همه جا هستم،

بر کوره راههای گیج و گم،
در دره های بی نشان،
پای قله های سربلند،
کنار کوههای استوار و،
صخرههای صبور و سخت،
بازمزمه ی قطره های آب،
در چشم چشمه میچکم،
واز پلک باز آن سرریز میکنم،
درپیج و تاب جاری رود،
از عصيان سیلابهاو،
طغیان رودخانه ها میگذرم،
باامواج پرخروش همراه میشوم،
وبه دریا میرسم،
اینک این دریا،
باآنهمه ستاره که برامواجش میدرخشند،
اینک این دریا،
با آن افق درکرانه ئی نه دور نه نزدیک،
که ستاره ی صبح درآن سوسو میزند،
آری من همه جا هستم،
حتا درزمزمه ی قطره های آب،،،،،،،