یاد یاران!

تروفرزی را باید دربازی فوتبال روی بُتن سرد و متخلل حیاط بند می دیدی تا باورت شود چغر بودن «محسن» را و دربیل های ریزی که می زد؛ «علیرضا» یک تنه هم دروازه را می پایید و هم در حمله وپاس به موقع، بی نظیر بود؛ «احمد» همه ی جای زمین حضور داشت با خنده هایش و جاگیری های فردی بموقع اش مانع از گل خوردن صددرصد می شد. اگر چهارتایی دریک تیم بودیم دیگر مشکل میشد ما را مغلوب کنند و تشویق«رضی»، «انوش»، «نقی» و«مصطفی» و کُری که برای تیم های دیگر می خواندند.
اینها آخرین روزهای تابستان ۵۷ دربند حکومت پهلوی دوم بود. حکومت عملاً اختیار بند و حیاط و هواخوری را به زندانیان سپرده بود؛ ما اماهنوز فکر می کردیم که ممکن هست این روزها موقت باشد و یورشی دوباره؛ اما آن اواخرتابستان واوایل پاییز ۵۷ دیگر مابه یقین رسیده بودیم که حکومت پهلوی رفتنی ست. در نیمههای پاییز آن سال، درهای زندان باز شد؛ مردم کار خودشان را کرده بودند. روزی یکی از سربازجوهای اوین گفته بود «فکر نکنید مردم همانند زندان باستیل روزی در ِاینجا را باز خواهند کرد!» او اما همانند همه سرکوبگران، نه مردم را می شناخت و نه روند و زمان سقوط رادرک می کرد.
درآبان، آذر و دی همان سال زندانیان دسته دسته آزاد شدند؛ انقلاب، روزهای آغازین خود را به سرعت به سرانجام رساند. حکومت پهلوی با رفتن پهلوی دوم و بیطرفی ارتش! به نوعی از هم گسسته شده بود و حالا همه در فکر روزهای بعد از شاه را در ذهن خویش مُرور میکردند. در اندیشه ی ساختنی بودند که همدلی و همکاری همه را میطلبید؛ اما آنان که قدرت را کسب کرده بودند و باورهای مذهبی مردم رابه گرو ستانده بودند،اندیشه ی دیگری در پس ذهن شان بود. اندیشهای که آن سالها هرچند مخفی نبود، اما به مرور از همان روزهای نخست، برای مردم بیشتر و بیشتر آشکار می گردید.
خیلی زود آن رؤیاهای انساندوستانه از ایران آزاد و آباد محقق نشد و به بیراهه اش کشانده شد؛ آرزوها برباد رفت و هرکدام از آن جوانان پرشور به سرنوشتی دچار گردیدند.
«محسن» را نتوانستند زنده بگیرند؛«علیرضا» را اگر در بند کردند اما عشق جاودانه اش به «خانه خراب» به او زندگی می بخشید؛ اما سرانجام هم او و هم« انوش»، «رضی »، «منصور»، «احمد»، «خلیل»، «دکترشهاب»،«یوسف»، «دکترغلام» و بسیار کسان دیگر را بردار کردند. «احمد»، «مصطفی»، «نقی»، «ضرغام» و دیگرانی جلای وطن نمودند؛ و از آن همه شور زندگی، تنها خاطرهای باقی ماند و نسلی که فرهیخته بود و آرزوهای بزرگ داشت، بازهم در نیمه راه مقصود، به مقصد نرسید.
این روزها که نسل کشی و درنده خویی به بالاترین حد از باور رسیده است؛ آیااین نسل، تاریخ این وقایع خونین و جانفشانی ها را به یاد خواهد داشت؟
---------------------
محسن: محسن مدیر شانه چی
علیرضا: علیرضا کیایی
احمد: احمد پورمند
رضی: رضی تابان
انوش: انوشیروان لطفی
نقی: نقی حمیدیان
مصطفی: مصطفی مدنی
منصور: منصور پورجم
احمد: احمد ثقلینی
خلیل: خلیل لطفالهزاده
دکتر شهاب: دکتر مهران شهاب الدین
یوسف: یوسف کشی زاده
دکترغلام: دکتر غلام ابراهیم زاده
شهریور۱۴۰۰