رفتن به محتوای اصلی

آیا انقلاب ۵۷ ربوده و "ملاخور" شد؟

آیا انقلاب ۵۷ ربوده و "ملاخور" شد؟
انتخاب و اراده سیاسی امروز، تعیین‌کننده نوع نگاه به انقلاب اسلامی

* آیا این سرنوشت و سرانجام، محتوم و غیرقابل‌اجتناب بود. نه! این انقلاب "نا لازم" بود. اگر هر شرط از مجموعه شرایط داخلی و بین‌المللی و هر حلقه از زنجیره رویدادها چنین به هم گره نمی‌خورد شاید اوضاع به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. تجربه نشان داد که رژیم شاه ظرفیت پذیرش اصلاحات بنیادی و "شنیدن صدای انقلاب مردم" را داشت. فکر می‌کنم با اوج‌گیری اعتراضات، وانهادن رویکرد انقلابی و اتخاذ سمت‌گیری "مبارزه با دیکتاتوری آری، همراهی با انقلاب نه!" را می‌توان رویکردی درست ارزیابی کرد. یکی از نمودهای بارز چنین رویکردی ضرورت پشتیبانی از دولت شاپور بختیار بود . گفته می‌شود که زمان آمدن بختیار دیگر کار از کار گذشته و بسیار دیر شده بود اما به این پرسش اساسی پاسخ داده نمی‌شود که در این کار از کار گذشتن و دیر شدن هر یک از جریان‌های سیاسی و روشنفکری چه نقشی داشته‌اند.

------------------

  • گفته‌شده و یا خود گفته‌ایم که ما ایرانیان حافظه تاریخی نداریم اما به نظر می‌رسد این حکم، سویه و جنبه مهم و ناگفته دیگری نیز داشته باشد: ناتوانی حداقل بخشی از ما در بر زمین گذاشتن بار تاریخ و بدوش کشیدن بار سنگین آن در زندگی و رویکردهای سیاسی امروز. در سپهر سیاسی ایران، بخش قابل‌توجهی از کنشگران و تحلیل گران آن، در تاریخ زندگی می‌کنند. برای نمونه بنگرید که هنوز برای برخی از گرایش‌ها و نحله‌های سیاسی، واقعه به تاریخ پیوسته شصت‌وپنج سال پیش در 28 مرداد، بیشتر مبنای سیاست گزاری و تعیین مناسبات است تا مصالح و نیازهای امروزین.

انتخاب و اراده سیاسی امروز تعیین‌کننده نوع نگاه به انقلاب

اما این حکم درباره بار تاریخ، در مورد انقلاب اسلامی سال ۵۷ صدق نمی‌کند. این واقعه هنوز به تاریخ نپیوسته است. تمام جریان‌ها و شاخه‌های اصلی سیاسی آن زمان، هنوز هم درصحنه‌اند و حکومت سر برآورده از آن انقلاب نیز در مسند قدرت. ازاین‌رو نوع نگاه به انقلاب و نحوه تبیین آن، ارتباط مستقیم و بلا واسطه دارد با نحوه تنظیم رابطه با جریان‌های دیگر سیاسی و نحوه سیاست گزاری برای آینده. حتی فراتر از آن، برخی کنشگران و جریان‌های سیاسی بر اساس انتخاب و اراده سیاسی امروزشان نوع نگاهشان به انقلاب را تنظیم و تئوریزه می‌کنند. در کشاکش و جدال بین دو جنبه متضاد: از یک‌سو تقدیس و تمجید انقلاب و رویکرد انقلابی و از سوی دیگر حاکمیت تماماً سیاه برآمده از دل آن انقلاب، یا باید به تجدیدنظر در رویکرد انقلابی و بنیان‌های فکری آن، در آن زمان پرداخت و لاجرم آن را به سیاست جاری و امروزین نیز تسری داد و یا به صدور احکامی چون به بیراهه رفتن انقلاب، ربوده و مصادره و "ملاخور" شدن انقلاب و رهبری آن، روی آورد و یا به ارائه تئوری‌هایی مبادرت کرد مانند انقلاب دوبه‌ی که یک بن و پایه انقلاب، بن ارتجاعی آن بر بن دیگر، بن دموکراتیک غالب شد و انقلاب را از آن خود کرد. اما باید دید خود این پدیده چه بود، از چه زمانی به انقلاب فرارویید، چه تناسب قوایی در آن حاکم بود و هر نیروی اجتماعی و سیاسی چه نقشی در این فرایند داشت. نمی‌خواهم در این مقاله نیز، به تحلیل همه‌جانبه انقلاب بپردازم اما به‌اختصار می‌خواهم به این نتیجه‌گیری برسم که خطا و کج‌روی مهلکی بود که نیروهای دموکرات، لیبرال، ملی‌گرا و چپ، نیروهای برخاسته از اقشار و گرایش‌های مدرن جامعه، با این انقلاب ارتجاعی همراه شدند و در برابر رژیم دیکتاتوری سکولار توسعه‌گرای شاه در کنار انقلاب قرار گرفتند و هیزم آتش انقلابی شدند که استقرار یک نظام استبدادی واپس‌گرا و دینی صدر اسلامی را آبستن بود و در برنامه داشت. شعار درست "اصلاحات آری، دیکتاتوری نه" در برابر انقلاب سفید در اوایل دهه چهل شمسی می‌توانست ترجمان خود را در جریان انقلاب اسلامی 57 در رویکرد "مبارزه با دیکتاتوری آری، همراهی با انقلاب نه!" بیابد. گفته می‌شود معما چو حل گشت آسان شود. آن زمان شناخت کنونی از نیروی مهیب و مخرب بنیادگرایی اسلامی نبود و نمی‌توان با شناخت کنونی به تحلیل رویدادها و مواضع در آن زمان پرداخت. پس حداقل بپذیریم که به‌مثابه یک انقلابی و کنشگر سیاسی و یا روشنفکر غیردینی آن دوران، نسبت به نقش و ماهیت نیروهای تاریخی اجتماعی، نسبت به تاریخ کشور و مضمون محوری آن یعنی گذار از جامعه‌ای سنتی به مدرنیته، نسبت به نقش و سمت‌گیری نیروها و اقشار اجتماعی حاضر درصحنه و تعادل قوای موجود، نسبت به روندهای سیاسی عینی و جاری، نسبت به ... شناخت نداشتیم و ناآگاه بودیم و اینکه ایدئولوژی زده بودیم و ناآشنا باارزش‌ها و مفاهیم مدرن و در پی الگوهای ذهنی خود و دارای بنیان‌های فکری مشترک با نیروی بنیادگرای اسلامی. من آن انقلاب را خودکشی جمعی ما ایرانیان، بسان نهنگ‌هایی که گروهی خود را به ساحل می‌افکنند، می‌دانم. شک نیست که تقصیرها به یکسان تقسیم نمی‌شوند. هر که بامش بیش برفش بیشتر. نظام گذشته، رژیم شاه، بیشترین نقش و خطا را در وقوع انقلاب اسلامی داشت. اما نمی‌توانیم و شایسته نیست در پشت خطاهای رژیم گذشته، خود و خطاهای خودمان را پنهان کنیم.

نامش چه بود و از چه زمانی می‌توان آن را انقلاب نامید؟

هر فرد و جریان سیاسی متناسب با سمت‌گیری خود نامی بر انقلاب سال ۵۷ گذاشت: "انقلاب ضد امپریالیستی، ضد سلطنتی، و دموکراتیک مردم ایران"، "انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷"، "انقلاب اسلامی“ و یا به‌طور خنثی فقط با ذکر تاریخ وقوع آن "انقلاب بهمن" و کسانی که آن را انقلاب نمی‌شناختند، "قیام بهمن" یا "بحران ۵۷" نامیدندش. اما از چه زمانی می‌توان آن سلسله رویدادها را انقلاب نامید و اساساً کدام ویژگی‌ها و خصلت‌ها، ماهیت یک انقلاب را بازتاب می‌دهند؟ به نظر من هر انقلاب، با نیروی اجتماعی اصلی پیشبرنده، هدف‌ها و شعارهای آن و رهبری‌اش قابل‌تعریف است و از زمانی می‌توان آن را انقلاب نامید که رهبری و نیروی اصلی اجتماعی درصحنه، تغییر قدرت سیاسی را هدف قرار می‌دهد.

نیروی اجتماعی، هدف‌ها و رهبری

اقشار سنتی، حاشیه‌نشینان شهری، بازار، همه‌کسانی که از تحولات گسترده اجتماعی و اقتصادی بهره‌ای ندیدند و یا آسیب دیدند و نیز کسانی که در تعارض بافرهنگ جدید و غربی و کم‌وبیش مدرنیستی قرار داشتند، در تقابل بانظم و روال و هنجارهای حاکم قرار گرفتند. تز مائوئیستی محاصره و سپس تصرف شهرها از طریق روستا عملاً توسط حاشیه‌نشینان شهری در انقلاب اسلامی به اجرا درآمد. آن‌ها نیرو و پایه اجتماعی انقلاب را شکل دادند.

مذهب به‌مثابه مهم‌ترین پایگاه سنت و روحانیت پاسدار مذهب و اسلام سیاسی از ۱۵ خرداد ۱۳۴۱ تلاش مؤثر خود را به سمت تبدیل‌شدن به تکیه‌گاه و گروه مرجع این اقشار آغاز کرده بود. اقشار مدرن و اقشار سنتی جامعه، ضمن تمایزات آشکار اجتماعی – فرهنگی، در بسیاری وجوه نیز همسان و درهم‌تنیده جلوه می‌نمودند. جامعه در گستره چندین میلیونی و در اعماق خود سنتی و تحول نیافته باقی‌مانده بود. این توده میلیونی زمانی که به کنشگری سیاسی در شکل انقلاب پرداخت، طبیعی بود که به خویشاوندان فرهنگی و رهبران سنتی خودروی بیاورد.

خرداد ۱۳۴۲ آغاز و نقطه عطف خیزش و عروج روحانیت و طرفداران اسلام سیاسی به سمت تبدیل‌شدن به آلترناتیو و کسب قدرت سیاسی در ۱۳۵۷ بود. به‌هیچ‌وجه معتقد نیستم این فرجام مقدر و اجتناب‌ناپذیر بود اما آغاز ماجرا را باید در آن مقطع پی گرفت. شورش و قیام ارتجاعی ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ چرک‌نویس، و انقلاب اسلامی ۵۷ پاکنویس و نسخه پیروزمند آن در شرایط و وضعیت ۱۵ سال بعد بود. از ۱۵ خرداد به بعد، خمینی و نیروی بنیادگرای اسلامی در موقعیتی قرار گرفتند که بتوانند در صورت مهیا شدن شرایط و عواملی دیگر در مقیاس میلیونی و سراسری و نه روشنفکری رهبری مبارزات سیاسی و یک تحول انقلابی را بر عهده بگیرند. در تمام ۱۵ سال پس‌ازآن، بخشی از شبکه گسترده مساجد و بازار در چارچوب فکری خمینی و "نهضت روحانیت مبارز" آرام و پیگیر به تدارک فکری و عملی اشتغال داشتند بدون آنکه مبارزه جدی فکری و روشنگرانه‌ای در برابر آن صورت گیرد. برنامه ریزان امنیتی رژیم شاه و شخص وی نیز، دموکرات‌ها و مارکسیست‌ها را دشمن و خطر اصلی برای خود و نظام می‌پنداشتند.

طبقات و اقشار مدرن مانند طبقه متوسط شهری، بورژوازی و طبقه کارگر با پاگیری صنعت و اقتصاد مدرن و با دگرگونی ساختار جمعیتی و گسترش شهرها، گسترده‌تر از پیش پا به عرصه کنش‌های اجتماعی نهادند بدون آنکه متناسب با موقعیت و حضورشان بتوانند در حیات سیاسی جامعه و تأمین حقوق صنفی و سیاسی خود مداخله‌گری داشته باشند. پس از انقلاب مشروطیت طی پنج دهه و به‌ویژه پس از "انقلاب سفید" در سال ۱۳۴۱ پایه‌های مادی استقرار مدرنیته در ایران قوام و بنیاد نیرومندی یافت بدون آنکه اجزاء همراه و تشکیل‌دهنده مدرنیته یعنی دموکراسی، فرهنگ مبتنی بر حقوق و آزادی‌های سیاسی، دولت دمکراتیک حقوقی و جامعه مدنی امکانی برای قدرت‌یابی و انکشاف بیابد.

موقعیت سایر جریان‌های سیاسی در هنگامه انقلاب

هیچ‌یک از خانواده‌ها و جریان‌های تاریخی بزرگ سیاسی ایران، چپ‌ها، ملی‌گرایان و مذهبیان ملی‌گرا، و نیز گروه‌بندی‌های سیاسی که می‌توانستند کم‌وبیش بازتابگر تمایلات این طبقات و اقشار مدرن باشند در موقعیتی نبودند که در موقعیت اوج‌گیری امواج انقلاب در رهبری و هدایت آن نقش داشته باشند و با خمینی و پشتیبانانش رقابت کنند. از سوی دیگر زمینه‌ها و دلایل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی متعدد و نیز تأثیر شرایط بین‌المللی، روانشناسی و وضعیتی را پدید آورده بود که در بین این سه خانواده بزرگ سیاسی ، ضدیت با غرب، آمریکا و اسرائیل به جایگاه بالایی در نظام ارزشی‌شان فرا روئیده بود. این امر هرچند در قالب واژه‌ها و ترمینولژی‌های متفاوت بیان می‌شد، پیونددهنده آنان با سرآمدان سیاسی جریان‌های اسلامی و سنتی شد.

پس از تلاش‌های معطوف به جبهه ملی دوم در سال‌های ۴۱ – ۳۹ دیگر ملیون ایران ضعیف‌تر، ازهم‌گسیخته تر و ازنظر سیاسی تا منسجم‌تر از آن بودند که بتوانند در رهبری یک جنبش سیاسی فراگیر قرار گیرند. در جریان انقلاب، عملاً جبهه ملی ایران به‌جز تنی چند از رهبران آن، مانند شاپور بختیار و غلامحسین صدیقی، به دنباله‌روی از جریان خمینی و بیعت با وی پرداخت و در عمل و نظر رهبری ملایان را پذیرفت.

نیروی چپ بر فضای روشنفکری و فکری آن دوره تأثیر داشت اما این نیرو در مقطع انقلاب ازنظر برنامه‌ای، سیاسی، سازمانی و نفوذ توده‌ای به‌هیچ‌وجه در موقعیتی قرار نداشت که بتواند نقشی در هدایت انقلاب و رقابت با "بن دیگر" ایفا کند، اما همچنان با رادیکال‌ترین شعارها مبشر گفتمان انقلاب بود و بر کوره و تنور آن می‌دمید. تنوری که تنها بنیادگرایان اسلامی امکان پخت نان خود را در آن داشتند. بخشی از نیروی چپ، حزب توده ایران نیز از همان آغاز اوج‌گیری امواج منتهی به انقلاب از مبلغین رهبری خمینی و روحانیت شد و سابقه امر را خود، به خرداد سال ۴۲ رساند.

مذهبیون ملی‌گرا یا ملی‌گرایان مذهبی را نمی‌توان رقیبی برای ملایان و بنیادگرایان اسلامی در رهبری انقلاب محسوب کرد. در تمام سال‌های منتهی به انقلاب درست خلاف ضرورت دوران و نیاز جامعه، مضمون فعالیت‌های این نیرو دعوت روحانیت به ورود به میدان سیاست، آشتی دادن و پیوند زدن جوانان با اسلام سیاسی، تبلیغ تشیع سرخ علوی، اسلام حسینی، غرب‌ستیزی، از" خیانت" روشنفکران(سکولارها!) و"خدمت" روحانیت سخن گفتن و در یک‌کلام زمینه‌سازی برای قدرت‌یابی سیاسی روحانیت بوده است. نگاهی به فعالیت‌ها و آثار شریعتی و بازرگان و برخی نوشته‌های آل احمد، تشکل‌هایی چون نهضت آزادی و به‌نوعی مجاهدین خلق مؤید این ادعاست.

انقلابی اسلامی و ارتجاعی

شک نیست که در یکی دو سال پیش از انقلاب از سوی نیروهای غیرمذهبی و سکولار جامعه: نویسندگان، هنرمندان، روزنامه‌نگاران، کانون وکلا، هواداران گروه‌های سیاسی غیرمذهبی و ... مبارزه برای آزادی‌های سیاسی ، رفع سانسور، آزادی زندانیان سیاسی و مبارزاتی ازاین‌دست نیز اوج گرفت اما از آن زمان که بر آن روندهای سیاسی می‌شد نام انقلاب نهاد ، دیگر تکلیف رهبری آن تعیین‌شده و نیروی اجتماعی اصلی به میدان آمده، هدف‌ها و شعارهای آن تماماً در چارچوب و راستای امیال خمینی و بنیادگران شیعی بود. تعادل قوا نیز به‌جز دریکی دو شهر و منطقه مثل کردستان به گونه دردآوری به نفع اسلام‌گرایان پیرو خمینی شکل‌گرفته بود. بنابراین نام برازنده و واقعی این تحول، انقلاب اسلامی است. انقلابی دو بنی نبود ، که یک بن، بر بن دیگر غلبه کرده باشد و مصادره و دزدیده و ملاخور هم نشد. از همان آغاز فرا روئیده شدنش به انقلاب، انقلابی اسلامی و ارتجاعی بود.

آیا این سرنوشت و سرانجام، محتوم و غیرقابل‌اجتناب بود. نه! این انقلاب "نا لازم" بود. اگر هر شرط از مجموعه شرایط داخلی و بین‌المللی و هر حلقه از زنجیره رویدادها چنین به هم گره نمی‌خورد شاید اوضاع به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. تا آنجا که مسئله، به موضوع این نوشته برمی‌گردد تجربه نشان داد که رژیم شاه ظرفیت پذیرش اصلاحات بنیادی و "شنیدن صدای انقلاب مردم" را داشت. فکر می‌کنم با اوج‌گیری اعتراضات، وانهادن رویکرد انقلابی و اتخاذ سمت‌گیری "مبارزه با دیکتاتوری آری، همراهی با انقلاب نه!" را می‌توان رویکردی درست ارزیابی کرد. یکی از نمودهای بارز چنین رویکردی ضرورت پشتیبانی از دولت شاپور بختیار بود . گفته می‌شود که زمان آمدن بختیار دیگر کار از کار گذشته و بسیار دیر شده بود اما به این پرسش اساسی پاسخ داده نمی‌شود که در این کار از کار گذشتن و دیر شدن هر یک از جریان‌های سیاسی و روشنفکری چه نقشی داشته‌اند.

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید