رفتن به محتوای اصلی

پیام امید بخش برای ملت ایران چه می تواند باشد؟

پیام امید بخش برای ملت ایران چه می تواند باشد؟

آنچه بیش از هر چیز توسط حکومت جمهوری اسلامی در طول چهار دهه زمامداری، ضربه و آسیب دیده است، رویاهای مردم برای یک زندگی بهتر و امید به آینده می باشند. همانطور که زیگموند فروید در مقالات خود پیرامون پدیده مرگ و جنگ که شش ماه پس از آغاز جنگ جهانی اول منتشر شدند می گوید: "این جنگ است که مرگ اندیشی را رواج می دهد"، جمهوری اسلامی نیز از همان آغاز تاسیس با توسعه طلبی از طریق صدور انقلاب و سیاست های تنش آفرین و جنگ طلبانه خود ملت ایران را وارد دوره ای از هراس از مرگ و نا امیدی نسبت به آینده خود کرده است. دوره ای که بطور مشخص با اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری دیپلمات های آمریکایی آغاز شد و با کلید خوردن جنگ هشت ساله با عراق ادامه یافت.

 

اگرچه در ایدئولوژی سیاسی شیعه حالت و شرایط مداوم جنگی، بواسطه واقعه عاشورا همواره توسط روحانیون شیعه و نظریه پردازان آن زنده نگاه داشته شده اند و فلسفه و فرهنگ آخرت گرایی و گریز از زندگی زمینی بنیانهای اصلی آنرا تشکیل می دهند، اما رهبری جمهوری اسلامی و روحانیت حاکم بر ایران، در عرصه حکومت داری، نیز به تجربه آموختند که تنها با نابود کردن امید به آینده بهتر و تبلیغ شبانه روزی مرگ، شهادت و آخرت گرایی می توانند حاکمیت خود را تثبیت کرده و تدوام بخشند.

 

این حکومت با سرمایه گذاری روی تقویت چنین روحیات منفی و ناامیدی نسبت به آینده و با اطمینان از اقتدار نظامی و امنیتی خود، حتی اجازه می دهد که مردم علنا نسبت به وضعیت موجود شکایت کنند و مشت بر دیوار اقتدار بکوبند و ناله و فغان از گرانی و تبعیض، دزدی و فساد سر دهند تا شاید به آن عادت کنند. واکنش مقامات مسئول در برابر اعتراضات مردم نیز بسیار آگاهانه است. آنها سعی می کنند که در واکنش به این اعتراضات وعده رسیدگی و بازرسی دهند و شکایات مردم را به دالانهای پر پیچ و خم نظام اداری و قضایی کشور بکشانند، بدون اینکه وعده امید بخشی برای یک آینده بهتر دهند، بدون اینکه چشم انداز روشن و امیدوار کننده ای برای مردم ترسیم کنند. زیرا خوب می دانند که داشتن امید و تصویر و خیالِ یک چشم انداز روشن برای آینده پادزهر و دوای اصلی معالجه کننده زهر ناامیدی و یاس است. به همین خاطر تا مادامی که اعتراضات و شکایات در حد مشت کوبیدن بر سد سکندر اقتدار این نظام باقی بماند و سوار بر اسب امید و آرزوها نشوند، خطر جدی این حکومت را تهدید نمی کند. به همین علت است که مخالفین وفعالین سیاسی را که قصد کاشتن تخم امید و آرزوهای خوب در باوهای مردم دارند و صرفا به انعکاس نارضایتی ها مشغول نیستند، بشدت سرکوب می کند.

 

شاید بتوان گفت که یکی از دلایل سرنگونی نظام شاهنشاهی پهلوی در این واقعیت نیز نهفته است که در جامعه ایران قبل از انقلاب اسلامی با وجود تجارب تلخ کودتای بیست و هشت مرداد سال 32 و استبداد سیاسی حاکم، بارقه های امید به آینده بهتر هنوز زنده بودند، بارقه هایی که ملت ایران را برای تحقق یک آینده ای بهتر، پویا و امیدوار نگاه می داشتند. حتی خود محمد رضا شاه وعده ورود به دروازه های تمدن بزرگ را می داد و صحبتی از جنگ و تنش  با دیگر کشورها نبود. اگر او نیز رمز ادامه اقتدار را آموخته بود نمی بایست مردم را نسبت به آینده امیدوار نگاه دارد و با پاشیدن تخم یاس و نا امیدی مردم را به پذیرش وضع موجود وادارد و بدین وسیله ثبات و آینده خود را تضمین نماید؛ اما او نیز آرزو و خیالات بلند پروازانه خود را داشت که از دو سو می توانست مورد تهدید قرار گیرند؛ از سوی مردمی که به این طریق امیدوار نگاه داشته می شدند و انتظارات بیشتری در دل می پرورانند و از سوی قدرت های بین المللی که بلندپروازی او را بر نمی تابیدند.

 

درسی که از تجربه های دوران پهلوی و جمهوری اسلامی، در رابطه با مقوله امید و آرزوی آینده بهتر، میتوان گرفت باور به این اصل است که برای زنده نگاه داشتن روحیه امید و تشویق پویایی در مردم، ما نیازمند یک چشم انداز امید بخش و کشف و استخراج آرزوهایی هستیم که هر ملتی در مخیله تاریخی خود ضبط کرده و  به واسطه آن توانسته است خود را، بعنوان یک ملت متمایز از ملل دیگر، حفظ کند. آرزوها و خیالاتی که می توانند و بنظر من باید در پوشش یک داستان، یک ایده و یا یک پیام ساده و قابل فهم ارائه و منتقل گردند. داستان و پیامی که با احساسات و روحیه ملی و تاریخی پیوند تگناتنگ داشته باشند و از آن تغذیه کنند.

 

آیت الله خمینی همانطور که خود در هنگام بازگشت به ایران گفت فاقد هیچ احساسی از نوعی که به آن اشاره کردم بود و مردم نیز او را سمبل احساسات ملی و تاریخی و فرهنگی خود نمی دانستند. او فقط و فقط با فریب کاری بر موجی از احساساتی که در باور مردم کاشته شده بودند سوار شد. احساساتی که از یک سو از زخم های هنوز تازه ناشی از شکسته شدن غرور ملی پس از کودتای سال 1332 و سقوط حکومت ملی محمد مصدق و از سوی دیگر از وجود روحیه مثبت و امید به آینده بهتر در قالب یک نظام سیاسی منتخب مردم (همان امید و خیالی که محمد رضا شاه سعی کرده بود در قالب دروازه های تمدن بزرگ تبدیل به یک داستان، پیام و باور ملی کند) تغذیه می کرد.

 

شوربختانه اما جمهوری اسلامی موفق شده است که این روحیه مثبت و امید به آینده را با سیاست های جنگ طلبانه و تنش افزای خود در سطح منطقه و جهان و در داخل کشور با تشویق روحیه منفی و آخرت گرایی و یا تحمل اعتراضات مردم و کشاندن آن به یک دور تکراری و خسته کننده اداری و قضایی خاموش کند.  ترفندی که برخی از نیروهای سیاسی مخالف بویژه اصلاح طلبان جمهوری اسلامی را نیز گرفتار ساخته و آنان را نیز وارد یک دور باطل چانه زنی با قدرت حاکم کرده است.

 

در چنین شرایطی است که وظیفه کنشگران سیاسی و نیروهای سیاسی تحول طلب که خواهان عبور از حکومت جمهوری اسلامی هستند بسیار سنگین است. وظیفه ای که نه فقط باور به عبور حتمی از نظام جمهوری اسلامی را می طلبد، بلکه باور به این حقیقت که این نیروها خود نیز نیازمند عبور از باورهای سنتی و پوسته شکنی هستند را نیز طلب می کند. باور به این حقیقت که دیگر نمی توان، هر اندازه که ایده آلهای چپ و پیشرو هم که داشته باشیم، امید و آرزوی آینده بهتر و پیام و داستانی که باید این امید را ترجمان باشد از درون دیدگاه های سنتی و ایدئولوژیک استخراج کرد.

 

حتی باید این واقعیت را پذیرفت که دیگر نمی توان پیام و گفتمان خود را از  دوران جنبش ملی سال 32 یا انقلاب سال 57 ( با این ادعا که انقلاب 57 توسط خمینی دزدیده شد) و یا حتی از جنبش سبز و جنبش های اعتراضی دی ماه سال گذشته و سال جاری (که فقط یک جنبش اعتراضی بود) استخراج نمود. برای یافتن این پیام جدید باید نقب عمیق تری به تاریخ ملت و کشورمان بزنیم، حتی به هزاران سال پیش دورانی که روی استوانه کورش کبیر اولین سند تاریخی حقوق بشر نوشته شد و زمانی که اندیشه های فلسفی زرتشت و دنیا طلبی این فلسفه در باور مردم نشسته بود؛ و یا زمانی که پس از سلطه اعراب بر ایران و پس از یک سکوت دو قرنه متفکرین و  اندیشمندان ایرانی روحیه دنیا طلبی و جستجوگری های علمی و زمینی را توسط شعر و ادبیات و علم و فلسفه های دهری مجددا زنده کردند. دوره ای که بزرگانی چون فردوسی، زکریا رازی، ابوعلی سینا و خیام را به بشریت تقدیم کرد.  

 

شاید این نوع نگاه برای بخشی از نیروهای چپ که عمدتا صبغه مارکسیستی دارند غیرمعمول و یا ناپسند بنظر آید، اما نگارنده اعتقاد دارد که این نوع نگاه و غرور ملی و ناسیونالیسم برخاسته از آن قبل از آنکه متعلق به نیروهای شناخته شده ملی (ضمن احترام برای آنها) باشند متعلق به نیروی چپ و پیشرو اند. بعبارت دیگر همانطور که جبهه چپ صرفا متعلق به نیروها و کنشگران با سابقه مارکسیستی نیست، ملیت، غرور ملی و ناسیونالیسم نیز صرفا متعلق به نیروهای ملی و یا مشروطه طلب و سلطنت طلب نمی باشند، همانطور که محیط زیست صرفا متعلق به حزب سبزها و حقوق زنان تنها متعلق به جنبش های فمینسیتی نمی باشد.

 

بعنوان کلام آخر و نتیجه گیری می توانم بگویم که یکی از وظایف مهم نیروهای پیشرو و چپ ایران کشف یک پیام جدید و پرداخت داستان نوینی است که از طریق آن بتوان بار دیگر امید به آینده را در مردم ایران زنده کرد؛ پیام و داستانی که روحیات و غرور ملی ما ایرانیان به نمایش بگذارد و ترسیم نماید. قطعا نگارنده در مقامی نیست که بتواند این پیام را فرموله کند اما می تواند به چند عنصر اصلی این پیام اشاره ای داشته باشد. از جمله: روحیات مسالمت جو و صلح طلب ما ایرانیان، جشن ها و شادی هایی که مردم ما در سخت ترین دوران از آنها پاسداری کرده و زنده نگاه داشته اند، غرور ملی و فرهنگی ما ایرانیان، تمامیت ارضی و حفاظت از مام وطن، همجواری مسالمت آمیز اقوام و فرهنگ های مختلف در ایران زمین و مهمتر هر چیز فرهنگ دهری و دنیایی ایرانیان حتی با وجود اعتقادات و انجام مراسم مذهبی.

 

در انتها فقط بعنوان مثال مطرح می کنم پیامی که رضا پهلوی تحت عنوان کشورمان را پس می گیریم به مردم ایران داد، با وجودی که انتقادات بسیاری به آن دارم، اما پیامی است که حداقل به بخشی از جامعه ایران می تواند امید و انرژی دهد؛ پیامی است که عناصر ایرانی و ملی و وطن پرستی را در خود نهفته دارد.  نیروی چپ نیز باید بتواند پیام خود را با استفاده از عناصر پیشرو و غرور آفرین و انگیزه بخش در تاریخ و فرهنگ ملت ایران کشف کند.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید