برآمد مجدد طالبان و سقوط آزاد کابل

پیش درآمد
آنچه که طی ۳۰ سال گذشته و با سقوط دولت مردمی دکتر نجیب بر مردم افغانستان تحمیل شد، ادامه جنگی بی انتها و کشتار و دربدری بود. حکومتی که در افغانستان توسط دولت آمریکا و کشورهای غربی طی ۲۱ سال گذشته و با صرف یک تریلیون دلار و به بهای جان ۷۴۰۰ نفر از سربازان آمریکایی و نیروهای ائتلاف و زخمی شدن ۲۱ هزار تن و البته کشته شدن ۴۷ هزار نفر از نیروهای نظامی و مردم غیرنظامی افغانستان و مهاجرت ۷. ۲ میلیون و آواره شدن ۴ میلیون افغانی سر کار آمده بود، در کمتر از دو هفته فرو ریخت و طالبان بار دیگر به خیابانهای کابل بازگشت.
مردم میپرسند که چرا واپسگرایان و بنیادگرایان و امپریالیستها به نوبت زندگی را بر مردم افغانستان جهنم میکنند؟ چرا ارتش ۳۰۰ هزار نفری افغانستان مسلح به آلات و ادوات پیشرفته نظامی غرب در برابر نیروی 75 هزار نفری طالبان در هیچ جبههای بیشتر از دو سه روز نتوانستند مقاومت کنند و یا بهتر است بگوئیم مقاومت نکردند؟ چه کسانی سران اقوام را خریدند و چه کسانی آن پولهای کلان به فرماندهان ارتش دادند تا سلاح بر زمین بگذارند و افغانستان را دو دستی تقدیم طالبان نمایند و با تسلیم ارتش افغانستان که شکل آن را پیشتر در موصل عراق نیز دیده بودیم، باعث موج فرار مقامات دولتی، فعالین سیاسی، روشنفکران و مدافعین حقوق زنان از طریق فرودگاه کابل و مرزهای زمینی شوند؛ موجی که دامنه آن با سرعت سرسامآوری ادامه دارد و ادامه هم خواهد داشت.
چرایی تحولات
روند تغییرات افغانستان ثابت کرد که آمریکا در 20 سال گذشته به دنبال نابودی و شکست طالبان نبود. «موافقتنامه صلح دوحه» که به امضای آمریکا و طالبان رسید، در واقع سند به رسمیت شناختن حاکمیت طالبان و زدن مهر تأیید بر نفوذ پاکستان در افغانستان بود. نتیجه منطقی چنین توافقی تحولاتی است که در چند هفته گذشته شاهد آن بودیم که نهایتا به سقوط رژیم دست نشاندة اشرف غنی و تعویض چهرههای فاسد و رسوا شده با افرادی تازه نفس و تشنة قدرت و نمایندگان بنیادگرایی اسلامی گردید.
آمریکا دولت رسمی افغانستان را مجبور کرد ٥۰۰۰ نیروی خطرناک طالبان را از زندانها آزاد کند تا بتوانند حکومت آینده را تشکیل دهند. کاری که اواخر سال ۱۳٥٥در ایران نیز اتفاق افتاد و در جریان جشن موسوم به «سپاس شاهنشاها» زندانیان مسلمانی نظیر لاجوردی، عسگر اولادی، حاج مهدی عراقی، شیخ قدرت علیخانی، کروبی، انواری و سلف همین طالبان را از زندانها آزاد کردند تا حکومت اسلامی آینده را در ایران پیریزی کنند. تفاوت آنجاست که برای تغییر رژیم پهلوی به سود اسلامگرایان در سال ٥۷، امریکا نظر متحدین خود را در کنفرانس گوادلوپ که با حضور سران انگلیس، فرانسه و آلمان تشکیل شد با خود همراه کرد، ولی برای تغییر رژیم دستنشاندهاش در کابل ظاهرا نیازی هم به کسب نظر متحدان خود نداشت و امروز شاهدیم با میدانداری مثلث کرزی، عبداله و حکمتیار مقدمات جلوس یکی دیگر از کارگزاران «سیا» به ریاست دولت موقت در دوره انتقالی فراهم میشود.
آمریکا برای نیل به این هدف، ضمن اجبار دولت اشرف غنی به آزادسازی زندانیان طالبان، روحیه مقاومت را در نیروهای نظامی افغان با بیرون کشیدن یکبارة نیروهای خود تخریب کرد؛ از همکاری «نیروهای خیزش مردمی» با نیروهای دولتی ممانعت نمود و در مناطقی هم که این نیروها خود در مقابل طالبان ایستادگی کردند و حتی در مناطقی توانستند واپسگرایان طالبان را عقب برانند با انتقاد ستاد مرکز نظامی روبرو شدند. در همین راستا رئیس ستاد ارتش به نیروی هوایی دستور داد از ریختن بمب به روی طالبان خودداری کنند و مشاور امنیت ملی اشرف غنی اسماعیلخان را از مقاومت در برابر طالبان و راندن آنها از هرات منع کرد. در واقع حکومتی که توسط امپریالیستها برپا شده بود با خیانت خود آنها با نیروی دیگری جایگزین شد. به این موارد اضافه کنید؛ ضعف ذاتی نیروهای دست نشانده، فساد گسترده و اختلافات درون دولت و ارتش، کمک گستردة ارتش پاکستان به طالبان و همراهی نیروهای لشگر طیبه و برخی ژنرالهای پاکستانی با طالبان را، که همگی در فروپاشی غیر منتظره ارتش و دولت افغانستان نقش ایفاء نمودند. بعبارتی دیگر، برآمد مجدد طالبان نه ناشی از قدرت آنها، بلکه ناشی از کشمکش رهبران فعلی بر سر قدرت، فساد گسترده و خیانت آمریکا و متحدینش و دیگر عوامل دخیل در سپهر سیاسی افغانستان رخ داد.
نگاهی به طالبان امروزی
چنین القاء میشود که در تفکرات طالبان نسبت به زنان و اقلیتهای قومی و مذهبی و شیوههای حکومتداری تغییراتی رخ داده است. طالبان نیز با اظهارات سخنگویان خود تفاوتهای ظاهرا متفاوتی را در رفتارهای خود نسبت به قبل نشان میدهند. اینکه این تغییرات تا چه حد ادامهدار خواهد بود و اساسا واقعی است یا «تقیه»، زمان تعیین خواهد کرد. بدون تردید آنها برای حکومت کردن مجبور از رعایت بعضی از ظواهر حکومتداری هستند، ولی در سرشت آنها تغییر بنیادینی رخ نخواهد داد.
موضوع مهم دیگر این است که طالبان به لحاظ ترکیب و نفوس قومی افغانستان نمیتواند نمایندگی کل مردم را داشته باشد و بر زمینه همین تنوع قومی احتمال بروز تحولاتی در آینده نیز دور از انتظار نخواهد بود. از سوی دیگر، خود جریان طالبان دارای باورها و برنامههای منسجم و یکدست نیستند. آنها شامل طیفها و گروههای مختلف با رویکردهای متفاوتی هستند که از دو جریان عمده طالبان قطرنشین و طالبان میدانی تشکیل شدهاند. طالبان قطرنشین که افرادی تحصیل کردهاند و دستپروردگان «سیا»، تمام همّ و غمشان حضور همهجانبه در عرصة سیاسی کشور با هدف مشارکت فعال در برنامههای تدوین شده و بازیهای دیپلماتیک آمریکا میباشد؛ ولی طالبان میدانی که شامل ملاها و افغانیهای عموما بیسواد میشوند بیشتر به دنبال هدفهای ایدئولوژیک مبتنی بر بنیادگرایی و تحجر اسلامی هستند. یعنی آنچه که علت وجودی آنها را میسازد دلیلی است بر ادامة مبارزه به شکلی نه الزاما مطلوب جناح قطر نشین. این دوگانگی خود پاشنة آشیل این گروه بشمار میآید و راههای ورود کشورهایی چون ایران هم از این منفذ تحقق مییابد.
پیامدهای این تحولات
تحولات افغانستان با اهداف استراتژیک جهانی و منطقهای آمریکا مطابقت دارد. خروج نیروهای این کشور از افغانستان به معنی خروج سیاسی آمریکا از منطقه نیست، بلکه سپردن کارهای میدان به طالبان و دیگر گروههای تروریستی منتقل شده از دیگر نقاط جهان به افغانستان برای ایفای نقش از پیش تعیین شده است. گسترش روزافزون فعالیتهای طالبان به عنوان یک نیروی پشتون نه در جنوب و مناطق پشتوننشین، بلکه در مناطق شمالی و در بین گروههای اِتنیکی دیگری چون تاجیکها، هزارهها، ازبکها و ترکمنها نشانگر آن است که طالبان اجرای سیاستهای آمریکا را در دراز مدت در کل پهنه کشور افغانستان با نگاه به آسیای میانه بر عهده خواهد داشت. چنین به نظر میرسد، آمریکایی ها که از مدتها قبل توجه خود را معطوف به چین یعنی رقیب اصلی خود نمودهاند، بازگشت طالبان و ورود آنها به جنگ نیابتی را با اهداف مشخصی همچون: ایجاد بی ثباتی در استان مسلماننشین سینکیانگ و اخلال در طرح توسعه «یک کمربند-یک جاده» چین، ایجاد ناامنی در جمهوریهای سکولار سابق شوروی و در مناطقی مانند چچن در خاک روسیه و ایفای نقشی همانند نقش حوثیها برای آمریکا و عربستان در ارتباط با حکومت ایران طراحی کرده است. با این حال، نباید از نظر دور داشت که هر کدام از کشورهای مورد اشاره از جمله ایران با توجه به نفوذ تاریخی خود در افغانستان و نیروهای «جهادی» میتوانند معادلات استراتژیک آمریکا و امکانپذیری تحقق این استراتژی را در آیندهای نه چندان دور تحت تاثیر جدی قرار دهند.
وضع نیروهای ترقیخواه و چپ
متآسفانه موقعیت نیروهای ترقیخواه، دمکرات و چپ افغان به قدری آسیب دیده است که در کوتاه مدت امکان واکنش و تأثیرگذاری مؤثر را از آنها نمیتوان انتظار داشت؛ ولی توهم دمکراسی آمریکایی و اینکه بتوان زیر سرنیزههای سربازان آمریکایی به دمکراسی و حکومتی مدرن دست یافت دیگر فروریخته است. نیروهای آگاه و مردم رنجدیده افغانستان در همین چند روز به درستی دریافتند که امید بستن به امپریالیسم و نظام سرمایهداری که چیزی جز منافع خود را نمیبیند، توهمی بیش نیست. حوادث روزهای اخیر نشان داد این تنها کابل نبود که در زیر پای طالبان سقوط کرد، همراه با کابل ارزشهای سرمایهداری نیز که بیش از بیست سال حضور آمریکا در افغانستان تبلیغ میشد سقوط کرد. از طرفی دیگر شاهد خیزش مردمی در افغانستان هستیم که مرحلهای جدید از آگاهی و دفاع از منافع حیاتی خود را تجربه میکنند؛ خیزشی که در این سالها توسط آمریکاییها و حاکمیت دستنشانده آن تضعیف و نابود میگردید. استفاده از موقعیت پیش آمده و افشای هرچه بیشتر سیاستهای امپریالیستی و ارتجاعی طالبان و حامیانش برای بالا بردن سطح آگاهی و دانش سیاسی مردم وظیفه مبرم و امروزین این نیروهاست. تظاهرات زنان کابل و پشتونهای ننگرهار و مردم خوست در دو روز بعد از بازگشت طالبان نشان از آن دارد که مردم افغانستان میخواهند طور دیگری زندگی کنند، اگر مرتجعان افغانی و حامیان بینالمللی آن بگذارند.
فروریختن توهم دمکراسی آمریکایی در افغانستان، اپوزیسیون ارتجاعی ایران که به رژیم چنج توسط سربازان آمریکایی دلبسته بودند را هم در بهت فرو برده و امید آنها برای رسیدن به قدرت در پناه آمریکا را برباد داده است. اپوزیسیون ترقیخواه و چپ ایران بایستی با افشای مدافعان چنین سیاستی به انسجام و تقویت همبستگی خود اهتمام ورزد. ضمن آنکه در این موقعیت بحرانی و حاد مردم افغانستان، چپ ایران بواسطه نزدیکی و داشتن پیشینه مشترک، نبایستی در دفاع از مردم ستمدیده افغانستان کوچکترین تردیدی به خود راه دهد؛ بخصوص در حمایت از حقوق انسانی پناهجویانی که به کشورمان پناه آوردهاند. در شرایطی که هجوم کارگران افغانی به کشورمان در ماههای اخیر افزایش بیسابقهای یافته و سوء استفاده از این شرایط و نقض حقوق کارگران افغانی توسط مافیای قاچاق انسان و کارفرمایان سودجو افزایش یافته، بر تشکلهای مستقل کارگری و نیروهای آگاه و فعالین چپ کشورمان است که فعالانه در مقام دفاع از حقوق کارگران افغانی برآیند.
--------------------------------------------
به نقل از: کار داخل، دوره دوم، شماره ۲، مرداد ۱۴۰۰