رفتن به محتوای اصلی

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم (5)

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم (5)

از پله‌های برقی متروبالا می آیم از عمق زمین.

زنی کوچک اندام شروع به شعار دادن می کند."مرگ بر وطن فروشان ، مرگ بر دشمنان سوسیالیسم، مرگ بر سرمایه داران جدید. ما باز انقلاب خواهیم کرد. ما باز استالین را می خواهیم تا حق ما مردم را از گلوی این سرمایه داران تازه به دوران رسیده بیرون بکشد. زنده باد انقلاب سوسیالیستی!مرگ بر مافیای یلتسین."

مردم همان طور که در پله ها ایستاده اند برخی بالا می روند و برخی پائین در او می نگرند. دست خود را بالا گرفته تند تند شعار می‌دهد؛ برخی لبخند تمسخر آمیزی می زنند و برخی با اندوه به او نگاه می کنند. او یاد آور دوران تلخ و شیرینی است که تبلیغات رکن اصلی آن بود. دنیایی بسته، که وقتی شکافی در آن افتاد تمامی باورها به ناباوری بدل شدند. یاد آور رژه های بزرگ ، طبل‌ها، پرچم‌ها، مردانی در پوست شیر ایستاده در جایگاه های اختصاصی. پله به آخر می رسد زن در ازدحام جمعیت گم می شود .

دمکراسی پابان می یابد. در این جا دمکراسی و علنیت فاصله‌ای است بین اولین پله مترو تا آخرین پله آن! دمکراسی به شیوه روسی!

از مترو بیرون می‌آیم میدان بزرگ ایستگاه غازان .محل تجمع تمامی قشر های مختلف . تجسم بل‌بشوری عظیمی که امروز بر روسیه حاکم است. قدم به قدم مردان و زنانی را می‌بینی که بطری ودکا یا آبجوئی بر دست در کناره ای نشسته اند با یک تکه ماهی ارزان دودی شده . در همان شکل و شمایل روسیه تزاری، بدان گونه که در نقاشی های نقاشان روس قرن هجدهم ترسیم شده بود. گوئی افراد داستان‌های چخوف، داستایوسکی در مقابلت جان می گیرند. گورگی از اعماق با آن ها بالا می آید کنار «پاگودین» می نشیند و سیگاری می‌چرخاند و گیلاسی بالا می اندازد و غمگین به او نگاه می‌کند.

سال گذشته طبق آمار رسمی مردم چهار بار از هزینه زندگی خود کاستند، از گوشت و لبنیات خود کاستند تا سه بار بر مصرف الکل خود بیافزایند. روزانه میلیون ها شیشه ودکا و آبجو تنها در مسکو توزیع می شوند. باندهای توزیع کننده مشروبات از مخوف ترین باند های موجود روسیه اند! این ها باندهایی هستند که آرام آرام توزیع مواد مخدر را نیز به دست می‌گیرند. اگر دیروز سیگار کشیدن بین جوانان تعجب آور بود، امروز دست به دست گشتن مواد مخدر تعجبی بر نمی‌انگیزد.

چرا که همه چیز چون آواری فرو ریخته و مردم هنوز از گیجی ریختن آوار بر سرشان بیرون نیامده‌اند.

کشتی بادبانی انقلاب به صخره خورده درهم شکسته است. هرکس در جستجوی تخته پاره ای است. به اوراد پناه برده‌اند، به اوراد نوشته شده بر دلار های سبز، بر کوکاکولا ، برپاکت های روغنی مک دونالد، بر شلوار های جین که به راحتی تنبان های گذشته را از پایشان کشید؛ برهنه شان کرد وسپس تن پوششان شد.

"مایکی از بزرگترین تولید کنندگان پنبه بودیم. اما افسوس که حتی قادر به تولید شلواری شبیه به جین و کمتر از آن هم نشدیم. تولیدات پنبه‌ای بی‌کیفیتمان ته انبار ها ماندند و پوسیدند! " سخنان لوگینف، استاد تاریخ حزب کمونیست در مدرسه حزبی.

تمام ساختمان های بزرگ حتی مدرسه حزبی را به آدم های "بزرگ "واگذار کرده اند تا تبدیلشان کنند به هتل، به مراکز تجاری.

مدرسه حزبی، مدرسه‌ای عالی بود برای آموزش کادرهای حزبی. کادر هایی که احزاب از سراسر جهان برای آموزش مارکسیسم و لنینسم می فرستادند، با هزینه مجانی وحقوقی دو برابرحقوق دانشجویی که حزب کمونیست شوروی پرداخت می کرد. ماهی "یکصد وهشتاد" روبل.

دیگر مدرسه ای نیست! اما مجسمه" ارنست تلمان" با همان مشت گره کرده در میدان مقابل مدرسه فریاد می کشد. "من باور نمی کنم تمام شدن عمر مدارس حزبی را!"

او نمی داند که عمر مدارس حزبی از مدت‌ها قبل تمام شده بود. قبل از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی!

از زمامی که استاد ساختار حزب بعد از هفتاد سال هنوز چارت تشکیلاتی حزب را که شاید پنجاه سالی از چاپ آن می گذشت و کاغذ آن به زردی گرائیده بود بر دیوار آویزان می کرد و درس می داد؛

زمان عوض شده بود اما چارت ترسیم شده بر اساس سانترالیسم دمکراسی اوایل انقلاب همچنان متکی بر سانترالیسم بی تغیر مانده بود.

استادی که می گفت: "اگر چارت تشکیلاتی بخواهد بر اساس دموکراسی حرکت کند، فاتحه‌اش خوانده است."

او در جواب سئوال دانشجوئی که پرسید" انتقاد و انتقاد از خود در کجای این چارت می گنجد؟" جواب داد: "هیچ کجا! انتقاد از خود را یک‌بار خروشچف بعداز استالین کرد و تمام شد. چه نیازی به انتقاد است زمانی که حزب مانند ساعت کار می کند."

مترجم کلاس خانم "سویتلانا " که گوینده رادیو مسکو به زبان فارسی بود التماس می کرد: "خواهش می کنم که چند نوار خانم گوگوش و چند خواننده جدید را برایم بیاورید. در آرشیو رادیو ما تنها چند نوار از خانم مرضیه و دلکش داریم که هزار بار پخش کرده ایم!"

او نمی دانست که خود ما نیزبا تمام جوانیمان در محدوده همان خانم دلکش و بنان می چرخیم !وکاست خانم گوگوش جزو تابو های سازمان فدائیان است ونشانی از غرب زدگی . او نمی دانست که آرشیو رادیوی" زحمتکشان ایران" نیز بیشتر از چند نوار قدیمی نیست. با قانونی سخت تر از یاسای چنگیزی که اجازه هیچ نو آوری به رادیو را نمی داد.

به یاد نحستین روز باز گشتم به رادیو زحمتکشان، بعداز دوره مدرسه حزبی می افتم؛ جلسه ای که قرار بود یک گزارش کوتاه از این دوره آموزشی بدهم. دوره ای که مصادف با تغیرات گورباچفی بود.

بوی" پروستریگا" در همه جا پیچیده بود.

زمانی که از قول استاد تاریخ حزب کمونیست "لوگینف" گفتم "زمان ماتریالیسم تاریخی سر آمده و دیگر از نگاه حزب کمونیست اتحاد شوروی چنین پروسه ای نا مفهوم است و ساخته یک جزوه کوچک استالین! دیگر سوسیالیسم در نوک پیکان مبارزه طبقاتی و دوران نیست!"

مسئول وقت رادیو چنان بر آشفت که فریاد کشید."نه درست نیست شما درست متوجه نشده اید!"

وقتی از قول" لوگینف" که یاداشت کرده بودم بر گفته ام تاکید نمودم، فشار خونش بالا رفت وخون از بینی‌اش فوران کرد. طوریکه به عجله به حیاطش بردیم . رقیه دانشگری می گفت: "پیر مرد را کشتی! " من نگران و شتابان به دنبال یخ که بر سرش بگذارم. در همان حال او می گفت "یخ لازم نیست تنها بگو که ماتریالیسم تاریخی تغیر نا پذیر است، سوسیالیسم هنوز در نوک پیکان تاریخ قرار دارد!"

حال او پیر شده در آلمان با بینی بند آمده از خون که یخ زمان آن را بند آورده است. من نیز در گوشه ای دیگربا دفتری از یاداشت های مدرسه حزبی به فروپاشی عظیمی می نگرم که واقعی بود و در زمان ما!

ادامه دارد

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید