رفتن به محتوای اصلی

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم - تاجیکستان (2)

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم - تاجیکستان (2)

من به چشم خود دیدم که چه سان دختر های نابالغ را از خانه ها کشیدند و تجاوز کردند‌. پسران جوان را در مقابل مادرانشان شقه کردند‌.
در‌این جا در غورغان تپه خانه‌ای نیست که غارت نشده باشد ‌. اول از خانه کسانی شرو ع شد که تلویزیون رنگی داشتند ،بعد نوبت ضبط صوت دار ها ،یخچال دار ها و سرانجام به زیلوی خانه ها هم رسید‌.
تمام اراذل ،اوباش‌، ولگرد های خیابانی‌، زندانیان فراری نیروی‌این علم هابودند ‌. با ریش وبی ریش ‌.
یک دسته از‌این اراذل یک شبه ریش نهادنداز گورهای مذهبی در آمدند،آیه خواندند و به ازای هر‌ایه انسانی را کشتند‌. خانه‌ای را چپاول کردند‌.
دسته دیگر خود را زیر علم سرخ کشیدنداز شهر کولاب نازل شدندو فاجعه آفریدند‌.
هرکس زیر هر علمی میرفت سلاح می گرفت و جنایت می آفرید‌. لشگری از دیوان و هیولا ها رها شده درکوچه وخیابان می چرخیدند‌، می کشتند ،غارت می کردند‌، عربده می کشیدند‌. هیچ کس جلو دار‌این غول های رها شده از بطری جادوگران نبود‌.
شهوت قدرت و بوی خون مستشان کرده بود‌. سلاح بی کنترل در دست اراذل شهوت می آفریند‌. قدرت می آورد‌.
این سیاهی لشگر بی همه چیزهمه چیز را ویران می کند و جنگ افروزان اصلی پشت آن ها مخفی می شوند ‌. هیچوقت دیده نمی شوندو نامشان هم گرفته نمی شوند‌. قاتلان اصلی آنها بودند بخشی در کرملین ،بخشی در کاخ سفید ،بخشی در‌ایران ،افغانستان،ازبکستان‌، عربستان !
هرکدام گروهی را حمایت می کردند و می کنند‌. ملت تاجیک بدبخت و بیچاره غرق در ماتم و اندوه ‌. مادران در جستحوی جنازه فرزندانشان پیر شدند‌. حال صد ها وهزاران مادر‌، همسران بیوه شده هستند که شب و روز نوحه می خوانند‌، مویه می کنند،زمین را با ناخن خود می کاوند تا شاید نشانی از گمشده خود بیابند!
شب به خانه مان ریختند‌، زانو زدم، التماس کردم که ما اهل علمیم ما را با کسی غرضی نیست. هرچه داریم ببرید !اما شویم و پسرم را بمانید‌. با لگد به گوشه‌ای پرتم کردند‌. دست و پای همسرم و پسرم را بستند در ماشین نظامی انداختند و عروسم را که فریاد می زد در مقابل چشمان وحشت زده همین بچه ها تجاوز کردند و با گلوله بدنش را سوراخ سوراخ کردند‌.
هرگز آ ن چشم های دردمند و وحشت زده همسرم وپسرم را فراموش نخواهم کرد‌.
چقدر آرزو می کردم‌ ای کاش به جای آن ها من را می بردند و می کشتند‌. نمی دانم چطور‌این همه درد و داغ را طاقت می آورم‌؟ توان آدمی چه میزان است‌؟
به همه جا رفتم به تمامی گورستان ها سرکشیدم ،دره های اطراف شهر را یک به یک کاویدم وتمامی انبار های متروکه راکه شبانه ربوده شدگان را در آن جا ها تیر باران می کردنددیدم‌. آنقدر جنازه دیدم که تا آخر عمر وحشت واندوه دیدن آن ها را فراموش نخواهم کرد‌.
جنازه هائی که بی صاحب در کوچه ها افتاده بودند‌. در باغ های خارج ازشهر در دره هاکه حیوانات دریده بودنشان ‌. همه جوان فرزند مادری چون من ‌. در انبار های متروکه ده ها چنازه دیدم که هنوز خونشان خشگ نشده بود
جنازه پسر خواهرم را در یکی از همین انبار های متروکه یافتم همراه پسر همسایه شان ‌. او هفده سال داشت ‌. اما حنازه همسرم و پسرم را نیافتم !همان شب که به خانه برگشتم نواسه ام گفت "آچه حان مویت سفید شده !او موی سفید شده سرم را دید ‌. اما هرگز کسی مویرگ های سفید شده قلبم را ندید !
امروز یگان عائله تاجیک نیست که در‌این جنگ لعنتی کشته نداده باشد وحتی عائله همان کسانی که می کشتند ! از همین کوچه ما حداقل بیست نفر کشته شدند ‌.
سی سال پیش‌این شهر غورغان تپه باتلاقی بیش نبود ‌. محل انواع مرض ها ،مرگز مالاریا ‌. ما مردمان از "قرنی"، از "درواز "، از دیگر جا ها به‌این جا آمدیم، مارا به‌این جا کوچاندند!این جا را ساختیم ،با زحمت شب و روز ،محنت کشیدیم ! زیر آفتاب سوزان تابستان و سرمای زمستان تا‌این جا را آباد کردیم ‌.
نسل ما نسل کار ،نسل زخمت بود،نسل باور ها، نسل انسانیت و عشق، نسل امید آفرین‌.
ما عاشق بودیم ومن روستائی دانشگاه رفتم درس خواندم و زندگی ساختم ‌. ما‌این جا را گلستان کردیم. اما همان زمان هم بودندکسانی که تن به کار نمی دادند‌. امروز هم آن هااین بدبختی را رقم زدند ‌.
سال ها خواهد گذشت ما پیران خواهیم رفت ،کودکان در رنج ومحنت بزرگ خواهند شدو یاد ما را از خاطر خواهند برد ‌. خاطره کسانی که‌این شهر را در باتلاق ها ساختند ‌. چراکه امروز تمام آن باور ها را ویران می کنند‌. آن چه دیروز خوب وزیبا گفته می شد امروز به زشتی یاد می شود‌. فردا کسی نخواهد توانست بگوید که گناهکار چه کسی بود! چرا که همیشه تاریخ را پیروز مندان می نویسند ‌.
در‌این نوشتن وپاک کردن بسیار نیت ها گم می شوند ،چهره های پاک وستره غبار آلود می گردند و بسا چهره های پلید که مورد ستایش قرار می گیرند ‌. کما‌این که امروز نیز چنین شده است ‌.
در هیچ کجای تاریخ نوشته نخواهد شد که شویم وپسرم ،عروسم به چه گناهی کشته شدند؟گناه از که بود‌؟ نخواهندنوشت که مادران چه کشیدند! اما آن چه روشن است و واقعیت دارد چهار طفل دیروز ناز دانه وامروز یتیمی است که برای یک گرده نان شب محتاجند !با مادر بزرگی که به سنگینی کوه پامیر غم بر شانه های خود دارد‌. مادری هنوز چشم به راه ! با‌اینده‌ای تاریک ‌.
دانه های اشگ از چشم های مهربان وغم گرفته تاجیکی اش که سادگی و پاکی تاریخی در آن موج می زند فرو می غلطد ‌. با گوشه روسری اشگها را پاک می کندمی گوید " غم زیاد است اما مهمان در خانه در آ ی!که اگر نانی نیست چای سبز داریم وهنوز مهمان قلبم را شاد می کند‌.
هر خانه که میهمان در آن را بکوبد وبه درون در‌اید خیر وبرکت نصیب آن خانه میشود ‌. مهمان در خانه‌ای!" ا

ادامه دارد

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید