سندیکای کودکان کار
چند ماهی بیشتر از انقلاب ناکام ٥٧ نگذشتە بود. همە جا را شور و حال وصف نشدنی فرا گرفتە بود. شور و حالی کە قبل از آن در یاد نداشتم. همە خوشبین بودند و امیدوار و جز عدە قلیلی تصور سر برآوردن دیکتاتوری بە مراتب وحشی تری از دیکتاتوری سرنگون شدە پیشین را نداشتند.
سندیکاهای کارگری سرکوب شدە کە فعالیت های خود را یکی بعد از دیگری از سر گرفتە بودند، در این شور و حال شریک بودند. در چنین حال و هوایی روزی از روزها گذرم بە سندیکای کارگران بلورساز افتاد. محل سندیکا در میدان شاە سابق و میدان قیام کنونی در طبقە دوم یک ساختمان در کنار یک چلوکبابی بنام چلوکبابی اسلامی قرار داشت کە بوی وسوسە برانگیز کباب تا سالن محل سندیکا پخش می شد و شکم های گرسنە را بدجوری بە هوس می انداخت.
داخل سالن کە شدم چشمم بە انبوە کودکانی افتاد کە بعدا فهمیدم کارگران کارگاە های بلورسازی در مناطق جنوبی و حاشیە های تهران بودند. البتە از دیدنشان شگفت زدە نشدم چون تهران پر بود از کودکانی کە در کارگاە ها و گاراژها کار می کردند و خیلی هایشان کمتر از پانزدە سال سن داشتند. حتی در موسسات بزرگ و مشهوری مانند چاپخانە سپهر کە در بعضی تابستانها کار می کردم کودکان زیادی بخصوص در قسمت صحافی تابستانها کار می کردند. در تعدادی از کارخانە های بزرگ واقع در جادە مخصوص بخصوص بافندگی ها وضع چنین بود
عباس رفیق ام کە خودش از رهبران سندیکای خم کار و نورد کار در بازارچە مولوی بود و من را او بود کە بە آنجا آوردە بود گفت می بینی، بی انصاف بزرگها خودشان در صندلی های ردیف اول نشستەاند و بچە ها را در صندلی های عقب نشاندەاند. پرسیدم بە خاطر دیدشان می گویی، گفت بلە، اما نە فقط برای دیدە شان، بلکە برای اهمیت کمی کە برای آنها بزرگترها قائلند. خیلی از آنهایی کە الان در ردیف های اول نشستەاند، خودشان روزگاری مانند همین بچە ها بودند. پرسیدم این بچە ها حق رای هم دارند؟ گفت آنهایی کە زیر ١٤ سال دارند قانونا نە، اما حضورشان برای پر کردن سالن و یاد گرفتن و تجربە اندوختن مفید است و افزود واقعیتی است کە نمی شود منکرش شد.
عباس بعضی از آنهایی را کە پشت میز نشستە بودند و مسئول جلسە و مجری انتخابات هئیت مدیرە بودند از پیش می شناخت و در گوشم گفت آن دوتا کە سمت راست در ردیف اول نشستەاند آدمهای با انگیزە ای هستند.یکی دو تا را هم نام برد کە سندیکالیست خالص بودند و در چهار چوب فکری شان کار می کردند. اسم این چهارنفر در لیست کاندیداهای عضویت در هئیت مدیرە بود. همە ی داوطلبان ٤٠ سال بە بالا بودند. در میان آنها یک جوان ١٧ سالە هم بود. هنگام معرفی خودش خیلی رادیکال صحبت کرد ولی حرفهایش با همە شوری کە در آن بود از کم تجربگی اش در این کار نشانە داشت کە با وجود سن کم اش ایردادی نمی شد بە او گرفت.
انتخابات شروع شد و ورقەهای رای بین خرد و کلان تقسیم شد. یکی بلند شد و گفت بە کمتر از ١٥ سالە ها بیخود ورقە دادید، آن چهار نفر کە گفتم با نظر او مخالفت کردند و یک شان گفت هر کس در این جا هست و کار می کند، حق رای دارد. چطور جلوی کار ١٤ سالە ها را نمی گیرند، اما رای دادنشان غیر قانونی است؟ یکی از سندیکا لیست ها گفت نصف کسانی کە در بلورسازیها کار می کنند کم سن و سالها هستند، من صلاح نمی دانم کە آنها را از این حق محروم کنیم. رژیم قبلی سقوط کردە و هنوز تکلیف قانون قبلی روشن نیست، بە این خاطر کسی فعلا نمی تواند از ما بە این خاطر ایرادی بگیرد.
بە هر حال انتخابات انجام و اعضای هئیت مدیرە انتخاب شدند. آن جوان ١٧ سالە نیز جز منتخبین بود. مجمع کە تمام شد عباس رفت با چند نفری کە می شناخت خوش و بش کرد و در آخر سراغ آن جوان رفتیم تا هم بە او تبریک بگوییم و هم از او دعوت کنیم بە جمعی از سندیکالیستها و سیاسیون قدیمی کارگری کە کلاس آموزش سندیکایی درست کردە بودند ملحق شود. او هم پذیرفت و مدتی در کلاس ها شرکت می کرد، ولی بعد از مدتی غیب اش زد و مدتی از علت غیبت اش بی اطلاع بودیم تا اینکە عباس از قول یک رفیق قدیمی کە در سندیکای بلورسازان داشت شنید کە علی در درگیری خیابانی رژیم با مجاهدین گلولە خوردە و کشتە شدە است و ما را با اندوە و افسوس مان تنها گذاشت.