رفتن به محتوای اصلی

نقد چپ به نامگذاری های فلسفی لیبرال

نقد چپ به نامگذاری های فلسفی لیبرال
اندیشه "مثبت گرایی" پوزیویتیسم؛ از کنت تا ویتگنشتاین

جریان فکری پوزیویتیسم یا "مثبت گرایی"، مکتبی است ذهنی ایده آلیستی آگنوستیکی لاادری در فلسفه و جامعه شناسی بورژوازی در قرون 19 و 20 میلادی که بر اساس اندیشه های آگوست کنت (1857-1798م.)، جامعه شناس و فیلسوف فرانسوی،آغاز شد

چپها آنرا یک مشخصه تمام ایدئولوژی هایی بورژوازی و لیبرال میدانند. کنت،پایه گذار پوزیویتیسم سنتی میگفت هر شاخه شناخت از سه مرحله میگذرد- مرحله مذهبی خیالی، مرحله متافیزیکی صوری، و مرحله علمی پوزیویستی؛ که انسانی و واقعگرایانه است. پوزیویستها پرسشهای اساسی فلسفه را "مسائل ظاهری" می نامند و میکوشند با کمک ایده آلیسم ذهنی به آنان پاسخ دهند.

چون پوزیویتیست ها، فلسفه ومتد ماتریالیسم دیالکتیکی کمونیستها را نادیده گرفتند، مورد نقد و انتقاد چپها قرار گرفتند. پوزیویتیست ها فلسفه را به شاخه های گوناگون علوم تقسیم و تجزیه میکنند و مدعی هستند که "ظاهرعینی" در دادههای حسی تجربی انسان؛ بشکل تنها منبع شناخت، قابل دسترسی نیستند. این مکتب همچون مارکسیسم، خود را منکر متافیزیک و ایده آلیسم میداند، و گرچه خود را یک جهانبینی مینامد ولی امکان شناخت ماهیت جهان و پدیدهها را منکر میشود و وظیفه شناخت را توصیف ظاهر و نظم پدیدهها بر اساس تجربیات و توجهات حسی میداند.

نظرات بنیادین و نخستین کنت را بعدها متفکرانی مانند هیوم، میل، اسپنسر، کانت، و برکلی گرفتند و توسعه دادند. کنت مفهوم پوزیویتیسم را طوری عامیانه نمود که بعدها روی جامعه شناسی دورکهایم نیز اثر گذاشت. کنت آنرا "متد علم گرایانه" نامید و میگفت، آن واقعی، مشخص، و مفید است. او فقط علمی را مفید میدانست که متکی به تجربه، اصول، و واقعیت باشد و میگفت قوانین تجربی حسی واقعیات، غیرقابل شک هستند.

پوزیویتیست ها منبع تمام شناخت ها را مرتبط با دادههای حسی تجربی و اصول "مثبت" و بدون دخالت ماتریالیسم دیالکتیک میدانستند. پوزیویتیسم شامل دو نوع و مرحله بود- پوزیویتیسم سنتی و پوزیویتیسم جدید یعنی "نئوپوزیویتیسم". آنها بر این باور بودند که "مثبت"ها یعنی دادههای طبیعی و اجتماعی، تجربی و حسی را میتوان با کمک علوم آزمایش کرد و اثبات نمود.

چپ ها اشاره میکنند که جریان فکری پوزیویتیسم بعدها علیه مارکسیسم لنینیسم تئوریزه شد. پیروان این جریان همچون کانت میگفتند ورای واقعیات و تجربیات حسی انسان، چیزی قابل شناخت نیست. پوزیویتیسم یعنی تمام شناخت انسان ریشه در علوم ریاضی و تجربی دارد و متافیزیک یک بازی خرافاتی کلامی سفسطه گرایانه مذهبی است.

کشور انکلیس مرکز امپیریسم و رشد علوم تجربی در رابطه با فلسفه پوزیویتیسم بود. این جریان موجب رشد شاخه های مختلف فکری از جمله "آنالیز زبانی" شد. مثبت نامیدن مکتب پوزیویتیسم بدلیل متد تحقیق بر اساس دادههای مستقیم اجتماعی و طبیعی بود و آنرا، شناخت، جهانبینی و متد تحقیق نیز نامیده اند. آن یک متد شناخت و طرز تفکر بود که بر اساس مشاهدات و تجربیات و دادههای واقعی بود و میگفتند شناخت همان شناخت تجربی است و نیروی تصور باید زیر نیروی توجه و نگاه و دقت باشد. مکتب پوزیویتیسم در طول تغییر و تحول، شامل سه مرحله بود- مرحله کلاسیک قدیمی که بر اساس نظرات کنت، میل، و اسپنسر بود. مرحله میانه که متکی به امپیریوکریتیسم ماخ بود و لنین در کتاب "ماتریالیسم و امپیریوکریتیسم" خود آنرا بشکل خشنی نقد نمود. نمایندگان این مرحله غیر از ماخ، بوگدانف و آفناریسم بودند. مرحله جدید یا آخر، "نئوپوزیویتیسم" است که نمایندگانش- شلیک، کارناپ، راسل، ویتگنشتاین، پوپر، و "محفل وین"، در دهه 20 قرن گذشته بودند.

مکتب یا محفل وین به تقلید از فلسفه پوزیویتیسم در سال 1922 از دانشمندان و ریاضی دانانی که به رشته فلسفه علاقمند بودند در شهر وین اتریش در اطراف شلیک، ماخ، و کارناپ، بوجود آمد. این محفل کوشید تا تمام علوم و قوانین را از رشته فیزیک بگیرد و بدین دلیل آنرا به "فیزیک گرایی" متهم نمودند. محفل وین مهمترین مکتب نئوپوزیویتیسم بود. نام دیگر آن "پوزیویتیسم منطقی" است که کوشید نخستین "دانش نامه علوم" را منتشر کند. محفل وین از سال 1922 محفلی از دانشمندان جریان نئوپوزیویتیسم مانند- کارناپ، کرافت، ویتگنشتاین، و پوپر در شهر وین اتریش بود. با آمدن فاشیسم، غالب اعضای یهودی تبار آن به خارج گریختند؛ کارناپ به شیکاگو، ویتگنشتاین به آکسفورد، و شلیک در اتریش ترور شد. پلانک و اینشتین که روابط فلسفی و علمی با این محفل داشتند، از آن حمایت نمودند. زیر تاثیر ویتگنشتاین؛ یکی از نمایندگان این مکتب، آنان به رد "بیانات و مفاهیم" عمومی و علمی می پرداختند، و میگفتند چون اگر تئوری رابطه مستقیم با تجربیات مستقیم نتواند داشته باشد، قابل اثبات نیست. به این دلیل "پرسشهای اساسی فلسفه"، قوانین علیت، و غیره، سئوالات ظاهری، پوچ و متافیزیک بشمار می آمدند. نمایندگان این محفل- شلیک، کرافت، و کارناپ، بودند. این مکتب و محفل را با عنوانهای- پوزیویتیسم منطقی، تجربه گرایی علمی، فلسفه آنالیزی، فلسفه علمی، و تجربه گرایی منطقی، نیز نامیده اند که اغلب موجب نقد و انتقاد مارکسیست ها قرار گرفتند. در انگلیس این جریان با کمک راسل با امپیریسم آنجا وحدت نمود.

تئوری مرکزی "محفل وین"، قابل معنی و قابل ترجمه بودن مفاهیم و بیانات علمی در "زبان منطقی فرمال" است که میگوید اغتشاشات فلسفی به سبب استفاده هردمبیل از یک زبان هرج و مرج طلب است. ارنست ماخ آلمانی(1916-1838م.) پایه گذار جریان نئوپوزیویتسیم و "منطق سمبلیک" بود. نفر دوم این جریان یعنی "م.شلیک" به تشکیل محفل وین پرداخت. آنها میگفتند معنی و اهمیت یک جمله در روش و متد آزمایش و امتحان آن جمله است. ماخ میگفت برای جریان و پروسه تعاریف مفاهیم باید از روش علم مکانیک استفاده کرد و هر تحقیق علمی باید قابل آزمایش و امتحان باشد، واصول فلسفه باید از علوم گوناگون و به وسیله" منطق فرمال" و یک زبان واحد علمی قابل اثبات باشند. ولی غالبا " پرسشهای فلسفی" با کمک سوء استفاده ساده لوحانه از زبان و بشکل پوچ و بی معنی انجام میگردد.

"نئوپوزیویتیسم"، یا مثبت گرایی جدید را نیز چپ ها یک جریان موثر فلسفه امپریالیستی میدانند که میان زمان دو جنگ جهانی از طریق "محفل وین" در اتریش با عنوان "امپیریسم منطقی" بوجود آمد و رشد کرد. این جریان در دهه های 20 و 30 قرن گذشته در شهر وین بوجود آمد و موجب تولد دو رشته- "پوزیویتیسم منطقی و منطق ریاضی" شد که سهم مهمی در رشد رشته فیزیک داشتند. مخالفانش آنرا یک عکس العمل در برابر خردگریزی و عرفان گرایی" فلسفه پایانی بورژوازی" میدانند که از طرف چند علم بورژوایی نمایندگی میشود و به نمایش غلط تفسیر حوادث و واقعیات علم مدرن و فلسفه میپرداخت گرچه نمایندگان مدرن آن تمایلات آته ایستی داشتند.

نئوپوزیویتیسم را با نام "تئوری علمی"، جنبشی برای ایجاد "یک علم متحد واحد" گلوبال نیز مینامند. نمایندگان مهم آن کارناپ و شلیک بودند. این جریان را "تجزبه گرایی منطقی" نیز نامیده اند که متکی به- پوزیویتیسم، امپیریسم انگلیسی، امپیریوکر یتیسم ماخ، و اطرافیان شلیک در محفل وین بود. نمایندگان دیگر آن،رایشنباخ و همپل بودند و به مفهوم "معنی" اهمیت زیادی میدادند و میگفتند باید هژمونی و حاکمیت معنی در جهان و زبان و در علم و فلسفه داده شود و از پدیدههای پوچ و بی معنی در این چهار بخش جلوگیری شود و شناخت باید فقط بر اساس علوم و مشاهدات تجربی باشد که متکی به دادههای مستقیم و تجربی باشند. این گونه دادهها را "مثبت ها" می نامیدند. کتاب "تجسس فلسفی منطقی" ویتگنشتاین؛ با عنوان انگلیسی "تراکتاتوس"، منبع مهمی برای مواضع نئوپوزیویتیسم در "محفل وین" بود. انواع جریانات نئوپوزیویتیسم را میتوان در این کتاب ویتگنشتاین یافت. او میگفت مجموعه جملات حقیقی، مجموعه علوم تجربی هستند، و هدف فلسفه توضیح منطقی افکار است. شلیک نیز میگفت تنها هنر و وظیفه فلسفه آنست که معنی و هدف ادعاها و پرسشها را خود جویا شود و توضیح دهد. معنی هر جمله ای در پایان، از طریق دادههای مثبت تجربی و یا اجتماعی تعیین میشود. اینها اصول مکتب نئوپوزیویتیسم بودند. در اصل میتوان گفت که این جریان یک مکتب فلسفی" التقاطی" از انواع جریانات فکری دیگر بود؛ از تصورات مکانیکی ایده آلیسم ذهنی تا ایده آلیسم نوع برکلی؛ که تمام واقعیات را تصورات و خیالات شخصی انسان میدانست، تا مکانیک گرایی. چپ ها ادعا میکنند که این جریان فلسفی قرن بیست، آنتی دیالکتیک است.

نئوپوزیویتیسم مدعی بود که "منطق و ریاضی" در باره واقعیات چیزی نمی توانند توضیح دهند و خالی از محتوا هستند ولی فقط بشکل متد و روش، جملات و زبان را میتوانند بیان نمایند. نمایندگان آن اغلب در طول زبان مواضع فلسفی خود را تغییر داده و در آنان تجدید نظر نمودند. انها مدعی بودند که وجه مشترکشان، مواضع قاطع علمی شان در فلسفه، از طریق استفاده از منطق مدرن ریاضی بود، گرچه این خود کاهش کل پروسه شناخت به رشته منطق است، و همزمان نوعی امپیریسم ذهنی ایده آلیستی است که لنین در کتاب "ماتریالیسم و امپیریوکریتیسم"خود بشکل نابودکننده ای مورد نقد قرار داد. با این وجود نئوپوزیویتیسم، " گذر از امپیریسم" را دست آورد مهم خود در طول نیمه دوم قرن گدشته میداند.

طبق اشاره فیلسوفان چپ، کل جریانات فکری پوزیویتیستی، بی طرف نبوده و نیست چون نوعی ایده آلیسم ذهنی ضد دیالکتیکی هستند. "علم متحد پوزیویتیستی" آنان میخواست زبان تخصصی را از مزاحمت های متافیزیکی برهاند. این مکتب از نظر موضوعی به- تئوری شناخت، علوم دقیقه، و به علم واحد متحد، متکی بود. انکار و افشای فلسفه و مقوله متافیزیک، دست آورد مهم آن بود. خیلی از نظرات آنان بعدها در "فلسفه آنالیز و در تئوری علمی" وارد شد. آنها میگفتند فقط "بیانات تجرب" دارای ارزش علمی و محتوا هستند و خود را صاحب تحقیقات بنیادین در منطق شناخت و در منطق علم میدانستند که بسیار به "منطق زبان فرمال" نیز متکی بودند. سرانجام ایده آلیسم ذهنی و نقش ایدئولوژیک پوزیویتیست ها موقعی ظاهر شد که گفتند تمام مسائل در تمام علوم که توسط "ابزار آنالیز مدرن منطق ریاضی" توضیح داده میشوند نیز موضوعات ظاهری هستند. این ادعای آنان نه تنها موجب اختلاف میان فلسفه و سایر علوم شد، بلکه اختلاف میان تئوری و تجربه را نیز نشان داد.

----------------------------------------------------------

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید