علی جنوبی

تاریخ جنبش چپ در ایران، علی‌رغم نقش مهم آن در گسترش اندیشهٔ عدالت‌خواهی، مبارزه با استبداد، دفاع از حقوق کارگران، و تلاش برای ایجاد بدیلی ترقی‌خواهانه، همواره با نوعی خودمحوربینی، خودبزرگ‌بینی سیاسی و ایدئولوژیک گره خورده است. این ویژگی تاریخی که برخی نظریه‌پردازان آن را «نارسیسیسم سیاسی» می‌نامند که از دههٔ ۱۳۲۰ تا امروز در اشکال گوناگون خود را بازتولید کرده است: اززمان حیدر آموغلو و  حزب توده تا فداییان خلق، از احزاب منشعب دوران پس از انقلاب تا تشکل‌های امروزی چپ پراکنده.

از نخستین نطفه هایی سوسیال‌دموکراسی قفقاز تا  امروز، چپ ایران همواره در صحنهٔ سیاسی حضوری متناقض داشته است،هم نیرویی الهام‌بخش، مردمی و رادیکال،

و هم گرفتار پراکندگی، خطاهای راهبردی و فاصله با جامعه.

چپ ایران در دهه‌های اخیر بیش از هر زمان دیگری به نیرویی «تحلیلی–انتقادی» تقلیل یافته است .

این مقاله با استفاده از برخی منابع کلاسیک مارکسیسم و تاریخ چپ جهانی، پرسش‌های زیر را بررسی می‌کند:

۱ - چرا چپ ایران به نیروی صرفاً نفی‌کننده تقلیل یافته؟

۲ -ریشه‌های نظری–تاریخی بحران کنونی چیست؟

۳ -وظایف عملی چپ در شرایط حاضر چیست؟

۴ -چپ چگونه می‌تواند به نیروی پیشنهاددهنده و اقدام‌کننده بدل شود؟

چپ ایران و تراژدی فروکاستن به نیروی «نفی»در چند ده اخیر پر رنگارنگ شده است.

در سنت مارکسیستی، همواره بر نقش دوگانهٔ نقد و ساختار تأکید شده است. مارکس بارها تصریح می‌کند که «نقد سلاح است، اما سلاح نقد باید به سلاح مادی بدل شود».

اما چپ ایران این دوگانه را به‌شکل معیوب درونی کرده.سلاح نقد را نگه داشته، اما ابزار ساختن را کنار گذاشته است.

طی دهه‌های گذشته، نیروی چپ در ایران:

• علیه امپریالیسم موضع گرفته• علیه دیکتاتوری موضع گرفت • علیه سرمایه‌داری رانت‌محور موضع گرفته

• علیه خصوصی‌سازی و نابرابری موضع گرفته• علیه حکومت ولایت فقیه موضع گرفته • علیه فقر، سرکوب، نابرابری جنسیتی و قومیتی موضع گرفته

  . ……

اما پرسش کلیدی این است:

چپ به نفع چه چیزی موضع گرفته است؟

چپ چه طرح عملی ارائه داده؟

چپ چه پروژه‌ای را روی زمین ساخته؟

این شکاف میان «نفی گسترده» و «اثبات اندک» دلیل اصلی فاصله گرفتن جامعه از چپ است.

جامعهٔ ایران امروز بیش از هر زمان دیگری دچار بحران است، اما چپ به‌رغم ادعای نمایندگی اکثریت محروم هنوز نتوانسته برنامه‌ای عملی، قابل اجرا و اجتماعی برای خروج از این بحران ارائه دهد.

چپ به‌مثابه «نیروی نفی‌کننده»: یک تحلیل تاریخی–نظری جامعی و بر پایه نتیجه گیریهای مستدل باید ارائه دهد.

سنت مارکسیستی نقد را نقطهٔ آغاز می‌داند، نه نقطهٔ پایان.

در ایران اما ترکیبی از عوامل تاریخی و ساختاری موجب شد چپ در نقش «نفی‌کنندهٔ همه‌چیز» تثبیت شود:

• نفی امپریالیسم

• نفی سرمایه‌داری وابسته

• نفی استبداد داخلی

• نفی دین‌سالاری

• نفی خصوصی‌سازی

• نفی سرکوب سیاسی

• نفی نئولیبرالیسم

        …….

اما به تعبیر روزا لوکزامبورگ، «هر نیرویی که فقط نفی کند و نتواند اثبات کند، در نهایت به حاشیهٔ جنبش تبدیل می‌شود» (لوکزامبورگ، اصلاح یا انقلاب، ۱۹۰۰ ).

چپ ایران امروز مصداق این هشدار تاریخی است.

ریشه‌های بحران چپ ایران در پرتو نظریات کلاسیک باید مورد بازبینی قرار گرفته شود .

 چپ بدون بازیافت هویت و پایگاه طبقاتی خود ،در جنگل تناقضات قرار می‌گیرد .

در حالی که مارکس و انگلس آگاهی طبقاتی را محصول سازمان‌یابی زندهٔ کارگران می‌دانستند (مارکس و انگلس، مانیفست کمونیست، ۱۸۴۸ )، چپ ایران اغلب برعکس عمل کرده است ، 

چپ ایران به‌جای استخراج مفهوم «طبقه» از واقعیت‌های عینی و مناسبات زندهٔ جامعه، آن را از دل ایدئولوژی و تئوری‌های ازپیش‌ساخته بیرون کشیده.

این روند جز  «سوژه‌سازی خیالی» تعریفی دیگری ندارد .چپ ایران، به‌جای پیوند ارگانیک باکارگران ،زحمتکشان  ،معلمان ، بازنشستگان ،جمعیت‌های کم‌درآمد، زنان کارگر و حاشیه‌نشینان، به تحلیل‌های نظری و فعالیت‌های درون‌سازمانی پناه برده است.

بحران دموکراسی را ،تقدم ایدئولوژی بر آزادی میپندارد.

چپ ایران، دربارهٔ اهمیت «جامعهٔ مدنی» و «هژمونی دموکراتیک»، اغلب آزادی‌های مدنی را ثانوی پنداشته است.

این درحالی‌ست که تجربهٔ قرن بیستم نشان داده بدون آزادی تشکل، مطبوعات و شوراها هیچ پروژهٔ عدالت‌محور امکان وجود ندارد.

در ادبیات مارکسیستی، «نیروی ارگانیک» یعنی جریانی که از دل یک طبقه، یک وضعیت مادی، یک زیست اجتماعی واقعی و یک تجربهٔ زیستهٔ مشترک سربرآورده باشد. 

اما چپ ایران ،نه از دل طبقهٔ کارگر ایرانی شکل گرفت (کارگران ایران تا دههٔ ۱۳۲۰ به‌لحاظ سازمانی شکل‌نگرفته بودند)نه پیوند مداوم با محیط‌های کارگری داشتند.

(به‌جز دوره‌های کوتاه مانند دههٔ ۲۰ یا اوایل انقلاب ۱۳۵۷ ) ،نه از بطن مناسبات روستایی و عشیره‌ای ایران رشد کردو نه تداوم تاریخی در میان توده‌ها داشت(روزنامه‌ها، اتحادیه‌ها، شوراها و نهادهای توده‌ای چپ در ایران همواره یا سرکوب شدند یا شکننده بودند).

«حزب توده با وجود نفوذ سریع، بیش از آنکه محصول یک جنبش کارگری باشد، وارداتی–ایدئولوژیک و متکی بر روشنفکران شهری بود.»

(بر اساس پژوهش یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب).

و یا فداییان خلق نیز نه از دل جنبش‌های کارگری، بلکه از بحران‌های روشنفکری و بن‌بست سیاسی دههٔ ۴۰ برخاستند.

(طبق نظر آبراهامیان و هوشنگ نهاوندی).

بنابراین، چپ ایران در اغلب مقاطع ایدئولوژیک‌تر از آن بود که ارگانیک باشد.روشنفکری‌تر از آن بود که توده‌محور باشد و تشکیلاتی‌تر از آن که اجتماعی باشد.از نظر تحلیلی، همین «فاصلهٔ اجتماعی» زمینه‌ساز برخی ویژگی‌های روانی–سیاسی در درون چپ شد.

یکی دیگر از بحران سازمان ها ،بزرگ‌بودن سازمان‌ها و کوچک‌بودن پیوندهاست.

چپ ایران، چه در حزب توده و چه در سازمان‌های دههٔ ۵۰، موفق به ایجاد ساختارهای تشکیلاتی شد اما نتوانست این ساختارها را با جامعه پیوند دهد.

این وضعیت را «توده‌های بدون سازمان و سازمان‌های بدون توده» می‌نامند .

چپ ایران هرگز به‌معنای دقیق کلمه یک نیروی ارگانیک و برآمده از بطن جامعه نبوده و شکل‌گیری آن بیش از آنکه از تحولات درونی جامعهٔ ایران برخیزد، متأثر از سنت سوسیال‌دموکراسی روسی، انترناسیونال‌ها وپیروی از احکام کمینترن ، و احزاب «برادر» بود، از همین رو، نیروهای منشعب بعدی  از فدائیان تا تشکل‌های پراکنده امروز هیچ‌گاه نتوانستند ساختارهایی پایدار و منسجم بسازند. اما ضعف ارگانیک چپ تنها از درون ناشی نشد، این جریان در سراسر تاریخ معاصر، از سرنوشت حیدر عمواغلی تا حزب کمونیست، از قانون سرکوبگر ۱۳۱۰ تا کودتای ۱۳۳۲، و از قتل‌عام‌های جمهوری اسلامی تا چپ‌ستیزی روزمرهٔ دو سوی حاکمیت‌های  « ولایتی » و «وراثتی »، همواره هدف بی‌رحمانه‌ترین تهمت‌ها و شدیدترین سرکوب‌ها بوده است. چنین فشاری مجال تنفس، بازتولید نظری، و سازمان‌یابی را از چپ گرفت و آن را به نیرویی بدل کرد که پیش از رسیدن به بلوغ سیاسی، «قصابی» شد و در عین جان‌فشانی‌های گسترده، هم هزینهٔ تاریخ را پرداخت و هم از جامعه فاصله گرفت. نتیجه، پدیده‌ای است که هنوز با سرگیجهٔ شکست‌های ملی و بین‌المللی، بخشی در نوستالژی اردوگاه پیشین مانده، بخشی به اصلاحات لیبرال دمکراسی  آویزان است،و جریان‌های کماکان سودای کنشگری سالها قبل از انقلاب را در سر میپرورانند . در چنین وضعیتی، پرسش این است که آیا چپی که فرصت نوجوانی نداشت و اکنون پیش از بلوغ، پیری زودرسج را تجربه می‌کند، می‌تواند حامل رهنمودهای رهایی‌بخش مارکس و انگلس برای جامعهٔ امروز ایران باشد؟ با این‌همه، راهکارهایی که برای گذار به دموکراسی، آزادی و عدالت پیشنهاد می‌شوند، ضروری‌اند و چپ  اگر بتواند خود را از زیر آوار گذشته بیرون بکشد همچنان می‌تواند در این مسیر نقشی تعیین‌کننده بازی کند.

بحران همبستگی احزاب و سازمانها و انشعاب‌های بی‌پایان با توجه به تمام تدابیر آزادی گرایشات فکری مختلف ،هنوز بعنوان بزرگ‌ترین دغدغه روز احزاب و سازمانهای سیاسی اپوزیسیون مخالف جمهوری اسلامی است .

پراکندگی چپ ایران مصداقی از آن چیزی است که گیورگ  لوکاچ «بیماری سوبژکتیویسم گروهی» می‌نامد.

هر جریان سیاسی خود را مرکز حقانیت و دیگران را انحراف می‌داند.

چپی که قرار بود نیرویی برای همبستگی طبقهٔ کارگر باشد، خود به عرصه‌ای از تفرقه دائمی بدل شده است.

از دیگر پیامدهای بحران ، رادیکالیسم گفتاری، انفعال عملی در چپ کاملا مشهود و برجسته شده است .

ترکیب بحران نظری و تاریخی موجب شده که چپ ایران امروز رادیکال‌تر از همیشه باشد اما کم‌اثرتر از هر دوره:

• رادیکال در بیان

• ضعیف در سازمان‌دهی

• تند در شعار

• کم‌عمق در برنامه‌ریزی

• مخالف همه‌چیز

• و فاقد بدیل عملی

به تعبیرانتونیو  گرامشی، این وضعیت «بدیلی بدون هژمونی و هژمونی بدون نیروی مادی» است.

وظایف عملی چپ ایران چیست ؟ آیا نقشهٔ راه مبتنی بر ادبیات مارکسیستی است؟

ایا چپ طرحی عملی و مبتنی بر ادبیات سوسیالیستی–دموکراتیک ارائه می‌دهد.

چه تدابیر و طرحی عملی برای «برنامه حداقلی ملی برای گذار»تدوین کرده است .

بر اساس الگوی «برنامهٔ حداقلی» که در سنت گذار از دیکتاتوری‌ها تجربه شده، چپ ایران باید برنامهٔ گذار شامل موارد زیر ارائه دهد  .

۱- اصلاحات فوری معیشتی برحسب ،تعیین حداقل دستمزد بر اساس هزینهٔ واقعی زندگی ،حذف رانت و انحصار، توقف خصوصی‌سازی‌های رانتی  .

۲- بازسازی نظام رفاه: 

با توجه به نظام بهداشت عمومی ،

آموزش رایگان ،بیمهٔ بیکاری ،آزادی‌های دموکراتیک .

 ۳- حق تشکل و اعتصاب ،آزادی مطبوعات ، شوراهای محلی .

۴- دموکراتیک‌سازی مالکیت عمومی: بویژه کنترل مردمی بر منابع طبیعی ،شفافیت اقتصادی.

بازسازی پیوند ارگانیک با طبقات محروم

جامعه ،محور قلب پروژهٔ چپ است .

• ورود فعال به محیط‌های کار• حمایت از اعتصاب‌ها• ایجاد گروه‌های همیاری محلی• دفاع عملی از معیشت زنان کارگر• ایجاد شبکه‌های صنفی پایدار

• سازمان‌دهی غیرایدئولوژیک در محلات فقیرنشین

این سیاست مطابق با توصیهٔ مستقیم مارکس است:

«سوسیالیسم بدون جنبش واقعی، ایدئولوژی صرف است» (مارکس، ایدئولوژی آلمانی، ۱۸۴۶ ).

ساختن شبکه‌های سازمانی پایدار

بر اساس تجربیات شوراهای کارگری اروپا و آمریکای لاتین و …چپ باید:

• شبکه‌های محلی • انجمن‌های صنفی• حلقه‌های بحث.               • گروه‌های همیاری• کمیته‌های محلات

را شکل دهد.

این همان مدل «سازمان‌دهی از پایین» است که به آن پایهٔ هژمونی میگویند.

عبور از ایدئولوژی‌زدگی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص

وظیفهٔ کلیدی چپ امروز ایران همان است ،که تحلیل مشخص از شرایط مشخص گفته میشود.

چپ باید:

• ساختار طبقاتی جدید ایران• شکاف نسل‌ها• اقتصاد رانتی–نظامی• بحران محیط زیست• و وضعیت زنان

را به‌صورت علمی و در اتاقهای فکری که در زمینه‌های مختلف کار تخصصی میکنند  ،تحلیل کند.

بدون این تحلیل، سیاست چپ در سطح شعار باقی می‌ماند. همگرایی عملی به‌جای وحدت شعاری یکی از بزرگ‌ترین گامهایی است که چپ بیدرنگ باید شرایط کامل و در شکل وسیع و همکاری در چهارچوب اکسیونهای مشترک و متعددی باید بیدرنگ تدارک بیند بدون هیچ گونه خود‌محوربینی!

تجربهٔ سدهٔ بیستم نشان داده که اتحادهای بزرگ چپ معمولاً شکست خورده‌اند اما همکاری‌های موضوع‌محور موفق بوده‌اند.چپ ایران باید روی:آزادی زندانیان سیاسی ،برای صلح و علیه جنگ.   • حقوق کارگری• آزادی‌های دموکراتیک• مبارزه با فساد• مبارزه با فقر• و دفاع از محیط زیست و ….

همکاری عملی و مشترک کنند.

چپ ایران امروز میان گذشته‌ای پرشکوه و اکنونی کم‌اثر گرفتار شده است.

اگر چپ بخواهد دوباره نیروی تعیین‌کنندهٔ جامعهٔ ایران باشد، باید از سنت مارکسیستی چیزی بیش از نقد یاد بگیرد: ساختن.

جامعهٔ ایران به نیروی عدالت‌محور، مردمی و سازمان‌ده نیاز دارد، نیرویی که نه تنها بگوید «نه»، بلکه بتواند بگوید «چه باید کرد». چپ ایران تنها در صورتی آینده خواهد داشت که از نقش فعلی خودبه‌مثابه نیروی صرفاً نفی‌کننده عبور کرده و به نیرویی پیشنهاددهنده، متحدکننده و عمل‌ساز تبدیل شود!

ضعف چپ ایران در ایجاد اتحاد و گردآوری نیروهای دموکراتیک نه یک مشکل لحظه‌ای، بلکه محصول مجموعه‌ای از عوامل تاریخی، ساختاری و فرهنگی است. چپی که در شرایط استبداد رشد کرده بود، ناگزیر فرهنگ سازمانی بسته و سلسله‌مراتبی پیدا کرد؛ چپی که گرفتار انشعابات ایدئولوژیک شد، توانایی تبدیل تنوع فکری به سرمایهٔ سیاسی را از دست داد، و چپی که از سیاست ائتلافی گریزان بود، نتوانست به نیرویی فراگیر در سپهر دموکراتیک تبدیل شود. آسیب‌های امنیتی، گسست نسلی، و عقب‌ماندگی نظری این ضعف‌ها را تشدید کرد و مانع از شکل‌گیری یک پروژهٔ روشن و عملی برای ایران معاصر شد. با این حال، تجربهٔ تاریخی نشان می‌دهد که چپ ایران همچنان ظرفیت بازیابی جایگاه خود را دارد. شرط این امر، بازسازی عمیق است.اگر چپ ایران بتواند از گذشته درس بگیرد و خود را با واقعیت‌های جدید هم‌سو کند، می‌تواند به‌جای نیرویی پراکنده و منزوی، به بازیگری مؤثر در فرآیند گذار به دموکراسی تبدیل شود. مسیر پیشِ رو دشوار است، اما بدون چنین بازاندیشی و دگرگونی‌، امکان ایفای نقش تاریخی چپ در آیندهٔ سیاسی ایران همچنان محدود خواهد ماند.

علی جنوبی 

۳۰ابان ۱۴۰۴ مطابق (۲۱,۱۱,۲۰۲۵)


Source URL: https://bepish.org/node/13010