جابر حسینی

جامعه ما امروز در موقعیتی ایستاده که از یک‌سو بخش بزرگی از مردم آشکارا خواهان عبور از نظم موجودند، اما از سوی دیگر توان تبدیل این میل عمومی به یک کنش جمعی پایدار را در خود نمی‌یابند. هم‌زمان، حاکمیت نیز در بازسازی مشروعیت، مهار بحران‌های اقتصادی و ترمیم شکاف‌های عمیق اجتماعی درمانده است. این تقابل دوسویه، لحظه‌ای بینابینی پدید آورده؛ زمانی که در آن «کهنه» رو به فرسایش است اما «نو» هنوز مجال تولد پیدا نکرده. وضعیتی که جامعه را در تعلیقی فرساینده نگاه داشته؛ جایی که امید فرومی‌ریزد، اعتماد عمومی در هم می‌شکند و نیروی عمل مشترک دود می‌شود.

سرکوب جنبش «زن، زندگی، آزادی» این فرسودگی اجتماعی را تشدید کرد. آن جنبش نشان داد جامعه توان فوران خلاقیت و سازمان‌یابی گسترده را دارد، اما موج بازداشت‌ها، احکام سنگین و مهاجرت اجباری بسیاری از کنشگران، انرژی شکل‌گرفته را دوباره به وضعیت دفاعی و پراکندگی راند. تجربه تکرارشونده ناکامی کنش جمعی در برابر زور عریان، کم‌کم نوعی احساس ناتوانی درونی می‌سازد؛ احساسی که زمزمه می‌کند «کاری از ما برنمی‌آید». همین زخم‌هاست که اختگی اجتماعی را بازتولید می‌کند.

همزمان، نباید نقش وعده‌های طولانی‌مدت و بارها تکرار‌شده اصلاح‌طلبانه را نادیده گرفت؛ وعده‌هایی که جامعه را به انتظار کشیدنِ از بالا، به امیدبودن به تصمیم نخبگان و به بیم از «بدتر شدن» عادت داد. دو دهه تکرار این گفتمان، نیروی جامعه را از مسیر خودسازمان‌دهی و مطالبه‌گری مستقل منحرف کرد. نتیجه آن است که امروز جامعه نه به اصلاح امید دارد، نه تصویری روشن از انقلاب پیش چشم می‌بیند و نه خود را قادر به ساختن بدیلی مستقل می‌پندارد.

در چنین خلائی، میدان برای پروژه‌های راست‌گرا و نجات‌طلبانه باز می‌شود. هرچه جامعه از توان زایش آلترناتیو واقعی دورتر بماند، آلترناتیوهای بیرونی و بسته‌بندی‌شده مجال بیشتری برای طرح خود پیدا می‌کنند. تلاش‌های رسانه‌ای و سیاسی برخی محافل خارجی—از جمله سرمایه‌گذاری اسرائیل—برای تبدیل رضا پهلوی به آلترناتیوی آماده‌مصرف، دقیقاً در همین خلأ ریشه می‌گیرد. بدیلی که نه از دل سازمان‌یابی اجتماعی مردم ایران برخاسته، نه با مطالبات عدالت‌خواهانه، جنسیتی و طبقاتی جامعه امروز پیوندی واقعی دارد، بلکه بیشتر محصول پروژه‌سازی بیرونی و مهندسی رسانه‌ای است؛ و درست به‌همین دلیل در غیاب یک نیروی سوم مجال بروز پیدا کرده است.

آنچه امروز غایب است، اما بیش از هر زمان دیگری ضرورت دارد، شکل‌گیری یک خط سوم حقیقی است؛ مسیری مستقل از اصلاح‌طلبی فرسوده و اقتدارگرایی راست‌گرایانه. این خط سوم یعنی بازسازی قدرت اجتماعی از پایین؛ احیای شبکه‌های مدنی، تقویت گروه‌های صنفی، جنبش زنان، انجمن‌های محلی و هر شکلی از خودسازمان‌دهی که می‌تواند اعتماد ازدست‌رفته را احیا کند و انرژی‌های پراکنده را به اراده‌ای مشترک بدل سازد. بدیلی که از درون جامعه بجوشد، نه از بیرون تحمیل شود.

عبور از بن‌بست کنونی نه با انتظار از بالا ممکن است و نه با آویختن به آلترناتیوهای برساخته بیرونی. راه واقعی از احیای نیروی مستقل جامعه می‌گذرد؛ از لحظه‌ای که مردم دوباره بیاموزند چگونه از پایین، با توان خود، مسیر را باز کنند. خط سوم همان نقطه‌ای است که آینده از آن زاده می‌شود؛ جایی که جامعه دوباره قدرت می‌گیرد و از اختگی بیرون می‌آید. و تجربه این سال‌ها نشان داده که این رکود همیشگی نیست؛ جامعه در بزنگاه‌ها بارها توانسته خود را بازیابد، انرژی خود را احیا کند و نشان دهد که زیر همین لایه‌ی سرد رکود، رگه‌های زنده و آماده جهش همچنان جریان دارد.


Source URL: https://bepish.org/node/12994