رفتن به محتوای اصلی

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم – قسمت (۱۱) شهر خُجند

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم – قسمت (۱۱) شهر خُجند

هواپیما فرود می‌آید؛ در مسافتی دورتر از خُجند در نزدیکی شهر چکالوفسک؛ شهر مخفی، شهرممنوعه که اینک چون شهر ارواح به آشکار در آمده است .
شهر قرق شده ای که سابق بر این بزرگترین کارحانه تلخیص اورانیوم در آن فعالیت داشت. شهری که حتی در نقشه نیز نامی از آن نبود. شهری کوچک با باغ‌های وسیع، خانه‌های یک طبقه منظم و باغچه‌های مشجر و یک‌دست .
شهری با یکی از بزرگترین کارخانه‌های تلخیص اورانیوم که وجودش با حضور صدها دانشمند به شهر اعتبار و اهمیت ویژه ای می‌داد .
حال کارخانه رو به ویرانی است! ابهت از دست داده و کام در کشیده. دروازه‌های آهنی آن بسته شده و دستگاه‌های داخلی آن بعد از فرو پاشی و جنگ‌های داخلی غارت شده و به ارزان ترین نرخ در بازار‌ها فروخته شده اند .
می‌گویند دلالان ایرانی که عمدتا امنیتی‌های جمهوری اسلامی بوده اند، بیشترین مقدار اورانیوم و دستگاه‌های کارخانه را خریده‌اند. در جریان جنگ‌های داخلی، جمهوری اسلامی حامی جریانات مذهبی بود و از آشفته بازار جنگ برای بردن و غارت کارخانه‌ها سود جست. 
حال از آن کارخانه بزرگ جز یک چهار دیواری و سالن‌های خالی متروکه، که در سکوتی مرگ‌زا فرو رفته‌اند، چیزی نمانده ا ست .
شهری که عمده ساکنان آن کارگران و کارمندان روسی بودند، از سکنه خالی شده و جای خود را به آوارگان جنگ، آواره شده از شهر دوشنیه و دیگر شهرهای جنگ زده، داده اند .
تمامی چهره‌ها غمگین و شکسته ان؛ خانه‌ها با پنجره‌های بسته، باغچه‌های زرد شده، ودر هم ریخته، همراه دسته‌هایی از سگان ولگرد و نحیفی که در خیابان‌ها می‌گردند و کلاغ‌های سیاهی که بر بالای شهر چرخ می‌خورند .
گوئی پس از سال‌ها اورانیوم تلخیص شده یه شکل گرد حاصل از انفجار اردوگاه سوسیالیسم بر سر وروی شهر پاشیده شده است. همه چیز خاکستری، خاک آلود و دلگیر است.
کودکان خانواده‌های یک شیه به فقر نشسته روس، بی هیچ شور کودکی، در کوچه‌ها در جستجوی لقمه‌ای نان پرسه می‌زنند. پابرهنه، با پیراهن‌های کهنه بیادگار مانده از دوران سوسیالیسم. چهار خانه با دو جیب دکمه‌دار کوچک. 
پیر مردان غرق در رؤیا، برخی تکیه داده بر چوب دستی‌ها، صورت نهاده بر چلیپای دست، نشسته در سایه درختان، یا سکوی خانه‌ها در حال چرت زدند. گوئی "روزی به درازای یک قرن" چنگیز آیتماتف را تجربه می‌کنند. گوش به صدای قطاری که هر از چندی از دور دست به گوش می‌رسد، می‌سپارند با تصویری از سلاح بر کمر بستگانی که گوئی جمجمه آن‌ها را طی قرن‌ها کوچک کرده اند.
دوازده کیلومتر آن سو تر شهر «لنین آباد »سابق یا «خُجند» امروز قرار گرفته است .
شهری سبز و زیبا که بیشتر سیمای یک روستای بزرگ را دارد، با خیابان‌های پهن و درختان قدیمی چنار در دو سوی آن‌ها. ساختمان‌های بتونی یک دست در مرکز شهر با صدها کوچه محاط بر آن‌ها. که تلفیقی از گذشته و حال اند.
کوچه‌ها روایت گر گذشته اند، به همان سیاق سابق.

خانه‌های حیاط دار با در‌های آبی رنگ و اطاق‌های دور تا دور آن. با حوضی و در ختی. خانه‌هایی که با فرو ریختن سیستم قبلی و بسته شدن در "کالخوز‌ها" و "ساوخوز‌ها"، حال پذیرای گاو‌ها و گوسفندان نیز گردیده اند.
هر کس بسته به توان خود، گاوی یا گوسفندی به خانه آورده تا تأمین بخشی از گذران خود کند. قطعه زمینی تصرف کرده و ما یحتاج خود را از سیب زمینی و پیاز گرفه تا سبزی و نخود از آن حاصل می‌کند .چرا که همه چیز فروریخته و این جنگ لعنتی هم مزید بر علت شده است. هیچ منبع در آمدی نیست و دولت پاسخگوی کسی نیست. باز نشسته‌ها حقوقی در یافت نمی‌کنند و کارمندان نیز هراز گاهی اگر در کیسه دولت پولی باشد، حقوقی دریافت می‌کنند.
هنگام عبور از کوچه‌ها، صدای گاو و گوسفند‌ها که با بوی پشگل در هم آمیخته، تو را به قلب یک روستا می‌برد و چند کوچه آن سوتر وارد خیابان، وارد شهری زیبا و تاریخی می‌گردی که اسکندر مقدونی همراه سپاهیان خود در گذر از آن، برای به توبره کشیدن خاک ایران و هند، با سرداران و مردمان این شهر به جنگ شد.
شهری که می‌گویند بنای آن به کیکاوس می‌رسد و قدمتی چند هزار ساله دارد. برخی آن را مملکت شانزدهم دوران هخامنشی می‌دانند.
شهری که نام خود بنا به تاریخ "سغدی" یافته شده از کوه "مغ"، از دو کلمه خورشید و شهر، وام گرفته است؛ «شهر خورشید». شهری افسانه ای که در دوران نو جوانی خود همراه ملا نصرالدین در کتاب«خدیو زاده جادو شده»، نوشته "سالاویف" این داستان نویس بزرگ روس که "نیمش از فرغانه بود و نیمش از ترکستان" و در جستجوی انسان؛ درجستجوی شهر آشوب! به این شهر در آمدم .
کتابی پر رمز و راز، آمیخته‌ای از طنز و جادو و رندی ملای آواره شده از شهر و دیار که سالاویف او را همراه خر معروفش کوچه به کوچه در شهر خُجند می‌گرداند و با باز شدن هر دری و دیدن هر چهره ای، قصه‌ای در قصه‌ای آغاز می‌کند. خندیدم، بر ریش قدرتمندانی که ملا به تمسخرشان می‌گیرد و گریستم به حال درد مندانی که در درازنای تاریخ گرفتار همین قدرتمنداند.

ادامه دارد

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید