رو آوردن به کوروش، نه رویکردی برای شاه که رویگردانی است از شیخ! (*)

فشرده سخن
پرسمان چرا "کوروش گرایی" و چرا "رضاشاه روحت شاد"، پاسخ را نهفته میان این گزاره دارد: انقلاب بهمن، به ناگزیر و برحق آغاز گردید ولی در تیرگیهای بی گریز فرجام یافت. واکنشی دادخواهانه بر بیداد که دریغا ره به آزادی نگشود و برعکس، آبستن پیامدهای شوم و دلآزار شد برای فردای فتح اسلامی! در درازنای آن، جامعه با جهشی شگرف، فراگیرانه گرد هم آمد و سپس در شتابی دیدنی، شکاف ژرف همراه پراکندگی ناگزیر و دلزدگی فراوان از خود بر جای نهاد. در هر دو سو نیز رکورد زد: انسجام یابی بیمانند در برابر شاه و ازهمگسیختگی سریعی که پیامد سیطره شیخ بود!
انقلابی که رنگ و خصلت اسلامی به خود گرفت، زاینده پسا روانشناسیهای ویژه با سوگیریهای ناهمگون بود. طوری که، تا ولایت مستقر گردید سمتگیریهای گونهگون در جامعه به نمایش درآمد و در زمره آنها، گرامیداشت نمادهای ایرانی همچون "کوروش" تا خیزشهای مردمی علیه حکومت اسلامی و گهگاه آلوده به شعائر و تمایلات سلطنت طلبانه!
"کوروش گرایی" و گرایش به "آن خدابیامرز"، واکنشهای سیاسی – روانی پسا انقلاباند علیه جمهوری اسلامی، ولی نه لزوماً هم پیام یکدیگر. اولی، نمادی ملی در چالش با تباهیهای حکومت دینی و دیگری، بهرهبرداری از رودرروییهای سیاسی جاری در کشور جهت بازتولید اقتدار سلطنتی.
شاه زمینهساز انقلاب شد و خود برافتاد!
سیاستمدار برجسته از هر گرایش و اندیشه و برنامه اجتماعی، آنی است که فضای تاریخی مفروض را در موجزترین بیان فرموله کند. زندهیاد مهندس بازرگان ازایندست سیاستمداران بود که سهم و مسئولیت رهبری در انقلاب بهمن را چنین برشمرد: انقلاب، دو رهبر داشت؛ یکی اعلیحضرت آریامهر و دیگری حضرت امام! این توصیف، نشان از کنه واقعیتی داشت که با پدید آمدنش شگفتیها بار آورد! پدیدهای در مفهوم تراکم خشم ملی طی گذشتهای معلوم، اما در معنی چیستی قدرت جایگزین، بس مجهول و بهکلی زیر علامت سؤال! از این دو رهبر، انقلاب یکی را زیر کشید و دیگری را رو آورد.
پرسش "چرا شاه رفت؟" را پیش از همه شاهپرستان باید پاسخگویند و نه انقلاب کردهها! از نکات درسآموز این انقلاب، مشارکت اقیانوسوار مردم در آن بود که موجب شد تا خصلت مردمیترین انقلابهای جهان به خود گیرد. دلیل این وسعت را نه میتوان در خمینی "رؤیت شده در ماه" یافت و نه در توطئه خارجی! آنچه رخ داد قبل از همه ریشه در دیکتاتوری مدرن شاهانه داشت که ملت را سوی شورش سوق داد تا "شاهنشاه" در مقام یکی از دو رهبر انقلاب، ثبت تاریخ شوند! فاجعه رشد "اسلامگرایی" در دل انقلاب و چیرگیاش بر جنبه سکولار آن در بستر اعتراض عمومی، قبل از همه دلیلی است بر محکومیت تاریخی رژیم پیشا انقلاب به خاطر اعمالی که مرتکب شد و پس زدن فرصتهای تاریخی که آنها را یکی از پی دیگری سوزاند!
چرخشی در ذهنیتها!
با سرکار آمدن حکومت دینی و شکلگیری کارنامه عمل آن، نقطه عطفی در عرصه روانشناسی اجتماعی بخشی از مردمان پدید آمد و فاصلهگیری از شور و شر انقلاب، زمینهساز چرخشی معنیدار در وجدانهایی از جامعه شد. این چرخش اگر از یکسو بازاندیشی روشنگرایانه و پا گرفتن سیکل نقد جمهوری اسلامی- نقد انقلاب – نقد جامعه (خردورزی نقاد) در سطح روشنفکری را با خود داشت، از سوی دیگر و در وسعت عمومی اما، بیشتر محمل مقایسه وضعیت تازه با دوره شاه بود! به دیگر سخن، حافظههای تاریخی منجر به انقلاب، در آستانه دگرگونی تازهای قرار گرفتند؛ دگرگونی به معنای بازنگری در نتیجه انقلاب و خود انقلاب! این روانشناسی اجتماعی نوین، شناسنامه خود را نه دیگر از داوری نسبت به حکومت سرنگونشده بلکه از قضاوت درباره نظام مستقر میگرفت.
به قیاس نشاندنها از سوی مردم چیز عجیبی نیست! در داوری پیرامون واقعیتها، آسانترین روش همانا مقایسه دیده شدههای آدمی است با مشاهداتش از نمودها در زمانی دیگر. جمهوری اسلامی اگر در دو دهه نخست عمر خود میتوانست ناکارآمد بودن خود را با خرابکاریهای به ارث برده از رژیم پیشین، جنگ هفتساله، توطئههای "استکبار" و یا جا نیفتادنش در امر کشورداری توجیه کند، برای سیاهکاریهای خود بار آوردهاش اما، نه دیگر پاسخی داشت و نه قادر به ارائه حداقل توجیه. بدینسان بود که روند خوانده شدن پرونده عمل جمهوری اسلامی، فقط بهحساب خود آن سرعت گرفت و نتیجه، متأسفانه و البته قسماً، مقایسه امروز اسلامی شد با دیروز شاهنشاهی!
آنچه حالا، رخداد انقلاب را در معرض تعرض قرار داده و حتی اینجاوآنجا موجب حسرت خوردن و ایدئالیزه کردن دوره پیشا انقلاب شده، نه درخشش دوره شاه که تیرگیهای ناشی از زایش و ماندگاری جمهوری اسلامی و کردارهای آن است! در سایه تبهکاریهای چهلساله ولایت، واقعیت تلخ سلطنت اکنون نهتنها روبرو با خوانشی واژگونه است، که هر چه بیشتر در وارونگیها بازنویسی میشود!
سلام به کوروش اما همان "بارش نور به قبر آن خدابیامرز!" نیست!
در نگاه به گذشته و از منظر موضوع بحث، با دو جریان مواجهیم:
1- سلطنتطلبان گرفتار نوستالژی قدرت و امتیازات گذشته که غرق آرزومندی بازگشت به آن دورهاند؛
2- جامعه ناراضی از وضع، که بهحق دچار خشم است علیه انواع تبعیضات و زور ولایی. جامعهای ناراضی، به ستوه آمده از همافزایی "نهی از منکر" اجتماعی ولایی و نبود آزادیهای سیاسی است و نیز رسیده به سطح عصیان علیه تحمیل "امربهمعروف" آخوندی بر خود و ماجراجوییهای هستی سوز کشور توسط ولایت.
از سلطنتطلبان انتظاری نباید داشت جز همینی که در اکنون خود مشغول آناند. خشمگین از ورا فتادگی خویش در آن بهمن 57 اند و سخت درگیر حسرت گذشته بربادرفته. در امروز خود اما، برخوردار از دو امکان برای تعرض سیاسی و تاختوتاز تبلیغاتی. یکی اثرگذاریهای منفی جمهوری اسلامی است بر روان عمومی، که زمینه برای "تبرئه" نظام پیشین در افکار عمومی را روزبهروز مستعدتر میکند. دیگری هم به خاطر برخوردار بودن این جریان از امکانات رو به افزایش در خارج جهت جاافتادگی سیاسیاش در داخل! مدافعان سلطنت، ازیکطرف نمادی شناختهشده از سوی همگان و آسان هضم برای بخشی از جامعه با نام "ولیعهد" در انبان خوددارند و از طرف دیگر پشتوانه کانونها و مراکز قدرتمند درگیر با جمهوری اسلامی را و نیز رسانههای جمعی بهرهمند از حمایت آنها.
جمهوریخواه دمکرات روا نیست با برگشت هیچ نوعی از سلطنت موافقت کند، همانگونه که مجاز هم نیست با هر نوع از جمهوریخواهی کنار آید و یکی از آنها همین حکومت ولایی موجود با کشیدن یدک "جمهوری" با خود! اما مخالفت تعطیل ناپذیر جمهوریخواهان دمکرات با برگشت سلطنت، نباید نافی تنظیم رابطه سیاسی آنان با بخشی از مدافعان سلطنت باشد. جمهوریخواه دمکرات، ضمن پذیرش حقوق مونارشیست های وطنی در یک رقابت سیاسی دمکراتیک، میباید ظرایف برخورد سیاسی نسبت به هر بخش از طیفبندی آنها را رعایت کند. یعنی، تنظیم رابطه با آنان در خدمت گذار به دمکراسی. اگر طرد سلطنتطلبان اقتدارگرا ضرورت اکید دارد، در عوض اما همسویی با گرایشهای آزادیخواهی نیمبند در این طیف، امری است ضروری. فقط نباید که زیر علم هژمونیک سلطنت رفت!
پروسه و پروژه!
جمهوری اسلامی با ایدئولوژیک کردن قدرت در خدمت روحانیت و دیگر سودبران از آن، جامعه را در سمتی رانده که اجباراً بخواهد خود را با هویت ملی، همچون گفتمان آلترناتیو این نظام، بنمایاند. احیای "کوروش" را پیش از هر چیز در همین واقعیت باید معنی کرد و در اصل، مشابه با آتش روشن کردن و آتشبازیهای چهارشنبهسوری که اکنون بس پرشکوهتر و فراگیرتر از پیشا انقلاب برگزار میشود! بزرگداشت "کوروش"، نه لحظه سیاسی، که پروسهای است سیاسی - فرهنگی. ایران در برابر حکومت اسلامی، به نماد نیاز دارد. نماد کوروش، تجلی جنبه عام و دربرگیرندگی موضوع است.
کوروش با منشورش که در اصل پذیرش مشروعیت اعتقادات و فرهنگ مفتوحات تابعه امپراتوری پارس بوده است ولی حالا به تعمد "حقوق بشر" از نوع امروزی (؟!) تفسیر میشود، در زمره دسترس ترین نمادهای ایرانی است علیه استبداد دینی! سروصداها بر سر کیستی دو سوی تقابل کاوه آهنگر و ضحاک در تلاقی دهههای 60 و 70 - و افشاگریهای اندکی مخدوش اما بجای احمد شاملو در امریکا پیرامون آن - و تلاشهای "باستان گرایانه" چند سویه طی دهه 80 - ازجمله حتی توسط مشایی یار غار احمدینژاد!- اگر به فراگیری نرسیدند، ناشی از هنوز پخته نشدن کافی مردم در دیگ تجربه طی زمان بود. "کوروش گرایی" فعلی اما، گویا تااندازهای تشنگی عصیان علیه ولایت را جواب میدهد!
موضوع، وجه خاصی هم دارد و اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، آن وجهی که جریانهایی در شکل حسابشده آن را تقویت کرده یا حتی به وجودش میآورند. یکی همین "رضاشاه روحت شاد"! اگر "کوروش گرایی" جنبه طبیعی و عمدتاً خودانگیخته داشته، اینیکی اما بهکلی دستساز است! پس جای تعجب ندارد اگر سلطنتطلبان با سوارشدن بر موج "کورش گرایی" همچون روندی بدیل، درصدد برآیند تا روند هویت نمایی ایرانی را به سود بازیابی جریان سلطنت مصادره کنند. آنها در پی شکار سیاسیاند و بر ایناند که "پروسه" ملی را بدل به "پروژه"ای کنند دلخواسته خویش؛ داستان برایشان ازاینقرار است: اگر پدر در جشنهای دو هزار و پانصدساله کذایی گفت که "کوروش تو بخواب ما بیداریم!"، پسر چرا امروز نخواهد از "بیدار شو کوروش" نمدی برگیرد برای نهادن تاج افتاده بر زمین در سر؟! آری، راهکارهایی دگرسان از سوی پدر و پسر در دو زمان با دو بیان برای یک "آرمان"!
اینها همه، ما را موظف به روشنگریهای مستمر در رابطه با تاریخ واقعی پادشاهی و واقعیت سیاسی – برنامهای امروزی طرفداران بازگشت شاه میکند و بهویژه و مقدمتاً هم در میان جوانان جویای چشمانداز. نسلی پرشمار در کشوری ازنظر ترکیب جمعیتی جوان، که چیز چندانی از پیشینه سیاه سلطنت نمیدانند و حتی تاریخ نزدیک کشور را هم از کانال مقابله جویی برحق خود با جمهوری اسلامی میخوانند! مگر جز این است که هر تبلیغ و ترویج جمهوری اسلامی برای آنها، بلا واسطه جنبه ضدتبلیغ و ترویج به خود میگیرد؟! فهم ذهنیت همین بخش از جامعه هم است که برای ما اهمیت دارد. مهم بودنش نیز، به خاطر تلاش جهت جداسازی حساب غروب شاه و طلوع شیخ از همدیگر در تفکر آنان و تمییز ملیگرایی چونان پرچم علیه حکومت اسلامی در عملکرد آنها از القاء جذبههای سیاسی سلطنتطلبی.
سلطنت چقدر شانس برگشت دارد؟
دوگانگی احتمال برگشت "شاه" یا ناکام ماندن او، ناشی از وضعیت بغرنج تحولات سیاسی ایران است.
سلطنتطلبان شانس برگشت را میبینند چون پشتگرمیشان به اصلیترین ائتلافهای ضد جمهوری اسلامی در جهان و منطقه است! نمادشان "شاهزاده" نیز، نفس گرمیهای اخیر خود را از همین واقعیت سیاسی برمیگیرد. نیروی جهانی – منطقهای ستیز با جمهوری اسلامی، در شکل نرم افزارانه اش، مشی رو آوردن به "شاهزاده" در پیشگرفته و عمده هموغم خویش را- دستکم فعلاً - متوجه تقویت این کانون از مجموعه مخالفین جمهوری اسلامی کرده است! بر پایه شواهد، هماینک سرمایهگذاری رسانهای هنگفتی در جهت طرح و تبلیغ برگشت "شاه پهلوی" برای نشاندن او بر اریکه قدرت توسط منابع قدرت جهانی و منطقهای صورت میگیرد و تصادفی هم نیست که حلقات نوینی از راستگرایان مخالف حکومت، و در اشکال متنوع، یا در حال الحاق به "شاهزاده"اند و یا تقویت او!
سلطنت اما در همان حال، شانس چندانی برای کامیابی ندارد! زیرا جامعه ایران، از چند دهه پیش خویش فاصله بسیار گرفته است! شاخصههایی در دستاند تا متکی بر آنها، بتوان زده شدن حرف اول مرتبط با تحولات سیاسی کشور را در پایگاه اجتماعی جمهوریخواهی سکولار دمکرات بازیافت. باور به این واقعیت در صحنه سیاسی کشور اهمیت دارد و هم ازاینرو نباید گذاشت که ضعف عملیاتی و پراکندگی سازمانی نمایندگان سیاسی همین پایگاه اجتماعی چشمگیر، مانع از دیده شدن چنین واقعیت نیروزایی در بنمایه اجتماعی و پشتوانه بالقوه مردمی آنان شود. جمهوریت بهجای ولایت و نه سلطنت، حرف اصلی شاخه بالنده جامعه امروز ایران است که بخش چشمگیری از مردم کشور را در بردارد. جامعه مدنی ایران را بالغی باید انگاشت دارای ظرفیتی کلان برای تعیین نوع حکومت و ساختار قدرت آتی. این نیروی اجتماعی - سیاسی، نیروی تمکین به یوغ تحمیلی نوع پادشاهی͵ جایگزین سلطه ولایی نیست؛ پس، طبعاً و طبعاً هم نه مهار پذیر توسط این یا آن اقتدار.
سلطنتطلبی در امروز، فاقد پایگاه اجتماعی دیروز!
سلطنت اگر هم بتواند علیرغم احتمال اندکی که برای بازگشت دارد، برگردد دیگر همان پایگاه سنتی را نخواهد داشت که در دوره پهلویهای پدر و پسر از آن برخوردار بود! رضاخان، شاه شد چون در دوره بحرانی خلأ قدرت پسا مشروطه و نیاز جامعه به ثبات همچون خواست نخست در کشوری قحطیزده و حدوداً متلاشی، نیروی کمابیش مسلحی تحت فرمان خود داشت که میتوانست متکی بر آن در پاسخ به معضل عدم امنیت چهره کند. آن نیمچه نظم ولو کمجان قزاقی، توانست اهرم بهدردبخوری برای سیاست سازان جهان آن زمان در ایران آستانه فروپاشی باشد. در بیست سال سلطنت "تجدد آمرانه" نیز، همانا ارتش، این یگانه "حزب" مقتدر کشور چنان دستافزار رضاشاه برای اعمال اقتدار بود که مفصلی گردید در وجود "پهلوی" برای اتصال "تجدد" بوروکراتیک فرمانروا با خوانین محلی.
دهه پسا شهریور بیست، میدان نبرد قرار گرفت بین کانون مبتنی بر دربار – نظامیان – انگلیس و بعد هم امریکا از یکسو و مدنیت ملی - دمکراتیک و عدالتخواه متکی بر جنبش ملی و عدالتخواهانه از دیگر سو. دهه بیثباتی در پایگاه سلطنت. دریغ که در این بازه زمانی، توان و ابتکارات مدنیت دمکراتیک نتوانست بر ائتلاف زور حاکم بچربد و نتیجتاً، از دل کودتای ضد ملی و ضد دمکراتیک 32 شرایطی سر برآورد که در اقتدار منشی پهلوی دوم با همان پایگاه کمابیش رضاشاهی اما همراه تغییراتی به زیان خوانین زمیندار و سود تکنو کرات – بوروکرات های مرتبط با دربار، به تثبیت رسید.
اکنون اما آرایش صحنه در رابطه با سلطنتطلبی به گونه دیگری است. بیشترینِ کادرهای استخواندار پهلویها موجودیت ملموس و نافذ پیشین را ندارند و از کارگزاران کارکشته سلطنت و برخوردار از مکنت و شوکت دوره گذشته، دیگر خبر چندانی نیست. اکثرشان درگذشته و رفتهاند. بدنه این جریان نیز، دچار دگردیسیهای معین شده و لذا، نه توانمند در ابراز وجود به شکل حزبیات ارتشی پیشین و نه که قادر به بازتولید مناسبات هزار فامیلی سابق! چهره نمایی دمکراتیک "شاهزاده پهلوی" نوه را، عمدتاً میباید نشانهای از همین تغییرات پایگاهی خواند! به همین اعتبار، سلطنت اگر هم بازآید نمیتواند در ایران امروز، دیگر به شکل و سرعت پیشین بازتولید شود.
"شاهزاده رضا پهلوی" برای نشستن جای پدر، نه از استقبال عمده بخش دمکراتیک جامعه برخوردار است و نه از بازوی نظامی خاص هنگامههای بلبشو. امید او، بیشتر به تقابل "بیرون" با "درون" و پدید آیی "فرصت از خارج" است و سر برآوردن شرایط جهت عروج پوپولیسم در جامعه؛ هرچند خود هم از دمکراسی سخن بگوید که کم هم نمیگوید و البته مثبت هست که میگوید!
مخالفت قاطع با جمهوری اسلامی، شرط ناکام گذاشتن سناریوی بازگشت شاه!
شرط ناکام گذاشتن پروژه بازگشت ایران پادشاهی و سلطنت به ایران، بیش و پیش از همه، اتخاذ سیاست قاطع در برابر جمهوری اسلامی از سوی نیروی دمکرات جمهوریخواه است! در همین رابطه هم میباید تأکید کرد که بر بستر نارضایتی فزاینده در جامعه نسبت به ولایت و رادیکالیزه شدن هر چه فزونتر سیاست علیه جمهوری اسلامی، مشی "اصلاحطلبی" از سترون سیاستهاست! هرگونه توهم در جمهوریخواهان دمکرات سکولار نسبت به اصلاحناپذیری حکومت مبتنی بر ولایت و افتادنشان در دامچاله "اصلاحطلبی"، موجبی است برای تقویت جریان سلطنتطلب در افکار عمومی تشنه تغییر. سلطنتطلبان، عمده نماینده برنامههای راستگرایانه اند در قالب رادیکالیزم سیاسی ضد حکومت!
در مبارزه سیاسی جاری یک نکته حساس وجود دارد که متأسفانه کمتر مورد توجه قرار میگیرد و آن، بزرگنمایی خطر برگشت سلطنت است و ارائه تصویری وحشتناک از آن! قبلاً گفته شد که بازگشت سلطنت امری منتفی نیست، اما نه احتمالی است قوی و نه که اگر هم برگشت توانا برای راهاندازی هر شلتاقی که تاریخاً شهره به آن است. پیشتر نوشتم که سلطنت دیگر آن پایه اجتماعی اقتدار منشانه پیشین را ندارد و حد رشد شعور اجتماعی و سیاسی جامعه امروز ایران هم قرارگرفته در آن قد و قوارهای که سلطنت را چنین اجازهای ندهد. بااینهمه، مخالفت با برگشت سلطنت به ایران لازم است و بجا، زیرا استقرار سلطنت اگر هم کاهنده و فرساینده آزادی و دمکراسی در کشور نشود که میتواند بشود و میشود، دستکم و قطعاً اما چیزی نیز بر نیازهای امروزین کشور نخواهد افزود! سلطنت، ساختاری است نا لازم، انگلی، متعلق به روزگار سپریشده و دورانی سر آمده که اصلاً روا نیست و جا ندارد دیگربار سر برآورد.
اصلاحطلبی دینمحور و سکولاریسم حامی آن، خطر سلطنت را عمده میکند و برگشت شاه را بدترین سناریو برای کشور جلوه میدهد؛ چون انتخاب سیاسیاش چنین ایجاب میکند! این اصلاحطلبی، حکومت ولایی را "جمهوری" بدیل سلطنت میپندارد که فقط نیازمند اصلاح است تا از کژیها و نارساییها رهایی یابد! چنین رویکردی، نمیتواند مستعد بزرگنمایی این "دشمن" نشسته در کمین نباشد! اصلاحطلبی، با راه انداختن مراسم عزا در رابطه با خطر ظهور شبح شاه، واقعیت امروز ایران یعنی ولایت را عملاً در سایه قرار میدهد! علیه این سیاست و "گفتمان" سازی پشتوانه آن، باید دست به روشنگری زد و بیش و پیش از هر چیز نیز، پرتو بر این واقعیت انداخت که: ولایت، خود نوعی از بازتولید سلطنت است در جامه دین و قالب نعلین، و لذا در زمره بدترینهای آن!
ایران در مرحله گذر از حکومت ولایی قرار دارد و مسئله مرکزی سیاست در اکنون آن، تدارک مدیریت دوره گذار است و بس. لازمه این نیز، فقط و فقط تحرک رادیکالیسم سیاست ورز سکولار دمکراتیک در برابر جمهوری اسلامی است تا از این راه، با نفوذ آلترناتیوهای غیر دمکراتیک در جامعه تشنه تحول ایران مقابله شود. جمهوریخواهان دمکرات و سکولار، تنها با سیاست ورزیدن رادیکال خواهند توانست به ترسیم مرز روشن با جمهوریخواهی بیرمق و قطرهچکان در جمهوری اسلامی برخیزند. بر بستر مبارزه پیگیر با جمهوری اسلامی بهمنظور خلع قدرت از آن است که میتوان مخالفت برنامهای - سیاسی با برگشت شاه و هر نوع دیگر از انحصار و اقتدار سیاسی را به برنشاند!
----------------------------
*) آنچه اینجا از نظر خواننده میگذرد اندک تلخیص توأم با برخی تدقیقات نوشتهای است که به درخواست دوستان هیئت تحریریه "دوماهنامه میهن" در 19 آبان ماه 1397 به رشته تحریر درآمده بود و در شماره 24 آن منتشره به تاریخ 11 آذرماه 1397 درج گردیده است.