد: بسیاری از مردم و حتی نیروهای چپ و آزادیخواه منطقه در آن زمان، جنبش ایران را حرکتی ضدامپریالیستی میدانستند که میتواند الگویی برای رهایی از سلطهی غرب باشد. اما چند سال پس از پیروزی انقلاب، مسیر کشور بهسرعت از آرمانهای اولیه فاصله گرفت.
در سالهای نخست، رژیم تازهتأسیس با شعار «نه شرقی، نه غربی» خود را در صف مخالفان امپریالیسم معرفی کرد. اما همانزمان، روندی آغاز شد که بنیان آزادیهای سیاسی و اجتماعی را در کشور از ریشه زد. تسخیر سفارت آمریکا و گروگانگیری دیپلماتها، هرچند در ظاهر اقدامی ضدامپریالیستی بود، عملاً بهانهای برای تثبیت قدرت نیروهای مذهبی و حذف دیگر جریانهای سیاسی شد.
در دههی شصت، دستگاه امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی بهسرعت علیه مخالفان چپ، ملی، قومی و مذهبی دست به سرکوب زد. هزاران نفر از فعالان سیاسی بازداشت، شکنجه یا اعدام شدند. نقطهی اوج این خشونت سازمانیافته، تابستان ۱۹۸۸ بود؛ زمانی که بنا به دستور مستقیم آیتالله خمینی، هزاران زندانی سیاسی در دادگاههایی چنددقیقهای به مرگ محکوم و در گورهای جمعی دفن شدند.
به موازات این سرکوب خونین، رژیم سیاست «اسلامیسازی» آموزش و فرهنگ را با انقلاب فرهنگی پیش برد؛ دانشگاهها تعطیل، استادان و دانشجویان منتقد اخراج، و پوشش و رفتار اجتماعی مردم – بهویژه زنان – تحت کنترل کامل قرار گرفت. حجاب اجباری، جداسازی جنسیتی، سانسور گستردهی رسانهای و حذف اقلیتهای دینی و قومی از عرصهی عمومی، سیمای تازهی جمهوری اسلامی را ترسیم کرد.
در نتیجه، آنچه در ابتدا وعدهی عدالت و رهایی از سلطهی بیگانه بود، در عمل به نظامی تبدیل شد که آزادیهای بنیادین را قربانی حفظ قدرت کرد. شعار «ضدامپریالیسم» به سپری برای توجیه سرکوب داخلی و انسداد سیاسی بدل شد.
سیاست خارجی، محور مقاومت و هزینههای سنگین آن
در عرصهی سیاست خارجی، جمهوری اسلامی از آغاز به دنبال صدور انقلاب اسلامی و ایجاد شبکهای از متحدان شیعه در منطقه بود. از حزبالله لبنان تا حوثیهای یمن، از شبهنظامیان عراقی تا حمایت از رژیم بشار اسد در سوریه، تهران کوشید نوعی «عمق استراتژیک» در خاورمیانه ایجاد کند که از دید خود، سپری دفاعی در برابر آمریکا و اسرائیل باشد.
این دکترین که با عنوان «محور مقاومت» شناخته میشود، بر ایدهی مبارزه با صهیونیسم و امپریالیسم استوار است، اما در عمل پیامدهایی متفاوت داشته است.
از نگاه حکومت، حمایت از نیروهای مقاومت، بخشی از هویت انقلابی ایران است؛ اما از دید بسیاری از ایرانیان، این سیاست به بهای رفاه و امنیت کشور تمام شده است. در داخل، مردم میپرسند: چرا میلیاردها دلار باید صرف جنگهای نیابتی در لبنان، سوریه یا یمن شود، در حالی که فقر، تورم و بیکاری در کشور بیداد میکند؟
شعار معروف «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» که در اعتراضات سالهای اخیر شنیده شد، پاسخی صریح به همین سیاست است؛ شعاری که نشان میدهد مردم دیگر حاضر نیستند هزینهی جاهطلبیهای منطقهای رژیم را بپردازند.
در سطح منطقهای نیز، این سیاست عمق استراتژیک باعث افزایش انزوای ایران شده است. بسیاری از کشورهای عربی، از عربستان تا امارات، جمهوری اسلامی را تهدیدی برای ثبات خود میدانند و همین نگرانی، زمینه را برای نزدیکی آنها به اسرائیل و امضای توافقهای موسوم به «صلح ابراهیم» فراهم کرده است.
به بیان دیگر، آنچه قرار بود سپری برای امنیت ایران باشد، خود به منبع بیثباتی و تهدید بدل شده است.
انرژی هستهای؛ حق مسلم یا بحران ملی؟
پروندهی هستهای ایران یکی از طولانیترین و پرهزینهترین پروژههای تاریخ معاصر کشور است. ساخت نیروگاه بوشهر در دههی ۱۹۷۰ آغاز شد و پس از انقلاب با کمک روسیه تکمیل شد، اما از سال ۲۰۰۰ به بعد، فعالیتهای غنیسازی اورانیوم ایران نگرانیهای بینالمللی را برانگیخت.
جمهوری اسلامی با شعار «انرژی هستهای حق مسلم ماست» کوشید این پروژه را به نماد استقلال ملی بدل کند. در ظاهر، سخن از توسعهی فناوری و تأمین انرژی بود، اما در واقع، هدف پنهانتر، دستیابی به توان بازدارندگی نظامی از طریق دستیابی به سلاح هسته ای تلقی میشد. ساختن سایت های فردو و نطنز به همین منظور صورت گرفت.
بهای این سیاست، سنگین بود. سالها تحریمهای اقتصادی، انزوای بینالمللی، خروج شرکتهای خارجی، سقوط ارزش ریال، و فشار بر معیشت مردم، بخشی از نتایج مستقیم آن بود. تخمینها نشان میدهد ایران تاکنون صدها میلیارد دلار از درآمد ملی خود را صرف پروژههای هستهای کرده، بیآنکه مشکل انرژی کشور حل شده باشد.
درحالیکه ایران دومین دارندهی منابع نفت و گاز جهان است و ظرفیت عظیمی برای انرژی خورشیدی و بادی دارد، پافشاری بر غنیسازی اورانیوم – که هزینهاش چندین برابر خرید آن در بازار جهانی است – بیشتر جنبهی سیاسی و حیثیتی یافته تا اقتصادی.
توافق برجام در سال ۲۰۱۵ امیدی بود برای پایان این بحران؛ اما با خروج آمریکا و سیاست تندروانهی هر دو طرف، مسیر مصالحه بسته شد. فعالشدن دوبارهی «مکانیسم ماشه» و بازگشت تحریمهای شورای امنیت، نتیجهی مستقیم این بنبست است.
اکنون حتی در درون حاکمیت نیز صداهای متفاوت شنیده میشود. دولتهای اخیر – از روحانی تا پزشکیان – بارها خواستار مذاکره شدهاند، اما تصمیم نهایی در اختیار رهبر جمهوری اسلامی است، که همچنان مذاکره را «نشانه ضعف» میداند.
در عمل، شعار پوپولیستی «حق مسلم» به بحرانی ملی بدل شده که نه انرژی به همراه داشته، نه امنیت، و تنها زندگی میلیونها ایرانی را دشوارتر کرده است.
جامعه و زنان؛ از سرکوب تا خیزش "زن، زندگی، آزادی"
در چهار دههی گذشته، جمهوری اسلامی کوشیده جامعه را بر اساس معیارهای مذهبی و مردسالارانه شکل دهد. از گشت ارشاد و کنترل پوشش زنان تا فیلتر اینترنت و محدود کردن آزادیهای فرهنگی، حکومت در پی آن بوده که «سبک زندگی اسلامی» را بر جامعه تحمیل کند.
اما در دل همین فشارها، با تغیرات نسلی جامعهای نو و متفاوت شکل گرفته است؛ جامعهای که ارزشهای نسل جدیدش با حکومت در تضاد کامل قرار دارد.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» که در پاییز ۲۰۲۲ پس از مرگ مهسا (ژینا) امینی شعلهور شد، نماد این گسست تاریخی است. این خیزش فقط اعتراض به حجاب اجباری نبود، بلکه فریادی علیه تبعیض، فساد، فقر و بیعدالتی بود.
هرچند رژیم با خشونت بیسابقه پاسخ داد و صدها نفر را کشت و هزاران نفر را بازداشت کرد، اما اثر این جنبش بازگشتناپذیر است. امروز میلیونها زن در سراسر کشور با مقاومت مدنی، قانون نانوشتهی آزادی پوشش را اجرا میکنند. حتی تصویب دوبارهی قانون «عفاف و حجاب» نتوانست حکومت را در اجرای آن موفق کند؛ نافرمانی اجتماعی زنان، واقعیتی است که دیگر قابل حذف نیست.
زنان ایران در این سالها نهتنها در عرصهی اجتماعی، بلکه در علم، هنر، ورزش و فعالیت مدنی حضور پررنگی یافتهاند. موفقیتهایی مانند دریافت جایزه صلح نوبل توسط نرگس محمدی یا افتخارات ورزشکاران زن در رقابتهای جهانی، نشان میدهد زنان ایرانی دیگر نه تماشاگر، بلکه پیشروان اصلی تغییرند.
این جنبش فرهنگی عمیق، بهتدریج ساختار قدرت را از درون میفرساید. تغییر چهرهی خیابانها، موسیقی، زبان و رفتار اجتماعی، نشانهی زوال گفتمان رسمی است؛ گفتمانی که دیگر پاسخگوی واقعیتهای جامعهی امروز ایران نیست.
اقتصاد، محیطزیست و بحران تابآوری
در کنار سرکوب سیاسی، یکی از بزرگترین چالشهای ایران امروز، فروپاشی ساختارهای اقتصادی و زیستمحیطی است.
سالها سوءمدیریت، فساد سیستماتیک، تحریمهای بینالمللی و هزینههای نظامی، کشور را به مرز فروپاشی اقتصادی رسانده است. تورم بالای ۵۰ درصد، بیکاری گستردهی جوانان، مهاجرت نخبگان، و گسترش فقر در شهر و روستا، نشانههایی از این بحراناند.
در حوزهی محیطزیست، فاجعه ابعاد گستردهتری یافته است. خشکشدن دریاچه ارومیه، زایندهرود و تالابهای مرکزی، فرونشست زمین در اصفهان و تهران، و نابودی جنگلها و مراتع، ایران را در آستانهی یک بحران تمدنی قرار داده است.
سیاستهای غلط آبی، ساخت سدهای متعدد، صنایع آببر در مناطق خشک، و فساد گسترده در صدور مجوزهای صنعتی، از دلایل اصلی این وضعیت است. نتیجه، مهاجرت روستاییان، بیکاری کشاورزان، و از میان رفتن زیستبومهایی است که قرنها مایهی حیات ایران بودند.
بستر خشک زایندهرود امروز به نمادی از ناکارآمدی و بیتدبیری تبدیل شده است؛ جایی که مردم در اعتراضات سیاسی و فرهنگی گرد هم میآیند، همانگونه که روزگاری در کنار آب زایندهرود جشن میگرفتند.
اپوزیسیون و چشمانداز آینده
با وجود بحرانهای متعدد، جمهوری اسلامی همچنان برپا مانده است. راز این ماندگاری را باید در چند عامل جستوجو کرد: کنترل شدید امنیتی، درآمدهای نفتی، سرکوب سازمانیافتهی مخالفان، و نبود آلترناتیوی منسجم در میان نیروهای اپوزیسیون.
اپوزیسیون جمهوری اسلامی را میتوان به دو جریان اصلی تقسیم کرد.
نخست، جریانهای سلطنتطلب و گروههایی مانند سازمان مجاهدین خلق که خواهان سرنگونی رژیم به هر قیمتاند و حتی از مداخلهی خارجی استقبال میکنند. اما این رویکرد، بهویژه پس از بمبارانهای اخیر اسرائیل و آمریکا، حمایت خود را در میان مردم از دست داده است. ایرانیان هرچند از رژیم ناراضیاند، اما جنگ و ویرانی را راه نجات نمیدانند.
در سوی دیگر، طیف گستردهتری از نیروهای جمهوریخواه، چپ، ملیگرا و سکولار قرار دارند که خواهان گذار مسالمتآمیز به یک جمهوری دموکراتیکاند. این جریان بر جنبشهای اجتماعی – بهویژه نقش زنان، کارگران، معلمان و دانشجویان – تکیه دارد و راه حل را در اتحاد داخلی و حمایت افکار عمومی جهانی میبیند، نه در حمله نظامی یا دخالت خارجی.
مشکل این طیف، پراکندگی و کمبود ساختار سازمانی است. بااینحال، هر موج اعتراضی جدید، این نیروها را به هم نزدیکتر کرده و گفتمان «جمهوری سکولار دموکرات» را به شعار محوری بخش بزرگی از جامعه تبدیل کرده است.
سخن پایانی
جمهوری اسلامی امروز در نقطهای حساس از تاریخ خود ایستاده است. از یکسو با بحرانهای اقتصادی، زیستمحیطی و اجتماعی درگیر است و از سوی دیگر با فشارهای خارجی و شکافهای درونی روبهروست. نظام حاکم هنوز بر ابزار سرکوب تکیه دارد، اما مشروعیت سیاسی و اخلاقی خود را از دست داده است.
در مقابل، جامعهای جوان، آگاه و جهانیشده در حال شکلگیری است که دیگر به وعدههای کهنهی «ضدامپریالیسم» و «مقاومت» باور ندارد.
سؤال اصلی این است: آیا جمهوری اسلامی میتواند با پذیرش تغییرات بنیادی، مسیر گفتوگو با جهان و مردم خود را باز کند، یا همچنان بر طبل انکار و سرکوب خواهد کوبید؟
تجربهی ۴۵ سال گذشته نشان میدهد که سرکوب شاید بقا را تمدید کند، اما اصلاح را ناممکن میسازد، جمهوری اسلامی در مختصات تاکنونی اصلاح ناپذیر است.
در نهایت، چهرهی دوگانهی جمهوری اسلامی – مدعی عدالت در بیرون و ناقض آزادی در درون – امروز در برابر واقعیت جامعهای قرار گرفته که دیگر نمیخواهد دروغهای قدیمی را باور کند.
ایران امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند صلح، عدالت، آزادی، توسعه همه جانبه و حکومتی است که بهجای صدور ایدئولوژی، به ساختن زندگی بهتر برای مردم خود بیندیشد.
توضیح:
۱ این مقاله به درخواست روزنامه موندو اوبرو نزدیک به حزب کمونيست اسپانیا و اتحادیه بزرگ سراسری این کشور تهیه شده است. متن اسپانیائی مقاله در لینک زیر:
۲ همچنین در سایت " چپ مارکسیستی " به زبان آلمانی انتشار یافته است. در لینک زیر: