«سوگواره»

باران سرد
بر گرمای آبادان بارید
لبِ تشنه و زخمی کارون
از خونابه تَر شد
انگار از چشم های سرخ و اندوه ِ روان
کارون ِ خاکستری و آرام
دوباره برخاست و آبی شد!
و دل ها در تیرگی گرد و غبار
سوگمندانه تپیدند و ترکیدند
این گونه خوزستان
آفتابِ داغ و
پرتو پٌرسنده ی ایران شد.
در هر کجای این گستره و
بود باش کهن سرا
که باشیم
در هر کجای این هوای آفتاب و باران
که سر بر آوریم
هم نهال و هم ساقه و همریشه ایم
هر کجای این گستره
خاک و خانه ی آبادان است
و هر رگ و برگِ رستاکِ آبادان
بر ریشه ی سترگ و سالمندِ ایران می بالد
این خاطره ی همگانی دیرین
در ذهن و زبان ما می جوشد
آبادان با باد نمی رود
بر باد و در یاد آباد می شود.
خرداد ماه ۱۴۰۱
قایم شهر