نامگذاری یا مقاومت؟ میدان جدید نبرد هویتی در ایران
nomen est omen
nomen est omen، یعنی «نام، سرنوشت است»، ضربالمثلی در زبان لاتین است که از قضا در زبانهای نوتر اروپایی هم منعکس است. معنای ضربالمثل در متن آن روشن است. متکی بر تلقیهای باستانی از «سرنوشت»، ضربالمثل این باور را بازتاب میدهد که نام هر کس، به شکلی هرآنچه که خواهد زیست را نشان میدهد. اگر کسی را «امید» بنامند زندگیاش آکنده از امید خواهد بود و اگر نام کسی «مسعود» باشد، زندگیاش با همای سعادتی بر شانه خواهد گذشت!
همین ضربالمثل باستانی را در بخشهایی از ایران، میتوان به شکلی دیگر، اما اینبار تلخ و واقعی معنا کرد. برای کودکانی که به خاطر نامشان، مدتها از داشتن شناسنامه محروم میشوند، نامگذاری به زبان مادری، با بیحقوقی و تبعیض علیه زبان مادریشان گره خورده است. نام این کودکان هم همچون سرنوشتشان گرفتار تبعیض اتنیکی و فرهنگی میشود.
نامهایی که حقِ ثبت ندارند
«دمرول» و «یاراتان» فرزندان چهار و شش سالهای خانوادهای در آذربایجان شرقی هستند که بعد از مدتها تلاش و دوندگی خانواده، هنوز از داشتن شناسنامه محروماند. این دو نام، که از قضا پیوندی بنیادین با فرهنگ و اسطورههای منطقه هم دارند، ممنوعاند، به این دلیل که در لیست «نامهای مجاز» سازمان ثبت احوال وجود ندارند. نتیجه اینکه این دو کودک، بهرغم اینکه از پدر و مادری ایرانی و در خاک ایران متولد شدهاند به لحاظ حقوقی بیشناسنامهاند و ایرانی محسوب نمیشوند. «حق هویت رسمی» به عنوان ابتداییترین حق انسانی، از این دو کودک تُرک و به خاطر نام ترکیشان سلب شده است.
مادر خانواده در گفتوگویی گفته بود: « چرا انتخاب نامهای اسطورهای برای غیر ترکها آزاد است، اما ترکها از این حق محرومند؟»
این داستان، تنها یک نمونه از دهها مورد مشابه در شهرهای مختلف آذربایجان است. خانوادههایی که میان علاقه به زبان مادری، و محدودیتهای تبعیضآمیز و تهی از معنا گرفتار شدهاند. چنین نمونههایی هرچند که ظاهری ساده و بروکراتیک دارند، اما در عمق خود به یکی از بنیادینترین شکافهای فرهنگی در ایران اشاره دارند.
تغییر الگوهای نامگذاری در ایران به مثابهی یک روند عمومی
پژوهشهای متعددی نشان میدهد که از دههی ۱۳۷۰ به بعد، الگوی نامگذاری در ایران دچار تحولی آرام اما عمیق شده است. نامهای مذهبی که تا پیش از آن غالب بودند، بهتدریج جای خود را به نامهایی دادند که از ریشههای فرهنگی و اتنیکی برمیخاستند.
در مناطق فارسزبان، اسامی برگرفته از اسطوره و ادبیات فارسی همچون «بیژن» و «آرتا» بیشتر شد و در مناطق کُرد، موجی از نامهای کُردی مانند «ژیان» و «آوات» شکل گرفت. چنین گرایشی در آذربایجان هم، خاصه پس از موجهای اعتراضی و مطالباتی دههی هشتاد بر محور حقوق اتنیکی، رشد کرد. اما دیوار ممنوعیت، از جایی بهبعد در مقابل این گرایش عمومی جامعه بلند شد.
نتیجهگیری کمابیش مشترک پژوهشهایی که روی این تغییر الگو کار کردهاند، این است که این تغییر در نامگذاری نوعی «بازتعریف هویت فرهنگی» و همزمان، نوعی «مقاومت مدنی آرام» در برابر تحمیل ایدئولوژیک بوده است. در جامعهای که زبان و نامش همواره با سانسور و حذف مواجه بوده، انتخاب یک نام ساده میتواند عملی سیاسی و فرهنگی تلقی شود. پدر و مادری که فرزندشان را «آراز» یا «ایلکای» مینامند، در واقع و در عین نامگذاری از حق تعیین هویت دفاع میکنند. حقی که حتی اگر در شناسنامه ثبت نشود، در حافظهی خانواده و جامعه زنده میماند.
سَم ماندگار یکسانسازی هویتی
ممنوعیت نامهای ترکی را نمیتوان صرفاً یک تصمیم بروکراتیک یا اختلافنظر اداری دانست، که قرار باشد با تصمیم نهادهای قضایی حل بشود. این منع در واقع ادامهی روندی تاریخی است که ریشههای آن به همان ماههای نخستین استقرار حکومت پهلوی بازمیگردد. زمانی که حذف یا کمرنگکردن هویتهای غیرفارس – از جمله هویت ترکی – بخشی از پروژهی رسمی ملتسازی محسوب میشد. در دورهی پهلوی، ایدهی «ایرانیبودن» به شکلی تکبعدی و تکزبانه تعریف شد. تصویری که در آن، تنها یک قرائت خاص از فارسبودن معیار هویت ملی تلقی میشد و هر هویت فرهنگی دیگر، چه ترکی، چه کردی یا عربی، باید یا جذب این قالب میشد یا در حاشیه باقی میماند.
در این چارچوب سیاست یکسانسازی فرهنگی عمدتاً از طریق ابزارهای سختگیرانه مانند ممنوعیت آموزش به زبانهای غیررسمی، حذف زبانهای مادری از مدرسه، نظارت شدید بر چاپ کتاب و مطبوعات، ممنوعیت پوشیدن لباسهای برآمده از فرهنگهای مختلف و تهدید، برخورد امنیتی با فعالان فرهنگی و در مواردی کُشتار پیگیری شد. مسالهی مرکزی اما این بود که ساختن «یک ملتِ یکزبان و یکهویت»، در کشوری با این سطح از تنوع زبانی و اتنیکی، جز با فشار و حذف امکان تحقق نداشت، چراکه واقعیت اجتماعی ایران بر تکثر استوار است، نه یکدستی.
این روند در جمهوری اسلامی نیز با وجود تغییر در ایدئولوژی رسمی، در سطح فرهنگی و زبانی با اشکال دیگر ادامه یافت. هرچند ابزارها و توجیهات تغییر کردند، اما بنیان همان بود: تقلیل ایران به یک هویت مسلط و رسمی، و بیاعتبارکردن یا محدودساختن زبانها و فرهنگهای دیگر. ممنوعیت نامهای ترکی، نمونهای یکبهیک از همین سیاست است. سیاستی که در آن، «هویت ایرانی» نه در احترام و پروبال دادن به تنوع، بلکه در مهار آن تعریف میشود.
تجربهی تاریخی اما نشان داده است که چنین ملتسازی تکفرهنگی نه به وحدت میانجامد و نه به اعتماد. برعکس، به شکافها، مقاومتها و احساس حذف دامن میزند. وقتی دولت در برابر نام یک نوزاد میایستد، در واقع در برابر تاریخ و حافظهی جمعی یک جامعه میایستد. نتیجه نیز روشن است: به جای همگرایی، تفاوتها برجستهتر میشود و نام – سادهترین و ابتداییترین عنصر هویت – به میدان نبردی نمادین میان دولت و جامعه تبدیل میگردد.
نام به مثابه میدان قدرت
در نظریههای ملتسازی، از بندیکت اندرسن تا ارنست گلنر، زبان و نام ابزارهایی برای خلق ملتاند. دولت مدرن با استاندارد کردن زبان و نمادهای فرهنگی، نوعی «وحدت خیالی» میآفریند. اما همین ابزارها، وقتی علیه تنوع بهکار روند، به سلاح سرکوب فرهنگی بدل میشوند.
در این میان، نام دیگر فقط واژهای برای صدا زدن نیست. نشانهای است از «حق گفتن و شنیده شدن». ممنوعیت نامهای اتنیکها، درواقع ممنوعیت زبانی برای حضور در عرصهی عمومی است. از منظر حقوق بینالملل نیز این امر نقض آشکار مادهی ۳۰ «کنوانسیون حقوق کودک» است که به صراحت از حق کودکان برای حفظ زبان، فرهنگ و هویت قومی خود سخن میگوی.
در نتیجه، مسالهی نامگذاری نه صرفاً فرهنگی، بلکه حقوقی و اخلاقی است و به سادگی نشان میدهد چگونه قدرت سیاسی در تحمیل هویت و فرهنگ، به شخصیترین مسائل شهروندان هم سرک میکشد.
مقاومت مدنی در برابر حذف
در سالهای اخیر، گرایش به نامگذاری با نامهای ترکی و مضاف بر آن، ایستادن بر سر این نامها، رشدی تدریجی و در عین حال مداوم داشته است. خانوادهها برای ثبت نامهای ترکی مسیرهای اداری طولانی را طی میکنند، دادخواست مینویسند، و با رسانهها سخن میگویند. در شبکههای اجتماعی روایتهای شخصی از این مبارزه منتشر میشود: «سه سال است بین تبریز و تهران رفتوآمد میکنیم، اما نمیخواهیم نام پسرمان را عوض کنیم. این نام بخشی از وجود ماست.»
چنین کنشهایی، گرچه در ظاهر کوچکاند، اما در واقع هم مبارزهی روزمره و هم تمرینی برای دموکراسی فرهنگیاند. جامعهای که در ظاهر خاموش است، در عمق خود با زبان نام و فرهنگ مادریاش سخن میگوید و به آرامی مفهوم «حق فرهنگی» را بازتعریف میکند.
بازتعریف «ایرانی بودن»
خطای بنیادین سیاستهای فرهنگی نظامهای حکمرانی در ایران در سدهی اخیر این بوده که از مردم خواستهاند که با یک تعریف رسمی، واحد و تکبعدی «ایرانی» باشند؛ تعریفی که نه در متن تاریخ متکثر ایران، بلکه عمدتاً در دوران پهلوی شکل گرفت و بر مبنای یک الگوی تکفرهنگی و تکزبانه ساخته شد. این برداشت تحمیلی از هویت ملی، بر خلاف تصور رایج، زائیدهی نیازهای جامعه نبود. محصول پروژهای سیاسی بود که میخواست ایران را نه آنگونه که هست – متنوع، چندزبانه، چندفرهنگی – بلکه آنگونه که در ذهن ناسیونالیسم عصر پهلوی میگنجید، یکدست و یکرنگ بازتعریف کند.
تجربهی تاریخی ایران اما چیز دیگری میگوید. در عصر مشروطه، تلقی باز و متکثری از ایرانی بودن در حال شکلگیری بود: تعریفی که مشارکت برابر اتنیکها، آزادیهای فرهنگی و برسمیتشناختن زبانهای محلی را بخشی از پروژهی دولت-ملت مدرن میدانست. در آن دوره، بهرغم همهی محدودیتها، نشانههای بارزی وجود داشت که ایران میتواند بدون سرکوب فرهنگی، وجود و تداوم داشته باشد. اما با استقرار پهلوی، این مسیر قطع شد و جای خود را به سیاستهای سفت و سخت یکسانسازی داد. سیاستهایی که از ترس تجزیه تغذیه میشدند، اما در عمل به آنچه از آن هراس داشتند دامن میزدند.
در یک جامعهی چندفرهنگی، این مردم نیستند که باید خود را در قالبهای تنگ و بستهی هویتی حکومت جا دهند. این نظام سیاسی است که باید تعریف خود از ملت را چنان گسترش دهد که همهی ایرانیان – با تمام تفاوتهای فرهنگی و زبانیشان – در آن جای گیرند. هویت پدیدهای سیال است، نه سنگنوشتهای ثابت؛ مرزیبردار نیست و نمیتوان آن را در چارچوبهای سختگیرانهی زبانی و فرهنگی محصور کرد. ایران اگر میخواهد همزیستی و یکپارچگیاش را حفظ کند، ناگزیر باید از مفهوم «یکسانی» به سمت «تنوع» حرکت کند.
«ایرانی بودن» زمانی معنا دارد که هر شهروند بتواند با هر زبانی که دوست دارد فرزندش را صدا بزند، و آن زبان بخشی از هویت ملی او به رسمیت شناخته شود. دفاع از حق نامگذاری به زبان مادری فقط یک مسئلهی محلی در آذربایجان یا کردستان نیست؛ معیاری برای سنجش میزان دموکراسی، عدالت فرهنگی و بلوغ ملی در سراسر کشور است.
اینجاست که مفهوم میهندوستی جمهوریخواهانه معنا مییابد. میهندوستی نه بهمعنای یکسانسازی، بلکه بهمعنای حفظ کرامت همهی مردمانی است که این سرزمین را میسازند. جمهوریخواهی یعنی باور به امکان شهروندی برابر و یکی از ارکان شهروندی برابر، همدلی است. شهروند دموکرات، روشنفکر مسئول و کنشگر سیاسی، حتی اگر فرسنگها از نظر جغرافیایی و فرهنگی با آذربایجان فاصله داشته باشد، باید بتواند درد محرومیت فرهنگی در آنجا را حس کند. این همدلی نه یک فضیلت اخلاقی صرف، بلکه پیششرط هر پروژهی دموکراتیک و ملی در ایران است.
ایران آینده را تنها زمانی میتوان ساخت که تکتک ما نسبت به کوچکترین حقوق فرهنگی در دورترین نقاط کشور حساس باشیم. چراکه هر محدودیتی که امروز در آذربایجان بر نام یک کودک اعمال میشود، فردا میتواند دامن هر زبان، هر فرهنگ و هر انسانی را در این سرزمین بگیرد.
نام، نشانهی حق
ممنوعیت نامهای ترکی بازتاب بحران در درک رسمی از ملت و هویت است. هر بار که پدری در آذربایجان یا مادری در کردستان برای ثبت نام فرزندش با مانع روبهرو میشود، چهرهی واقعی یکسانسازی فرهنگی عیان میگردد.
اما در دل همین تبعیض، بذر امیدی نیز هست. مقاومت مدنی خانوادههایی که بر نام فرزندانشان پافشاری میکنند، دفاع از حق همهی ایرانیان است؛ حق زیستن در تنوع و تفاوت. انتخاب نامی ترکی یا کردی، لجبازی اتنیکی نیست؛ تمرینی برای دموکراسی است.
ایرانِ آینده تنها زمانی میتواند واحد و پایدار بماند که در نامهای گوناگون فرزندانش خود را بازشناسد؛ در آراز و آوات، در دومرول و دیلان، در امید و نازنین.
ایران اگر بخواهد معنا داشته باشد، باید همهی این نامها را در آغوش بگیرد.