چرا تئودور آدورنو و مکتب فرانکفورت نتوانستند دنیا را تغییر دهند؟

توضیح مترجم: مقالهای که پیش رو دارید نقد مختصری است بر آخرین کتاب مارتین جی، تاریخدان برجسته آمریکایی که بیش از نیم قرن است در مورد نظریهپردازان مکتب فرانکفورت پژوهش میکند و کتابهای متعددی در مورد اندیشههای این مکتب نوشته است. این مقاله در هفتهنامه «نیو استیتسمن» چاپ شده که از مهمترین نشریات سیاسی و فکری بریتانیا محسوب میشود و به نوعی اتاق فکر جریانات سوسیال دموکرات و حزب کارگر است. جفریز، نویسنده نقد، روزنامهنگاری انگلیسی است و بیش از ۲۰ سال در جرایدی همچون گاردین و فایننشال تایمز نوشته است. او در سال ۲۰۱۶ کتابی به نام «هتل بزرگ ورطه» در مورد زندگی متفکرین مکتب فرانکفورت (مشخصا والتر بنیامین، تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه و ماکس هورکهایمر) نوشت که بیشتر بیان زندگی آنها است تا عمیق شدن در افکارشان. چنانکه از عنوان نقد بر میآید، جفریز در اینجا میکوشد به موضوعی اشاره کند که طنز تلخ میطلبد: این واقعیت که از یک سو منادیان یک نظریه توطئه غریب، که پایش به نهادهای عالی دولت ترامپ هم باز شد، مدعیاند که نظریات فرانکفورتیها کل جهان را در برگرفته در حالی که در دنیای واقعی راهبردی که یورگن هابرماس «خواب زمستانی» مینامید بدین معنی بود که آدورنو و شرکا بیعملی سیاسی پیشه کردند و از همین رو بر خلاف مارکسیسمی که از دل آن بیرون آمده بودند بیشتر دنبال تعبیر جهان بودند تا تغییر آن.
ضعف مقاله جفریز این است که با وجود اینکه به عنوان نویسنده کتابی در مورد مکتب فرانکفورت حتما با افکار این مکتب آشنا است چندان به آنها نمیپردازد و ریطی بین محتوای این نظریات و بیعملی سیاسی که آدورنو پیشه کرد نمیبیند. او در ضمن به تفاوتهای بسیار بین این متفکرین نمیپردازد: در همان زمانی که آدورنو از در مخالفت با جنبش دهه ۱۹۶۰ درآمده بود، مارکوزه از حامیان پر و پا قرص آن بود و این باعث اختلافات بسیاری بین این دو متفکر شد. با وجود این ضعفها، این مقاله را معرفی خوبی از کتاب اخیر مارتین جی دیدیم و مفری برای گفتگوی بیشتر درباره نحلهای که تاثیرگذاریاش بر جهان فکری و دانشگاهی دهههای اخیر، چه در غرب و چه در ایران، انکارناپذیر است.
***
نگاهی به کتابِ «خاری در چشمانت: تحریکهای مکتب فرانکفورت»، نوشته مارتین جی
مدت کوتاهی پیش از راهپیمایی برتریطلبان سفیدپوست در شهر شارلوتزویل در ایالت ویرجینیا در سال ۲۰۱۷، دونالد ترامپ جونیور گزارشی با عنوان «رئیسجمهور و جنگ سیاسی» تحویل پدرش داد. این گزارش مدعی بود که یهودیانِ آلمانیِ مکتب فرانکفورت باعث ایجاد جنگهای فرهنگی شدهاند که ارزشهای آمریکایی را نابود کرده است. ریچ هیگینز، از مقامات شورای امنیت ملی آمریکا و نویسنده گزارش مینویسد: «مارکسیسم فرهنگی مربوط به برنامهها و فعالیتهایی میشود که از دل مارکسیسمِ گرامشی و سوسیالیسمِ فابینی — و مستقیمتر از همه، از دل مکتب فرانکفورت — درآمدهاند. راهبردِ فرانکفورتیها شالودهشکنی جوامع از طریق حمله به فرهنگ با اعمال دیالکتیکی است که تحت لوای «نظریه نقادانه» تناقضاتی حلناپذیر را پیش میگذارند.»
گزارش هیگینز مدعی این بود که گروههای مخالف دونالد ترامپ از جمله جنبش «اشغال»، جنبش «جان سیاهان اهمیت دارد»، اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا، شورای روابط اسلام و آمریکا، دانشگاهیان، رسانهها، دموکراتها، جهانگرایان، بانکداران بینالملل، کمدینهای برنامههای دیروقت تلویزیون و جمهوریخواهان معتدل همگی اعوان و انصار مکتب فرانکفورت هستند: «حملات علیه رئیسجمهور ترامپ… در صحنه نبردی انجام میگیرند که توسط عوامل مارکسیسم فرهنگی تدارک دیده شده، از آنها آگاهی میگیرد و شرایطش را آنها تعیین کردهاند.»
این نظریهای توطئهآمیز (و یهودستیزانه) است که به گفته آن این یهودیان مارکسیست آلمانی تبعیدی که در زمان رایش سوم در تبعید در آمریکا زندگی میکردند دشمنی درونی بوده و سرزمینی را که بهشان پناه داده به بیراهه بردهاند. مارتین جی، تاریخدان بزرگ آمریکایی و متخصص مکتب فرانکفورت، در کتاب مجموعه مقالاتی که منتشر کرده طنازانه به چرندی این نظریه مینگرد و مینویسد: «اینجا معلوم است که ذرهبین را شکستهاند و وارد عالمی موازی شدهاند که در آن قوانین معمول عقل و شواهد معلق شده است.» در عصرِ پساحقیقتِ ما، حتی مارکسیستهای مرده هم متهم به داشتن قدرتی سیاسی میشوند که از بیپرواترین رویاهایشان هم فراتر است.
طرفه آنجا که مکتب فرانکفورت تاثیر چندانی بر جهان واقعی نداشت. «موسسه پژوهش اجتماعی» که مقر اصلی این مکتب بود در اوایل دهه ۱۹۲۰ بنیان نهاده شد تا پاسخی برای دلایل ناکامی انقلاب در آلمان در سال ۱۹۱۹ پیدا کند. نظریهپردازان مارکسیست به این نتیجه رسیدند که روایت اقتصادی از تاریخ، کافی نیست و در عوض باید سراغ تحلیلی فرهنگی از استبداد، نژادپرستی و نقش سرگرمی دستجمعی در اغوای تودهها و سوق دادنشان به سوی میل به سلطه بر خود رفت.
همین بود که مکتب فرانفکورتیها در اروپا و در زمان تبعید در آمریکا همه چیز را از ستونهای اختربینی روزنامهها تا سینمای هالیوود و موسیقی پاپ و مردمفریبان رادیویی و مصرفگرایی مورد مطالعه قرار دادند. نظریهپردازان اصلی این مکتب، تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر، میگفتند تودهها به این علت از راه سرنگونی سرمایهداری منحرف شدهاند که محو آن چیزی هستند که این دو به زبانآلمانی «وِربِلندونگ زوسامِنهانگ» یا «نظام توهم تمام» مینامیدند.
***
نظریه توطئه فرانکفورت که چند نفر از چهرههای جریان راست آلترناتیو از جمله ترامپ، جوردن پیترسون و آندرو برایبارتِ فقید (بنیانگذار بنگاهی خبری به همین نام) جلب آن شدهاند تاریخ را معکوس میکند. امثال آدورنو، هورکهایمر، اریش فروم و هربرت مارکوزه که در واقع استاد دانشگاههای ناتوانی بودند که از درون آکادمی ترهاتی منتشر میکردند که اصلِ درکشان هم سخت است در این روایت حالا تبدیل به کادر انحرافی خرابکاری شدهاند که در زمان تبعید خود در آمریکا دست به عملیات تهاجمی فرهنگی زدند که جنبش «آمریکا را دوباره بزرگ بسازیم» پاسخی متاخر به آن است. (والتر بنیامین هرگز به آمریکا نرسید — او در سال ۱۹۴۰ از ترس بازگردانده شدن به آلمان نازی خود را در اسپانیا کشت.)
این اما تنها بیعقلهای جریان راست آلترناتیو نیستند که به این باور پوچ رسیدهاند که مکتب فرانکفورت استاد خرابکاری پنهانی بود. فیدل کاسترو نیز در سال ۲۰۱۰ مدعی شد که این دانشگاهیان مارکسیست تبعیدی در دهه ۱۹۵۰ در همکاری با خانواده راکفلر دست به توسعه تکنیکهای کنترل اذهان زدند و از موسیقی راک به عنوان افیون جدید تودهها استفاده کردند — کاسترو میگفت همین بوده که گروه موسیقی «بیتلها» آمریکا را تسخیر کرد و مکتب فرانکفورت به آنها ماموریت داده بود با موسیقی لیورپولی دست به نابودی جنبشهای آزادیبخش بزنند.
جِی این حرفها را خندهدار میداند و طنازانه میگوید حالا میشود متن مرموز ترانهای را که جان لنون برای یک از آهنگهای محبوب این گروه نوشته توضیح داد: «تو میگویی انقلاب میخواهی. روی من حساب نکن… مگر نمیدانی همه چیز قرار است خوب پیش برود؟» آدورنو در اواخر دهه ۱۹۳۰ در یک پروژه پژوهشی در پرینستون مشارکت داشت که بودجهاش را بنیاد راکفلر تهیه میکرد اما موضوعش محتوای رادیو بود و نه کنترل اذهان. او در ضمن بدون شک بیتلها را ابزار صنعت فرهنگی میدانست که سرمایهداری متاخر با آن جلوی انقلاب را میگیرد. آدورنو اما عقل کل پشت عملیات تسلط بر جهان توسط بیتلها و شرکا نبود.
واقعیت مکتب فرانکفورت در اینجا است که آنها هرگز به معنای آن گفته مارکس پی نبردند: «فلاسفه تنها جهان را به طرق مختل تعبیر کردهاند؛ نکته اما تغییر آن است.» یورگن هابرماس، رهبر نسل دوم این مکتب، دوری پیشینیان خود از عمل سیاسی را «راهبردِ خواب زمستانی» میخواند. آدورنو در اواخر دهه ۱۹۶۰ به دانشجویان میگفت حالا زمان مناسبی برای ریختن به خیابانها نیست؛ دانشجویان نیز استاد خود را آلت دست سرکوب میدانستند. پر بیراه هم نمیگفتند. در سال ۱۹۶۹ که دانشجویان دست به اشغال «موسسه پژوهش اجتماعی» زدند آدورنو با پلیس تماس گرفت و خواهان بیرون کردنشان شد. یکی از کلاس درسهای آدورنو توسط دانشجویی متوقف شد که روی تخته سیاه نوشت: «اگر آدورنو را آرام بگذاریم، سرمایهداری هرگز از بین نمیرود.»
در همان سال بود که آقای جی به یکی از همکلاسیهایش که مثل او دانشجوی دکتری در دانشگاه کلمبیای نیویورک بود گفت دارد تزی راجع به مکتب فرانکفورت مینویسد. نتیجه کتابی شد که هنوز تاریخ اساسی سالهای اولیه نظریه نقادانه است: «تصور دیالکتیکی» (۱۹۷۳.) دوست او (عضو سازمان پیکارجوی چپگرا، «ودر آندرگراند») علاقهای به این موضوع نداشت و به جی میگفت که چرا متوجه نمیشود که این دلقکهای فرانفکورتی خودفروشهایی بیمایه هستند و آدورنو بخصوص حقیر است چون نام خانوادگیاش را در زمان تبعید در آمریکا از «ویزنگروند» که نوای یهودی دارد به آدورنو تغییر داده؟
مارتین جی امیدش را از دست نداد. اما سی سال بعد به کشفی وحشتناک رسید. در میان نامههای آدورنو جایی دید که استاد دست به ترور شخصیت خود او زده است. آدورنو، جی را متهم کرده بود که دنبال پول و توجه است و از همگان خواسته بود با او صحبت نکنند. جی مقالهای به نام «مردگان قدرناشناس» نوشت و از این احساس گفت که عمری را صرف تبلیغ میراث فکری آدمی کنی که از آن سوی قبر به تو خنجر میزند.
***
پس در سال ۲۰۲۱ ما طبعا نباید وقعی به مکتب فرانکفورت بگذاریم؟ از کتاب جدیدِ مارتین جی خلاف این برمیآید. او در مقالههایی موزون در موضوعاتی مختلفی از تمبر جمع کردن بنیامین تا برخورد فرانکفورتیها با اندیشه روانکاوانه که تازه در آن سالها داشت پا میگرفت نشان میدهد که نوشتههای فرانکفورتیها تنها باقیماندههای غریب تاریخی نیستند و برای درک زمان ما ضروری محسوب میشوند. مثلا تحلیل آنها از استبداد و بخصوص مقایسهای که بین صنعت فرهنگ اواسط قرن آمریکا و استفاده توتالیتری جوزف گوبلز از پروپاگاندا برای تحمیلِ اطاعت و سکوت میکردند نه تنها هنوز حائز اهمیت است که انگار آیندهگو است. در سال ۲۰۱۶ بود که تیتری خوشخیال در مجله «نیویورکر» اعلام کرد: «مکتب فرانکفورت از آمدن ترامپ خبر داشت.»
درک فرانکفورتیها از مصرفگرایی و قربانی کردن بشر در پیشگاه مراکز خرید امروز حتی بیش از گذشته موضوعیت دارد. آدورنو و هورکهایمر در «دیالکتیکِ روشنگری» (۱۹۴۴) نوشتند: «پیروزی تبلیغات در صنعت فرهنگ این است که مصرفکنندگان مجبور به خرید و استفاده از محصولات میشوند حتی زمانی که از اصل موضوع باخبرند.» از آن سال تا کنون اینگونه مصرفگراییِ همراه با اکراه همهجا دیده میشود. همهمان میدانیم که استفاده از «آمازون پرایم» ما را در استثمار کارگران شریک میکند و با این همه به این کار ادامه میدهیم. استاد انکار مسئولیت مصرفگرایانه شدهایم. تشخیصی که فرانکفورتیها از یهودستیزی داشتند نیز قدرت نقادانه خود را حفظ کرده است. آدورنو و هورکهایمر مینویسند: «و این است که مردم فریاد میزنند «دزد را نگه دار!» و اما یهودیها را نشان میدهند. آنان بز طلیعهای هستند نه تنها برای تحرکات فردی که در معنایی وسیعتر چرا که بیعدالتی کل یک طبقه بهشان نسبت داده میشود.»
اما موضوع دیگری هم هست که باید آنرا از مکتب فرانفکورت یاد بگیریم — چیزی که آنرا با نمونه منفی یادمان دادند: خطر راهبردِ خواب زمستانی. جی میگوید که قهرمان او، آدورنو، در قلب خود «مصرانه این رویای آرمانطلبانه را، علیرغم شکست تمامی تلاشها برای تحقق آن، زنده نگاه داشت که میتوان به غلبه بر سوژه پایان داد.» اما رویا بدون امید منجر به حس و حال نخوتِ برج عاجی شد که اغلب چون تودهای بالای سر مکتب فرانکفورت چرخ میزند. آدورنو در اوج شورشهای دانشجویی به گفتگوکنندهای گفت: «من نظامی نظری از اندیشه برپا کردهام. از کجا باید میدانستم که بعضیها میخواهند آنرا با کوکتل مولوتف پیاده کنند؟» آدورنو بیشک به درستی به کمبودهای خیزشهای دانشجویی اشاره میکرد اما عقبنشینی برنامهای او از صحنه عمل و به ساحت تئوری نومیدکننده بود.
برتولت برشت بهتر از همه مکتب فرانکفورت را به نقد کشید. او میگفت این گروه در آغاز انقلابیونی بودند که میخواستند سرمایهداری را سرنگون کنند و سرانجام اما به روشنفکرانی بیعمل بدل شدند. آنان محکوم به زندگی با چشمانداز «روح زیبای» هگل در دنیایی بتپرست بودند و عمری را صرف نقد خشمگنانه جامعه برای خوانندگان همفکر خود کردند و نه تلاش برای تحول آن. تغییری که آنان در جهان ایجاد کردند خیلی کم بود و نه، چنانکه عاملین شورای امنیت ملی به ترامپ میگفتند، خیلی زیاد.
-----------------------
استوآرت جفریز، روزنامهنگار و نویسنده انگلیسی
18 AUGUST 2021
Why Theodor Adorno and the Frankfurt School failed to change the world
The Frankfurt School has been blamed for starting the culture wars that destroyed American values. Would we do well to ignore it today?
BY STUART JEFFRIES
PATRICK BREMER
Shortly before the white supremacist rally in Charlottesville, Virginia, in 2017, Donald Trump Jr handed his father a memo entitled “Potus & Political Warfare”. The memo blamed the German Jews of the Frankfurt School for starting the culture wars that destroyed American values. “[C]ultural Marxism,” wrote the memo’s author, National Security Council official Rich Higgins, “relates to programmes and activities that arise out of Gramsci Marxism, Fabian socialism and most directly from the Frankfurt School. The Frankfurt strategy deconstructs societies through attacks on culture by imposing a dialectic that forces unresolvable contradictions under the rubric of critical theory.”
Higgins’s memo suggested that groups opposed to Donald Trump, including the Occupy movement, Black Lives Matter, the American Civil Liberties Union, the Council on American-Islamic Relations, academics, the media, Democrats, globalists, international bankers, late-night TV comedians and moderate Republicans, are all Frankfurt School puppets: “attacks on President Trump… operate in a battle-space prepared, informed and conditioned by cultural Marxist drivers.”
It’s a conspiracy theory – and an anti- Semitic one – suggesting that these German Marxist Jews who lived in exile in the US during the Third Reich had been an enemy within, corrupting the land that gave them shelter. Martin Jay, the great American historian of the Frankfurt School, revels in its absurdity in his book of essays. “Here we have clearly broken through the looking glass and entered a parallel universe in which the normal rules of evidence and plausibility have been suspended.” In our post-truth era, even dead Marxists get charged with having political power beyond their wildest dreams.
The irony is that the Frankfurt School had negligible real-world impact. The Institute for Social Research, the school’s headquarters, was founded in the early 1920s to account for the failure of revolution in Germany in 1919. The Marxist theorists’ conclusion was that an economic account of history was inadequate; what was needed was a cultural analysis of authoritarianism, racism and the role of mass entertainment in seducing the masses into desiring their own domination.
Accordingly, in Europe and during exile in the US, the Frankfurt School studied everything from astrology columns to Hollywood cinema and popular music, radio demagogues to consumerism. The masses had been diverted from overthrowing capitalism by what the school’s leading thinkers Theodor Adorno and Max Horkheimer called verblendungzussamenhang, a total system of delusion.
***
The Frankfurt conspiracy theory, which has captivated several alt-right figures including Trump, Jordan Peterson and the late Andrew Breitbart, founder of the eponymous news service, turned this history on its head. Rather than impotent professors issuing scarcely comprehensible jeremiads from the academy, the likes of Adorno, Horkheimer, Erich Fromm and Herbert Marcuse were a crack cadre of subversives, who, during their American exile, performed a cultural takedown to which “Make America Great Again” is a belated riposte. (Walter Benjamin never reached the US – fearing repatriation to Nazi Germany, he killed himself in Spain in 1940.)
But it is not just alt-right rubes who have been fooled into believing the Frankfurt School harboured masters of subversion. In 2010, Fidel Castro wrote that the exiled Marxist academics worked with the Rockefeller family in the 1950s to develop mind control, deploying rock music as the new opium of the masses – hence, Castro suggested, the invasion of the US by the Beatles who, he claimed, were tasked by the Frankfurt School with weaponising Merseybeat to destroy liberation movements.
[see also: Living in Fernando Pessoa’s world]
Jay finds the notion risible, ironically suggesting that it explains John Lennon’s quiet lyrics in one of the band’s hits: “You say you want a revolution. You know you can count me out… Don’t you know it’s gonna be all right?” In the late 1930s, Adorno took part in a Rockefeller Foundation-funded research project at Princeton – on radio content not mind control – and certainly understood the Beatles as instruments of a culture industry by which late capitalism thwarted revolution. Adorno, however, was not the éminence grise behind mop-topped world domination.
The truth of the Frankfurt School is that it failed to grasp Marx’s dictum: “The philosophers have only interpreted the world in various ways; the point is to change it.” Jürgen Habermas, the school’s second-generation leader, called his predecessors’ retreat from political action a “strategy of hibernation”. The time was not right for taking to the streets, Adorno told students in the late 1960s; for their part, his students saw their professor as a tool of oppression. They had a point. When students occupied the Institute for Social Research in 1969 Adorno called the police to evict them. One lecture by Adorno was interrupted when a student wrote on the blackboard, “If Adorno is left in peace, capitalism will never cease.”
That same year, Jay told a fellow grad student at Columbia he was writing a dissertation on the Frankfurt School. The result would be his still seminal history of critical theory’s early years, The Dialectical Imagination (1973). His friend – a member of the militant left-wing organisation the Weather Underground – was dismissive. Didn’t Jay realise those Frankfurt jokers were craven sell-outs and Adorno in particular was contemptible for changing his surname from the Jewish-sounding Wiesengrund during his American exile?
Jay was not dissuaded. Thirty years later, though, he made a terrible discovery. In a cache of Adorno’s correspondence, Jay found a character assassination of himself. Adorno accused Jay of being a sensation-seeking money-grubber and warned everybody off talking to him. Jay wrote an essay called “The Ungrateful Dead” about how it feels to spend your career promoting the intellectual legacy of someone who then stabs you in the back from beyond the grave.
***
In 2021, then, surely we would do well to ignore the Frankfurt School? Jay’s new book suggests otherwise. In elegant essays on subjects ranging from Benjamin’s stamp collecting to the school’s engagement with emerging psychoanalytic thought, Jay shows that its writings are not only historical curios, but indispensable for understanding our own age. Their analyses of authoritarianism, for example, especially the parallels they drew between America’s mid-century culture industry and Joseph Goebbels’ totalitarian use of propaganda in enforcing conformity and silence, not only remain relevant but to some seem prescient: “The Frankfurt School knew Trump was coming,” read a fanciful New Yorker headline in 2016.
Their insights into consumerism and human sacrifice on the altar of shopping have if anything become more germane. “The triumph of advertising in the culture industry is that consumers feel compelled to buy and use its products even though they see through them,” wrote Adorno and Horkheimer in Dialectic of Enlightenment (1944). Since they wrote these words, such self-loathing consumerism has become ubiquitous. We all know that using Amazon Prime makes us complicit in the exploitation of workers, but we carry on regardless. We are virtuosos of consumerist disavowal. Their diagnosis of anti-Semitism retains its critical power too. “And so people shout ‘Stop thief!’ – but point at the Jews,” wrote Adorno and Horkheimer. “They are the scapegoats not only for individual manoeuvres and machinations, but in a broader sense, inasmuch as the injustice of the whole class is attributed to them.”
There is something else we need to learn from the Frankfurt School, though – something they taught by negative example: the perils of that strategy of hibernation. Jay argues that at heart, his hero Adorno “doggedly maintained a utopian hope, against the failure of all efforts to realise it, that the domination of the constitutive subject can be ended”. But hope without action led to the aura of ivory-tower smugness that often hangs over the Frankfurt School. “I established a theoretical system of thought,” Adorno told an interviewer at the height of the student revolts. “How could I have suspected that people would want to implement it with Molotov cocktails?” Adorno was no doubt right to point out the shortcomings of student uprisings, but he was also exasperating for programmatically retreating from the fray and back into theory.
Bertolt Brecht nailed the Frankfurt School best. For him, the group started as revolutionaries who sought to overthrow capitalism but became disengaged intellectuals. Condemned to live in an idolatrous world with the outlook of Hegel’s “beautiful soul”, they spent their lives finessing waspish denunciations of society for like-minded readers rather than striving to transform it. They changed the world too little rather than, as National Security Council lackeys told Trump, too much.