رفتن به محتوای اصلی

امپریالیسم در سده - 21 بخش دوم تئوری استثمار

امپریالیسم در سده - 21 بخش دوم تئوری استثمار

تئوری توسعه وابسته و انتقاد از ان.

اولین و اخرین تلاش مصرانه در اثبات نظریه امپریالیسم به کمک تئوری ارزش مارکس موجب مناظره هایی در مورد توسعه وابسته در سالهای 1960-70 گردید. تئوری توسعه وابسته تلاش داشت، توضیح دهد که چرا استثمارامپریالیستی پس از ناپدید شدن امپراتوری های منطقه ای حفظ گردید. تبیین تئوری وابسته با مبارزات ضدمستعمراتی، ضدامپریالیستی، کشورهای افریقایی، آسیایی، امریکای لاتین پس ازجنگ جهانی دوم مرتبط می باشد.

این تئوری در میان مردمانی با عقاید گوناگون هوادارانی داشت، که شامل: سوسیال-دمکراتها و ناسیونالیست های بورژوازی، مانند آرگری امانوئل و فرناندو انریکا کاردوزو (که بعدها رئیس جمهور نئولیبرال برزیل شد)، که تلاش کردند موانع توسعه سرمایه دارانه مستقل جنوب را بردارند، و مارکسیستهایی مانند سمیرا آمین و رووی مائورا مارینی سعی می کردند، به شیوه های مختلف اثبات کنند، که سرمایه داری، برپایه ماهیت خود امپریالیستی است و خود مانع اصلی توسعه این منطقه میباشد. کسانی هم بودندکه از چارچوب انتقاد تئوریک خارج شده، تا پیکار انقلابی مقابل امپریالیسم و نوکران ان در داخل کشورهای وابسته را سازمان دهند – که در وهله نخست شامل فیدل کاسترو و چه گه وارا میشدند. همه این رفرمیستها و انقلابیون با توجه به تفاوت در دیدگاه ها و شیوه ها، در دو موضوع نظر مشترک داشتند: 1. "مبادله نابرابر" میان کشورهای امپریالیستی توسعه یافته و کشورهای ان دوران "جهان سوم" (همانطور که میدانید، جهان دوم شامل کشورهای اردوگاه سوسیالیسم میشد)، که موجب چپاول گسترده ثروت کشورهای جهان سوم میشد. 2. تفاوت فزاینده در میزان دستمزد و سطح زندگی کارگران کشورهای امپریالیستی و کشورهای غارت شونده سبب اختلافاتی بزرگ در میزان استثمار (سهم تئوریکی مارینی دررابطه با تز دوم بویژه مهم است ) می گردد.

این فکر که میدان نبرد برای سوسیالیسم ولو بطور موقت، به هرصورت از کشورهای امپریالیستی به کشورهای استثمار شونده منتقل گردیده است، مقاومت مارکسیستهای "ارتدوکس" اروپایی و امریکای شمالی را برانگیخت. انها براین باور بودند، که ثروت بدست امده از کشورهای حاشیه، دارای اهمیت درجه دوم است، و همچنین نافی این امر بودند، که کارگران صنعتی و کشاورزی در جنوب نسبت به شمال تحت استثمارشدیدتری قراردارند. از این روی، در مناظره با سمیرا آمین در سال 1979 جون ویکس و الیزابت دور مدعی بودند، "از انجایی که در کشورهای سرمایه داری توسعه یافته بهروری نیروی کار بیشتر است، آیا واضع نیست، که سطح بالای زندگی کارگران هماهنگ است با قیمت بالای کالا، که آنان را تامین مینماید"13. در این زمینه چالز بتلهایم بی پرواتر بود، و در انتقاد به "تبادل نابرابر" آرگری امانوئل، ادعا داشت، که "هرچه بیشتر نیروی مولده توسعه یافته ترباشد ، بهمان اندازه پرولتاریا مورد استثمار قرار میگیرد"14. نیگل هریس نیز نظر مشابه داشت، که "درصورت شرایط برابر، بهروری نیروی کار هرچه بیشتر باشد، بهمان اندازه دستمزد کارگران بیشتر خواهد بود(چراکه هزینه بازتولید نیروی کاربیشرمیباشد) و به همان اندازه آنها تحت استثماربیشتر میباشند، چراکه سهم بیشتری از فراورده های تولید شده انها نصیب کارفرما میگردد"15.

گستردگی و افول تئوری توسعه وابسته در دوره پیشا نئولیبرالیسم رخ داد، زمانی که جهانی سازی تولید هنوز در نطفه بود "از کشورهای درحال توسعه" مواد خام صادرمیشد و کالاهای صنعتی وارد میگردید. از قضا، فرایند بلوغ این نطفه، درواقع، توسعه شتابمند صنعت صادرات محور کره جنوبی و تایوان در سالهای 1970، تا حدی چرایی گفته گری هوو را توضیح میدهد، که "تئوری توسعه وابسته را دچار مشکل نمود" : این نمونه های اولیه صعود صنعتی، این نظر، که تسلط امپریالیسم مانع رشد اقتصادی کشورهای جنوب است، را رد نمود16.

علیرغم این، تئوری توسعه وابسته نقطه عطف مهمی در راستای ایجاد تئوری امپریالیسم معاصر بحساب میاید. تغییرات عصر نئولیبرالیسم، قاطعانه استدلالات یورو مارکسیستها را رد می کند. بطور جد نمی توان ادعا کرد، که انتقال جهانی تولید به کشورهایی که دارای دستمزد پائین هستند، دارای اهمیت درجه دوم میباشد. براین پایه واکنش یورو – مارکسیستها درنادیده گرفتن کامل این روند است، بنوعی: بگذارید جامعه شناسان بوروژوازی زنجیره های جهانی ایجاد ارزش و شبکه های تولیدی را مطالعه کنند. در ضمن، استدلال یورو – مارکسیستها براین پایه استوار است، که بهروری بالا از کار در شمال بمعنای نه تنها دستمزد بالا، بل درجه بالای استثماراست، که البته برپایه واقعیت های شناخته شده، رد شده اند، کالاهای مصرفی کارگران شمال، هرچه بیشتر با کار ارزان کارگران جنوب تولید می گردد. تنها بهروری کارگران جنوب و دستمزد انهاستکه اساس میزان زندگی و میزان استثمار در کشورهای امپریالیستی را مشخص مینماید.

با اینهمه، هنوزهم برخی استدلالات مشابه مشاهده میشود. بطوری که، آلکس کالینیکووس میگوید: "اشتباه مهم تئوری توسعه وابسته در این است، که اهمیت بهروری نیروی کار در کشورهای توسعه یافته را درنظر نگرفته است" و جوزف چونارا مینویسد: "اشتباه بزرگی است، اگر فکر کنیم که کارگران چنین کشورهایی، مانند هند یا چین، بیشتر از کارگران امریکا و یا انگلیس استثمار میشوند"17. علیرغم این، شدت استثمار در کارخانه های نساجی بنگلادش، کارخانجات چین، معادن پلاتین افریقای جنوبی – واقعیتی است روشن و غیرقابل انکار، که روزانه صدها میلیون کارگر با ان روبرو هستند. انگلس می گوید: "کمونیسم- دکترین نیست، بل یک جنبش است. از حقایق ناشی میشود، نه از اصول"18. تفاوت های جهانی در باب استثمار، انتقال تولید، جایی که شامل بالاترین شاخص رشد کارگران صنعتی در جنوب میشود، همان حقایق تازه ای هستند که باید از ان بهره مند بود. این ویژه گی های تعیین کننده عصر نئولیبرالیسم کلید درک ماهیت و پویش بحرانهای جهانی است. بجای نفی حقیقت ابراستثمار در سده 21 (که نظم امپریالیستی بران استوار است)، باید به اظهارات مارکس در مورد تولید، سده نوزدهم تکیه کرد، ما باید به تئوری مارکس برپایه واقعیات جهان امروز بازنگری کنیم، از ان بهرمند گشته، بطور انتقادی بسط دهیم، تا نوین ترین دوران توسعه امپریالیستی سرمایه داری را درک کنیم.

لنین و امپریالیسم

نابرابری سیستمیک میان پرولتاریا، که خود شامل نابرابری سیستمیک میان ملل میگردد، موضوع اصلی اثار لنین است، لنین مینویسد، "تقسیم ملل برستمکشان و ستمگران، ماهیت امپریالیسم میباشد"19. در اثر لنین "امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحله سرمایه داری"، که در بازه زمانی جنگ جهانی اول نگاشته شد و تبدیل به راهنمای عمل گردید و همچنین تلاشی در راستای اشکارسازی دلایل تسلیم عمومی احزاب سوسیالیستی در استانه جنگ بود و اثبات کرد که جنگ انحراف یا اتفاق نبوده، بل نشان میدهد که انقلاب اجتماعی و گذار ان به شیوه تولیدی کمونیستی ضرورت عینی جهان میباشد. لنین ویژه گی های اصلی مرحله امپریالیستی سرمایه داری که درهمان مرحله آغازین پیدایش آن مشهود بود، منجمله تمرکز ثروت و رشد سرمایه مالی، جهت غارت ستمکشان بهمراه نظامیگری گسترده از کشورهای کمتر توسعه یافته را تعیین نمود. لنین نمیتوانست فرضیه خود، مفهوم ایجاد ارزش را در فرایند تولید جهانی شده بگنجاند، چراکه، فرضیه فوق در مرحله ای بمراتب دیرتر در فرگشت سرمایه داری رخ داد. برایندی که تا همین امروز تضاد میان تئوری امپریالیسم لنین و ارزش مارکس میباشد. غلبه بر این تضاد - وظیفه مهمی است، علیرغم این در اینجا تنها میتوانیم بطورمختصر به آن اشاره کنیم، که لنین تنها دو ویژه گی اصلی مرحله امپریالیستی سرمایه داری: انحصارات و خروج سرمایه را بررسی کرده است.

مارکسیستهای کشورهای امپریالیستی اغلب اوقات تئوری لنین در مورد مبرم بودگی تقسیم جهان به ملل ستمدیده و ستمگر را نادیده میگیرند. بجای آن به این ایده لنین دال بر رقابت امپریالیست ها، در اینکه "امپریالیسم برپایه ماهیت اقتصادی خود سرمایه داری انحصاری است" توجه میکنند 20. واژه "انحصارات" چه در ادبیات بورژوازی و مارکسیستی جهت توضیح پدیده، نسبت به تولید و توزیع، برند مارکهای تجاری، مالی، تمرکز سرمایه، قدرت سیاسی و نظامی و در بسیاری از حوزه ها بطور تصادفی مورد بهره برداری قرار گرفته است. در بیشتر موارد سخن از توزیع میرود تا ایجاد ارزش. تئوری ارزش امپریالیستی باید بر تقسیمات تکیه کند، همچنین باید اقرار کرد، با توجه به نقش فوق العاده انحصارات در ایجاد شرایط برای سود، انها منبع سود نیستند، بل ابراستثمار است، که مارا به موضوع ستم خلقها باز میگرداند.

لنین در "کتاب امپریالیسم... " تاکید کرد، که خروج سرمایه، یکی از اساسی ترین مبانی اقتصاد امپریالیستی است... اثر انگلی خود را بر کل کشور بجا گذاشته، با بهره برداری از کار کشورهای بیگانه و مستعمرات زندگی میکنند". 21 این امر در سرمایه داری گلوبال بوضوح دیده میشود، زمانی که شرکتهای فراملیتی امپریالیستی همه انچه را که از فروشندگان بیشمار بدست می اورند، میان کارکنان و با دولت خود تقسیم مینمایند، واز همین راه بخش قابل ملاحظه ای را دریافت مینماید. با اینهمه دشواری زیادی در کاربرد اندیشه داعیانه لنین نسبت به امپریالیسم معاصر وجود دارد. شرکتهایی مانند “Apple” و “H&M”سرمایه به بنگلادش و چین صادر نمی کنند، ای فونها و لباس های انها در انجا برمبنای "تضاد منافع" تولید میشوند22.

معمای فوق میتواند به طریق تمرکز به ماهیت موضوع حل شود، نه بر شکل ان (در شرایط فعلی منظور صدور سرمایه است). لنین تاکید داشت، که امپریالیستها جهت استثمار کارگران خارجی باید بخشی از سرمایه خود راصادر کنند، چراکه، انباشت ثروت بحدی رسیده است، که حجم عظیم ارزش اضافی نیازمند تبدیل این ثروت به سرمایه است، ینی ثروت در حال رشد، موجب افزایش ان چیزی میشود که بتوان از نیروی کارگر بازار داخلی بدست اورد، اندی هاگینتنن رابطه تنگاتنگ، صدور سرمایه ملل تحت ستم را نشان میدهد و مینویسد: "صدور سرمایه موجب نوع تازه ای از روابط اجتماعی، رابطه میان سرمایه شمال و کار جنوب میگردد، هم او موجب صدور روابط کاری و سرمایه بر شرایط ستم ملی میگردد"23 . این پدید نو، فرگشت سرمایه داری است، بویژه از سال 1980، با تخصیص ارزش اضافی بدست امده و حاصل نیروی کار ارزان کارگران جنوب را بدون ضرورت "صادرات" سرمایه به این کشورها توسط شرکتهای فراملیتی تامین مینماید.

در پایان این بررسی بسیار کوتاه، سهم لنین در تئوری امپریالیسم یاداور میشویم، که مهمترین مسئله، تدوین مفاهیم، متحدکننده "ماهیت اقتصادی" (سرمایه انحصاری) و ماهیت سیاسی (تقسیم جهان به ستمدیگان و ستمگران) میباشد. هر دوی انها باید در چارچوب تئوری ارزش مارکس که در "کاپیتال" به ان پرداخته است، باشند. این مسیری است جهت رسیدن به انچه که هگنتون سنتز جدید تئوری ارزش مارکس و تئوری امپریالیسم لنین خواند. بدین خاطر ما باید به نیم قرن پیش برگردیم، تا به اثر اصلی مارکس مراجعه کنیم.

"کاپیتال" مارکس و تئوری امپریالیسم

منتقدین مارکسیستی نظریه وابستگی را "ارتدوکسال" مینامند، چونکه انها حقیقت ابراستثمار و "مبادله نابرابر" را با استفاده از نقل و قولهایی از کتاب "سرمایه" نفی میکنند، که در صورت خواندن سطحی، گویا نظر انها را تائید مینماید. مارکس فصل کوتاهی را به "تفاوت ملی دستمزدها" اختصاص داده است. مارکس در این فصل به این نتیجه میرسد: اگرچه کارگران انگلیسی دستمزدی بمراتب بیشتری نسبت به کارگران آلمانی یا روس دریافت میکنند، میزان استثمار انها نیز میتواند بالاتر باشد.

"اغلب اوقات چنین است که دستمزد روزانه، هفتگی و یا غیره نزد انگلیسی ها بیشتر است، نسبت به آلمانی و روس، در حالی که بهای نسبی کار، ینی بهای کار در مقایسه با ارزش اضافی و بهای فراورده نزد کشورهای دومی بیشتر از کشور نخست است"24.

این همان استلالی است که Weeks, Dor, Chunarno و دیگران از ان بهره مند گشته اند، اما، سه دلیل وجود دارد، که آن در روابط میان شمال-جنوب غیرقابل کاربرد است.

اولا؛ کشورهایی که مارکس از انان یاد می کند، (انگلیس، آلمان و روسیه) رقبای استثمارگران، در حال بنای امپراتوری استعماری بودند. بعبارت دیگر، مردمان آزاد جنوب جهانی شده، امروز را نمی توان بعنوان کشورهای سرمایه داری "کمتر توسعه یافته"، نسبت به آلمان و روسیه سده نوردهم در نظر گرفت. دوما؛ تجارت میان کشورهای امپریالیستی و کشورهای "درحال توسعه" سده 20 از نظر کیفی با تجارت میان آلمان و روسیه سده 19 تفاوت دارد. در ان زمان کارگران، مصرف کنندگان کالاهای داخلی بودند، و سرمایه داران از نیروی کار بازار داخلی بهره مند بودند، هنوز ایجاد ارزش از طریق قراردادهای سفارشی و تولیدات جانبی زنجیره ای خبری نبود. سوم؛ مثال مارکس نشان میدهد، که سرمایه داران کشورهایی نظیر آلمان و انگلیس در تولید کالاهای مشابه باهم در رقابتند، با اینهمه، همانطور که در بالا نیز اشاره رفت، این امر در تجارت فعلی شمال و جنوب کاربرد ندارد. در این مورد بیشتر میگویم:

مارکس در کتاب "سرمایه" تلاش کرد، تا شکل سرمایه دارانه روابط ارزش را درک نماید، تا منشاء و ماهیت ارزش اضافی را بیابد، اما وظیفه ما درک نظری توسعه فعلی مرحله امپریالیستی است. در این اثر مارکس، سطح انتزاع در جملات پائین بسیار بالاست:

"اگر ترازشدن دستمزدها در طول روزکاری، و متعاقبلا نرخ ارزش اضافی در حوزه های گوناگون تولیدی و حتی میان سرمایه داران گوناگون در یک حوزه تولیدی، با شروط محلی متعدد به تاخیر افتد، انگاه با پیشرفت تولید سرمایه داری و برپایه سلطه این شیوه تولید بر کل روابط اقتصادی این برابرشدن هرچه کاملتر صورت میگیرد" 25.

مارکس تفاوت در دستمزدها را همانند عاملی موقت یا تصادفی پنداشت، که با تعامل دائم کار و سرمایه از میان میرود، که میتوان با خیال راحت از واکاوی آن سرباز زد:

"مطالعه این نوع پدیده های پیچیده اصلا مهم نیست ["مقررات محلی" موانع برابر شدن دستمزدها است- نویسنده مقاله] درمطالعات عمومی، برای هرکارویژه ای دستمزدها را میتوان بعنوان امری تصادفی و ناچیزدرنظر داشت"26.

چنین سطحی از ابستراکت دقیقا در رسالت ما نمی گنجد، ازهمین اشتباه مارکس، در جهان تقسیم شده امروزین زمینه های جهانی شدن برابری کارگران، بسادگی از میان میرود، پس بدون عدم مراجعه به "مقررات شرایط محلی" امر برابری کارگران غیر ممکن است.

"روش سوم افزایش ارزش اضافی"

مارکس در جلد اول کتاب "سرمایه" دو روش، که سرمایه داران به کمک ان تلاش در افزایش میزان استثمار دارند را عمیقا واکاوی نمود. روش نخست، افزایش ساعت کار روزانه، برهمین مبنا، افزایش "ارزش اضافی مطلق" حاصل می گردد. دوم کاهش زمان کار لازم برپایه رشد بهره وری کارگران، به همین خاطر، افزایش "ارزش اضافی نسبی" حالص می گردد. با اینهمه مارکس دربرخی موارد، از روش سوم نیز سخن می گوید: افزایش زمان کار میتواند "از طریق کاهش دستمزد کمتراز ارزش نیروی کار" افزدوده گردد. همچنین دراینجا خاطر نشان می سازد، که "اگرچه این متد نقش خیلی مهمی در حرکت واقعی دستمزد ها دارد، اما باید انرا حذف کرد، چراکه، برپایه پیشنهاد ما اعم کالاها، - بل، متعاقبلا ، نیروی کار،- به بهای کامل ان خریداری و بفروش میرسد" 28.

"کاهش دستمزدها به پائینتر از نیروی کار" در دوفصل پائین تر به آن خواهیم پرداخت، در روند رویت پیامد برای کارگران از اینکه، "ماشین دائما حوزه هایی از تولید را در اختیار می گیرد". در نتیجه "بخشی از طبقه کارگر، که ماشین بدین شکل وی را به جمعیت مازاد تبدیل می کند، موجب تحت الشعاع قراردادن بازار کار گشته، بدین خاطر ارزش نیروی کار را به پائین تر از بهای ان میرساند"29. اهمیت کنونی نوشته فوق نیاز به هیچ تفسیری ندارد. بخش عمده طبقه کارگر در جنوب جهانی شده به "جمعیت مازاد" تبدیل شده است و روش های معاصر قادر به جذب نیروی کافی در مهار بیکاری نمی باشند. حتی اگر شرایط دشوار کار را هم درنظر نگیریم، همین امر، خود شرایطی قدرتمند ایجاد می کند که موجب "کاهش بهای نیروی کار" میگردد.

مارکس در جلد سوم "سرمایه"، در بررسی "دلایل متضاد"، که مانع کاهش نرمهای سود میشوند، یکبار دیگر خیلی کوتاه روش سوم افزایش ارزش اضافه را یاداوری می کند. یکی از دلایل متضاد – "کاهش دستمزدها به پائین تر از ارزش نیروی کار" تنها در دو جمله کوتاه تشریح شده است:

"ما در اینجا تنها به صورت امپریک به این شرایط اشاره داریم، چراکه در واقعیت ان، همانند بسیاری از موارد دیگر که میتوان در اینجا به ان استناد کرد، مربوط به تحلیل کلی سرمایه نمی شود، بل به بررسی رقابت مربوط است، که موضوع نوشتارما نیست، با اینهمه، ان یکی ازمهمترین دلایلی است، که مانع کاهش میزان سود میشود".30

غیر از اینکه، مارکس کاهش دستمزد را پائین تر از بهای ان قرار داد، همچنین یک موضوع انتزاعی را انتزاعی ترکرد. گرچه ان برای "واکاوی کلی سرمایه" ضروری است، اما اگر بخواهم مرحله فعلی سرمایه داری را واکاوی کنیم، باید انرمشخص ترنمود: "تفاوت در نرخ ارزش اضافی در کشورهای مختلف، ینی تفاوت های ملی در میزان استثمار از کار، جهت پژوهش فوق بی معناست". و همین باید نقطه آغاز تئوری امپریالیسم معاصر باشد. جهانی سازی تولید، برپایه تنظیمات جهانی کار، با ارزش اضافی مطلق سازگار نیست. یک روزکاری طولانی شاخص کشورهایی که دستمزد ها پائین میباشد، است، اما همین روزکاری طولانی وسوسه اصلی شرکتهای جانبی نیست. در اینجا هیچ انطباقی با ارزش اضافی نسبی وجود ندارد. کار مفید (ضروری م.) در کل بابت استفاده از فن اوریهای نوین کاهش نمی یابد. ازطرفی نیز انتقال تولید اغلب بمثابه سرمایه گذاری جایگزین در فن اوریهای نوین مورد بررسی قرار میگیرد. اعم اینها موجب تعامل در مورد ابراستثمار میگردد. هیگینگوتوم می گوید: " ابراستثمار – ماهیت پنهان امپریالیسم است.... دلیل این امر بدین خاطرنیست، که طبقه کارگر جنوبی ارزش کمتری ایجاد میکند، بل به دلیل ظلم و ستم بیشتری است که به او اعمال می گردد"32.

پایان.

آنالیز گرایشات گلوبالیسم نئولیبرالی نشان میدهد، که تنظیمات جهانی کار محرک اصلی آن است. این امر برآیند میزان عالتر استثمار کشورهایی است که نیروی کار ارزانتر است. نتیجه گیری اصلی بررسی ما از "سرمایه" مارکس چنین است، که ان مطابق با شیوه سوم ارزش اضافی هست، مفهومی که مورد تاکید مارکس نیز بود، اما مارکس انرا از تئوری عمومی خود حذف کرد. این خود پایه و اساسی محکم در راستای احیای مارکسیسم در مقیاس جهانی است. این نتیجه گیری مرکزی امکان میدهد تا نقش نئولیبرالیسم در تاریخ دیده شود.

مارکس در"دستنوشته های اقتصادی سالهای 1857-1859" اعلام میکند، که:

"تازمانیکه ، سرمایه ضعیف باشد، تلاش دارد بر عصای گذشته خود، یا به رویکرد روابط تولیدی مرده تکیه کند. اما به محض اینکه، خود را قدرتمند یافت، عصای خود را بدور انداخته، با گامهای خودش پیش خواهد رفت. هنگامی که سرمایه خود را بمثابه مانعی برای پیشرفت آتی ببیند، بدون تردید چنین نیز خواهد شد، انگاه به شکلی متجسم می شود، که رقابت آزاد، باید انرا به سلطه نهایی سوق دهد، که خود ان نیز نوید بخش مرگ سرمایه داری میباشد، همانطور که خود با مرگ شیوه تولید پیشین بنا گردید" 33.

این نتیجه گیری بشدت یاداور نتیجه گیری لنین است:

"زمانی کاپیتالیسم به امپریالیسم تبدیل شد، که مشخصا، به عالیترین درجه فرگشت خود رسید، زمانی که برخی مشخصه های اصلی کاپیتالیسم به ضد خود تبدیل شدند، زمانی که در مسیر پیچیده آن ویژگی دوران گذار از سرمایه داری به بالاترین شیوه اقتصادی –اجتماعی فراهم گردید".

تبیین سرمایه داری به وحشیانه ترین شکل در "انباشت اولیه"، ازجمله به انتقال میلیونها برده افریقایی، غارت مستعمرات و تجارت تریاک مرتبط بود. زمانی که سرمایه داری به مرحله بلوغ خود رسید و کنترل کامل بر فرایند تولید را بدست گرفت، انگاه رقابت شکوفا شد و قوانین داخلی سرمایه بطورکامل عمل کردند. بلاخره، سرمایه داری در دوران افول خود هرچه بیشتر بر شکلهایی که متمایز از رقابت ازاد انحصارات، دخالت گسترده دولت در کلیه بخش های اقتصادی، "انباشت به حساب ورشکستگی" و امپریالیسم میباشد، تکیه می کند. اعم این امور در راستای بقاء صورت می گیرد، اما به بهای تحریف قوانین خود و ایجاد موانع تازه تر در برابر گسترش نیروهای مولده.

موارد مورد بحث در این مقاله، چگونه کرونولوژی توسعه سرمایه داری با سه شیوه افزایش ارزش اضافی مرتبط میشود؟. در سرمایه داری آغازین، افزایش ارزش اضافی - تمدید روزکاری تا محدودیت های جسمی مطلق غالب بود. پس از ان، همینکه سرمایه کنترل فرایند تولید را بدست گرفت، شکل غالب به ارزش اضافی نسبی تبدیل گردید- تکمیل تکنولوژی برای کاهش زمان ضرور جهت تولید کالاهای مصرفی،- اگرچه همیشه ارزش اضافی برای بقاء به شکل باستانی و خشن بستگی داشته است، این امر بویژه در کشورهای تحت استثمار در دوران نئولیبرالیسم، شکل روز افزون تعامل میان سرمایه و کار تنظیمات جهانی منابع کار، شیوه توزیع، که به کمک ان سرمایه داری با کمک ستم ملی در "کشورهای در حال توسعه" هزینه می کند. در اینجا شکل سوم ارزش اضافی را در می یابیم که رابطه میان سرمایه و کار را بطور فزاینده ای تعیین می کند. کارگران کشورهای نیمه استعماری نخستین قربانیان آن بودند، همزمان توده بزرگی از مردم که در کشورهای امپریالیستی کار میکنند نیز در فقر بسر میبرند. استفاده بیش از حد از کار کودکان و زنان در کشورهایی با نیروی کار ارزان سرمایه داری را در چاله ای که در سالهای هفتاد فروافتاد، نجات داد. هماکنون بهمراه کارگران کشورهای امپریالیستی وظایف جهانی کارگران جنوب این است، که یک چاله دیگر – گور نیز حفر کنند، که سرمایه داری را در ان گذاشته، تا بدین شکل آینده تمدن بشریت را تامین نمایند.

------------------------

  1. ohn Weeks, Elizabeth Dore. International Exchange and the Causes of Backwardness // Latin American Perspectives 6, no. 2,1979.
  2. Charles Bettelheim. Some Theoretical Comments. Приложение к: Arghiri Emmanuelю Unequal Exchange: A Study in the Imperialism of Tradeю London: NLB, 1972, 302.
  3. Nigel Harris. Theories of Unequal Exchange // International Socialism2, no. 33,986.
  4. Gary Howe, Dependency Theory, Imperialism, and the Production of Surplus Value on a World Scale // Latin American Perspectives 8, nos. ¾, 1981.
  5. Alex Callinicos.Imperialism and Global Political Economy. Cambridge: Polity Press, 2009, 179–80; Joseph Choonara. Unravelling Capitalism. London: Bookmarks Publications, 2009, 34.
  6. انگلس، کمونیست ها و کارل هاینزن. اصل دو. "
  7. لنین، "انقلاب پرولتری و حق ملل در تعیین سرنوشت "
  8. لنین "امپریالیسم عالی ترین مرحله سرمایه داری"
  9. همانجا
  10. سه شکل صدور سرمایه: سرمایه گذاری خارجی مستقیم، (Portfolio investments) سرمایه گذاری پورتفیلی (سهام و تامین مالی، که برخلاف سرمایه گذاری خارجی مستقیم، تاثیر کلیدی و قرض سرمایه به سرمایه گزار نمیدهد)
  11. Andy Higginbottom.The System of Accumulation in South Africa: Theories of Imperialism and Capital // Économies et Sociétés 45, no. 2, 2011.
  12. سرمایه جلد 1
  13. سرمایه جلد 3
  14. سرمایه جلد 3
  15. سرمایه جلد 1
  16. سرمایه جلد 1
  17. سرمایه جلد 1
  18. سرمایه جلد 3 تاکید از نویسنده
  19. سرمایه جلد 3
  20. Higginbottom. The System of Accumulation in South Africa.
  21. با تشکر از ولتر دُم جهت جلب توجه من به این واژه ها
  22. لنین"امپریالیسم عالی ترین مرحله سرمایه داری"

 

دیدگاه‌ها

بهرنگ ایرانی

ترجمه ای بسیار ناجور که مطالعه ی متن را برای اغلب خوانندگانش کسالت بار می کند.اگرچه به سختی هر دو قسمت را خواندم ولی تصور می کنم خیلیها نیمه کاره رهایش می کنند. 

س., 28.04.2020 - 04:56 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید