گذار ازماه عسل ترامپ، به ماحصل ترامپ

اگر گفته باشیم که احتمال دارد بحران بعدی نظام سرمایهداری جهانی بهمراتب شدیدتر از بحران سالهای بعد از دو هزار و هشت باشد، شاید خیلی هم اشتباه نگفتهایم. میزان بدهیهای جهانی نزدیک سیصد و پنجاههزار میلیارد دلار است که در حدود سه برابر تولید ناخالص جهانی است. با این حساب بهطور متوسط میانگین بدهکاری برای هر نفر روی کره زمین در حدود پنجاههزار دلار است. در شرایطی که اکثریت عظیم مردم جهان بخش عظیمی از توان کاری خویش را در راه بازپرداخت بدهکاریها مصرف میکنند، میزان افزایش دستمزدها، هیچگاه با میزان افزایش قیمتها هماهنگی ندارد. یکی از سؤالهای کلیدی مطرح این است که مردم دنیا این میزان هنگفت بدهکاریها را به چه کسان، یا نهادهایی بدهکار میباشند.
من در مقاله یکی دو ماه خویش خود در رابطه با بحران بدهکاریها تلاش کردهام تا حدودی به این مسئله بپردازم که سرمایهداری مالی جهانی و در رأس آن بانکهای آمریکایی برای غلبه بر بحران سالهای دو هزار و هشت به بعد، اقدام گستردهای جهت تزریق پول مجازی بهحساب های خودشان توسط بانکهای خزانهداری کشورهای مربوطه که در دست خودشان است نموده و از طریق همین پولهایی که با نرخ بهره صفر درصد برای خویش صادر نموده بودند، ازیکطرف اقدام به خرید سهام شرکتهای خویش که در حال سقوط بود نمودند تا ارزش آنها را در بازارهای سهام ثابت نگهدارند، از طرف دیگر اقدام به خرید دارائیهای باارزش شرکتها و کشورهای ورشکسته و یا تحتفشار نمودند، تا آنها را هر چه بیشتر تحت سیطره خویش درآورند، بالاخره از طریق فروش اوراق بهادار و سهام بیارزش به بانکهای مرکزی، توانمندی این بانکها را بهمراتب تضعیف تر نمودند.
پدیده دونالد ترامپ
دونالد ترامپ آنتی تزی برآمده از درون بحرانهای اجتماعی اقتصادی سیاسی جنگی بالا و جهت مقابله با بازتابهای درونی گلوبالایزاسیون در داخل آمریکا است. دونالد ترامپ آنتی تزی است در تقابل با ساختارهای سنتی نهادینهشده سیاسی امنیتی در قدرت جمهوریخواهان و دموکراتها آمریکا. از ویژگیهای خاص این آنتی تز این است که تمرکز اصلی را روی بازگشت سرمایهها و دلارهای آمریکا به داخل، رشد دادن به صنایع و واحدهای اقتصادی دیگر در داخل کشور مینماید تا از این طریق کاهشی در بازتابهای بحرانهای مزبور در داخل آمریکا ایجاد نماید. به زبانی عامیانهتر، ایشان گرچه بیشتر نمایندگی سرمایهداری داخلی درونگرای خرده و کوچکتر را مینماید، درحالیکه رشتههای پیوند قدرتمند و محکم خویش را با ساختارهای نهادینهشده قدرتهای کلان اقتصادی، امنیتی و سیاسی کشور، از جمله سرمایهداری مالی نفتی نظامی را همچنان باقدرت حفظ مینمایند. دونالد ترامپها نمیتوانند روند گلوبالایزیسیون و جهانیشدن را به عقب بازگردانند، بلکه آیشان فقط میتوانند وقفه کوتاهی برای تنفس سرمایهداری داخلی کشور ایجاد نمایند تا گشایشی اندک در ایجاد اشتغال بیشتر و افزایش امکانات رفاهی عمومی برای میلیونها نفر ایجاد گردد. این وقفه کوتاه و تنفسی را که ما شاهد آن هستیم، همان "ماهعسل" دوران ریاست جمهوری آقای ترامپ است.
آیا پدیده دونالد ترامپها درعینحال بازتابی برای مقابله با بحران سیصد و پنجاههزار میلیارد بدهکاریهای جهانی و سه برابر بودن میزان بدهکاریها در برابر تولید ناخالص جهانی میباشند؟ میزان بدهکاریهای آمریکا تقریباً برابر با میزان تولید ناخالص ملی آن کشور است. ایشان اگر مطرح میکنند، میخواهند عظمت آمریکا را به آن بازگردانند، مگر دولتهای اوباما، بوشهای پدر و پسر و حتی کلینتون، همگی بر پایههای یک چنین استراتژی عمل نمیکردند که آمریکا نقش تنها مونوپولی قدرت امنیتی، سیاسی و اقتصادی جهانی را دارد؟ مگر جرج بوش پسر تا آنجا پیش نرفتند که میگفت سازمان ملل هیچکاره است و ما بهتنهایی و با دور زدن سازمان ملل و شورای امنیت تصمیم به حمله به کشورهای دیگر ازجمله عراق، افغانستان و غیره میگیریم، حکومتها را سرنگون میکنیم و در این راه هر کس با ماست، دوست ماست، کسانی که با ما نیستند، دشمن ما میباشند؟ سابقه حزب دموکرات آمریکا در مورد سوریه، لیبی، یوگسلاوی و غیره از آنها درخشانتر نیست.
ماهعسل ریاست جمهوری ترامپ
ماهعسل ریاست جمهوری دونالد ترامپ چقدر طول خواهد کشید تا بعدازآن ما دونالد ترامپ واقعی را بشناسیم؟ ایشان با تلاش جهت کاهش هزینههای دولتی از طریق فشار به اعضای ناتو به خاطر افزایش پرداختیها، مقابلهها سیاستهای دولتهای قبلی آمریکا به خاطر هزینههای خدمات اجتماعی و درمانی، تقاضا از عربستان برای تقبل بخش بیشتری از هزینههای جنگ در خاورمیانه، درحالیکه ایشان با ترمز کردن نظامی در سوریه و نشست مشترک با کیم جان اون، و کاهش تنش در شبهجزیره کره، هزینههای نظامی دولتی را به میزان زیادی کاهش دادند.
.طی دو سال گذشته، آقای ترامپ بر پایه تأکید بر کاهشهای مالیاتی برای شرکتها و افزایش گمرک بر واردات و تلاش جهت حفظ ثبات ارزش دلار آمریکا در مبادلات بینالمللی نموده است. در عرصه بینالمللی خارج کردن آمریکا از تعهدات توافقنامههای مختلف بینالمللی و کشاندن آن به سمت بستن توافقهای تکی با کشورهای مختلف ازیکطرف و حفظ مناسبات نزدیک اقتصادی امنیتی آمریکا با شیوخ عربستان در خاورمیانه جهت ایجاد توازن قدرت جهت مقابله باسیاستهای چین و تأثیرات آن بر ارزش دلار آمریکا استوار است.
در چنین شرایطی تحولات بینالمللی شاهد بر این است که روند سریع شکلگیری قطببندیهای اقتصادی، سیاسی جدیدی در دنیا در جریان است که آمریکا را از یکهتاز بودن خارج کرده و به یکی از بازیگران اصلی قدرت بینالمللی تبدیل نموده است. تلاشهای دولت ترامپ جهت متلاشی کردن اتحادیه اروپا، حمایت و انتقاد آمریکا از روند طلاق انگلستان از اتحادیه اروپا، آغاز افزایش تعرفههای گمرکی بر روی کالاهای وارداتی از خارج، خصوصاً چین، موجب شکنندگی مناسبات همه این بلوکبندیها با دولت آمریکا ازیکطرف و باز شدن دریچههای باریکی از نزدیکی میان متحدان پر و پا قرص سابق آمریکا با بلوک چین و روسیه و هند گردیده است. گرچه این نزدیکیها خیلی شکننده بوده و احتمالاً کوتاهمدت میباشند، ولی همان فرجه تنفسی کوتاهی میباشند که ماهعسل آقای ترامپ فراهم نموده است تا از تنشهای نظامی بینالمللی کاسته و بر تنشهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی افزوده است.
اگر در دوران ماهعسل آقای ترامپ، اقداماتی در راستای کاهش تنش در شبهجزیره کره صورت گرفته و بحران نظامی امنیتی سوریه تا حدود خیلی زیادی فروکش مینماید. اگر در دوران ماهعسل ایشان سیاستهای مالیاتی، گمرکی ایشان با کاهش هزینههای نظامی دولتی آمریکا در خارج، از جمله ناتو، بحران داخلی آمریکا را نسبت به دوران اوباما تا حدودی کاهش میدهد، از طرف دیگر ما شاهد نمودارهایی از سیاستهای خطرناک بلندمدت ایشان هستیم که ماحصل استراتژیک آینده پدیده ترامپ را بهصورت خطرناکتری به نمایش میگذارد.
نشانههایی بر احتمالات ماحصل آینده آقای ترامپ
ایشان تمام ویژگیهای افراطیگری ناسیونالیستی، جنسی، نژادی، ضدیت با بیگانگان و غیراخلاقیترین شاخصهها را در خود دارا است و از حمایت بخشهای ویژهای مردم آمریکا برخوردار هستند. تنها تفاوت افراطیگری فاشیستی آقای ترامپ با دوران آلمان هیتلری این است که در آن زمان، آلمان بهشدت در حال رشد اقتصادی بوده و احتیاج به بازارهای اقتصادی بیشتری در دنیا داشت، ولی آمریکای امروز در رأس نظام سرمایهداری جهانی با بحران نهادینهشده عمیق بدهکاریها، قابلیت حفظ ارزش دلار و غیره درگیر است که بیرون آمدن از آنها اگر غیرممکن نباشد، میتواند به قیمت خیلی گرانی به جهانیان تمام گردد. این بحران بهمراتب عمیقتر از بحران سال دو هزار و هشت خواهد بود.
نمونه قتل خاشقچی و پروندهسازی برای جولیان اسانژ
ایشان در مورد قتل خاشقچی گفتند که اجازه نمیدهند این عمل جنایتکارانه موجب به خطر افتادن معامله یکصد و ده میلیارد دلاری نظامی آمریکا و عربستان گردد. این خود یک شاخصی بر محک زدن بر پایبندیهای ایشان به ارزشهای اخلاقی، انسانی، دموکراتیک و حقوق بشری ایشان است. دیروز ایشان در تلویزیون اعلام نمودند که نمیخواهد به نوار صدای خاشقچی در کنسولگری استانبول گوش کند و سپس اعلام کردند که "بن سلمان خودش میگوید در قتل خاشقچی نقشی نداشته است" و ایشان این گفته او را که همسو با بیانیه وزارت امور خارجه عربستان در این زمینه بوده است، بهعنوان سند پایه تنظیم مواضع خویش با عربستان قرار میدهند. بعدازاینکه سازمان امنیتی آمریکا اعلام کرد که آقای بن سلمان در جریان برنامه قتل خاشقچی قرار داشته است، امروز اعلام میکنند که، اگر هم بن سلمان در این امر دست داشته باشد، قتل یک نفر نباید مناسبات آمریکا با عربستان را به خطر بیندازد، زیرا آنها با عربستان توافق کردهاند تا عربستان نزدیک به پانصد میلیارد دلار در آمریکا سرمایهگذاری بکند.
ایشان با قبول چیزی که خود بهدروغ بودن آن باور دارند، عملاً نشان میدهند که میتوانند دروغ بگویند و به همین خاطر وعدههای ایشان در مورد کره شمالی نمیتواند چندان اعتباری داشته باشند. چنین چرخش موضعی را ما در مورد گفتههای ایشان در مورد "جولیان اسانژ" نیز شاهد بودهایم. ایشان قبل از انتخابات میگفت "من عاشق ویکی لیکس هستم"، امروز جهت دستگیری ایشان آشکارا پروندهسازی میکنند.
جهتگیریها و عملکردهای ایشان در سیاست خارجی
این امر نشان میدهد که سیاست امنیتی و ژئوپلیتیک آمریکا فقط و فقط بر پایه تأمین منافع صاحبان قدرت در آن کشور تنظیم میگردد. در این راه دولت آقای ترامپ نهفقط میتواند به دروغگویی اقدام بکند، بلکه حقوق بشر، موازین دیگر بینالمللی، قوانین و موازین دموکراتیک، توافقنامههای بینالمللی همه و همه میتواند زیر پا گذاشته شود. در این راه ایشان نهتنها با غیرانسانیترین حکومتگران دست در دست همدیگر قرار دارند، بلکه از طریق پروژههای شورش گرانه و کودتا مابانه مانند نمونه برزیل در تلاش میباشند تا اینگونه حکومتها را در جاهایی که مدنظر دارند، بر سرکار بیاورند.
دونالد ترامپ واقعی با لابیگری و صنایع نظامیگری در آمریکا مناسبات مستحکمی دارد. ایشان توافقنامه برجام را لغو نموده و اعلام نمودهاند که خواهان تعویض حکومت در ایران از طریق بهکارگیری نیروهای ویژهای ازجمله مجاهدین خلق، احزاب ویژه ناسیونالیستی منطقهای ، سلطنتطلبان و بالاخره دستههای خودفروختگان قسمخورده میباشند. ایشان این پروژه را بر بستر آشوب برانگیزی و آفرینش اغتشاش شدید داخلی، که خود تحریمها یکی از زمینهسازان اصلی آن میباشند میخواهند به اجرا دربیاورند.
ترامپ واقعی میگوید که بههیچوجه راضی نیست تا اجازه بدهد تا قتلهای روزنامهنگاران در عربستان، نقش آنها در جنگ نافرجام سوریه و یمن و فرهنگ بدوی و غیرانسانی اجتماعی سیاسی این دولت موجب نخواهد شد تا سطح مناسبات آنها با آمریکا کاهش یابد. دونالد ترامپ واقعی سفارت آمریکا را به اورشلیم میبرد، تنش با چین و روسیه را در برنامه روزانه خویش بهپیش میبرد. ترامپ واقعی در راه آوردن حکومتهای فاشیستی در کشورهای آمریکای لاتین و فشار به دولتهای مردمی از طریق محاصره و تحریمهای اقتصادی اجتماعی آنها همچنان ادامه میدهد. نسخه پرداختهشده آقایان ترامپ، پمپئو، و بولتون برای ایران چه میتواند باشد؟
خطرهای احتمالی دونالد ترامپ
یک – استراتژی ترامپیسم برای غالب آمدن بر بحران بدهکاریها و احتمال سقوط شدید ارزش دلار ایجاب میکند تا میزان تقاضا برای دلار آمریکا در سطح جهانی به میزانی جهشی و نجومی افزایش یابد. بخش قابلتوجهی از دلارهای تزریقی مجازی دوباره به آمریکا بازگردانده شود. تنها شرایطی که چنین هدفی را میتواند برآورده نماید، آفرینش تشنجهای منطقهای است. جنگ چرخههای صنایع نظامی نفتی را بهشدت به کار میاندازد، کشورها را ویران و ورشکسته کرده و تا خرخره بدهکار به بانکهای غربی و در رأس آنها بانکهای آمریکائی مینماید، و بالاخره شرکتهای غربی جهت آباد کردن همان ویرانیها به میدان آمده و با اخذ مجدد همان بدهکاریهای بانکی اقدام به بازسازی ویرانهها خواهند نمود. عرصههای زمینهدار چنین تشنجآفرینیهایی شامل شرق آسیا مانند دریای چین و شبهجزیره کره، سپس خاورمیانه و بهطور خاص سوریه و ایران، و بالاخره آمریکای لاتین و بهاحتمال ویژه ونزوئلا است.
دو – پروژههای تعویض حکومتهای غیرخودی. پروژههای تعویض حکومتی مانند نمونههای ایران و ونزوئلا، چندین ویژگی خاص خود را دارا میباشند. در مرحله اول آنها از طریق محاصرهها و تحریمهای اقتصادی، بحران اقتصادی در این کشورها از به صورتی جهشی و گستردهای شدت بخشیده و زمینه عینی برای اعتراضات خودجوش مردمی بر پایههای خواستههای صنفی دموکراتیک را تبدیل به طغیانهای شورشی تخریب گرانه مینمایند. در مرحله دوم، آنها جبهه از ای دستهها، گروهها و احزاب سیاسی خودفروخته را با اتکا به بودجهها و امکانات آمریکائی و اقمارش بر امواج طغیانهای خیابانی سوار کرده و اقدام به هدایت آنها مینمایند. در مرحله سوم، آنها با اتکا به شعارهای افراطی فاشیستی مابانه، با اتکا به تحریکات پوپولیستی، ناسیونالیستی، ضد دموکراتیک و کارهای تروریستی و گهگاه نظامی ، با سوارشدن بر امواج حرکتهای خیابانی، اقدام به عزل و سقوط حکومت وقت و جایگزینی آن با حکومت دست نشانه خود، بهعنوان نمایندگان مردم مینمایند.
سه – روی کار آوردن حکومتهای نظامی فاشیستی جهت ایفای نقش ژاندارمهای منطقهای برای آنها. ونزوئلا در آمریکای لاتین و به فاصله خیلی نزدیکی با کشور آمریکا، بزرگترین ذخایر نفتی در دنیا را دارا است. علیرغم ضعفها، اشکالات و اشتباهات دولت فعلی ونزوئلا، این در شرایطی است که حکومت نیکلاس مدورو، ازیکطرف با تحریمهای شدید آمریکا و اقمارش درگیر است، از طرف دیگر سرمایهداری کلان داخل کشور با حکومت ایشان درنبردی سترگ میباشند و بالاخره ، امریکا از طریق تشکیل و حمایت از جبهه سرنگون طلب طرفدار آمریکا که در تلاش میباشند تا بر امواج نارضایتیهای عمومی سوار گردند، تا حکومت فعلی را سرنگون کرده و آلترناتیو گماشته شده خویش را جایگزین آن نمایند. به دلیل اینکه دیگر همه این تاکتیکها بهاندازه سابق کارایی لازم را ندارند، لذا طرح تکمیلی دیگری جهت اجرای این پروژه و تعویض حکومت در ونزوئلا و دست یافتن به ثروتهای نفتی آن کشور به میدان میآید.
این طرح، پروژه حمله نظامی برزیل به ونزوئلا بهعنوان آخرین میخ تابوت مرگ حاکمیت فعلی در جهت تکمیل و قطعی کردن سرنگونی نیکلاس مدورو به میدان میآید تا یک حکومت فاشیستی دیگری مانند "بولسونارو" در برزیل در این کشور بر سر کار بیایند. چنین حکومتهایی پوپولیستی متکی بر ناسیونالیسم افراطی، تبعیض گرانه، ضد زن بودن، لمپنیسم و درنهایت فاشیستی میباشند که بر هیچ مبانی اخلاقی انسانی و دموکراتیک متکی نمیباشند.
ترامپیسم و ایران
آقای ترامپ، مایک پمپئو، جان بولتون و بالاخره بیبی نتانیاهو، همگی این روایت را ترویج میکنند که بحران خاورمیانه ناشی از عداوت میان ایران شیعه و عربستان سنی است. در این عداوت این ایران است که آشوبگر و جنگافروز است. در این مورد نمونههای سوریه، لبنان، فلسطین، یمن و عراق و افغانستان را میشمارند. بر اساس روایت آمریکائی بحران موجود در خاورمیانه، جهت حفظ منافع و تأمین امنیت دوستان آمریکا، باید ایران را سرجای خود نشاند.
شاید بشود پروژه ترامپیسم برای ایران را در سه قسمت خلاصه کرد. فاز اول ایجاد هرجومرج و آشوبهای غیرقابلکنترل داخلی بر بستر تحریمهای اقتصادی، ترور و عملیات مشابه استوار است. بخش دوم سازماندهی بخشهای مشخصی از اپوزیسیون سیاسی فعلی خارج که ترجیحاً در عرصه نظامی همدستی داشته باشند، ازجمله افراطگران ناسیونالیستی در مناطق مختلف ایران، مجاهدین و بخشهایی از سلطنتطلبان و نظامیان زمان شاه. بخش سوم سوار کردن اپوزیسیون ساختهوپرداخته آمریکایی بر امواج شورشهای خیابانی بر بستر حمایتهای مالی، تجهیزاتی و تبلیغاتی غرب، و در رأس آن آمریکا است.
در مورد ایران گرچه به نظر میآید بودجه چنین پروژههایی از طرف عربستان در شرف تضمین و تأمین است، عملیات نظامی در صورت لزوم بر دوش جریانهای سیاسی چیده شده توسط امریکا برای چنین پروژهای، که سابقه نظامی دارند به مرحله اجرا درآورده میشوند. اگر نمونههای دیگر مشابه در خاورمیانه را ازنظر بگذرانیم، احتمال شرایط بهمراتب بدتری را نمیتوان غیرممکن دانست.
21 نوامبر 2018