رفتن به محتوای اصلی

جُرم این است!

جُرم این است!

زندگی شیخ شهاب الدین داستان متفكری ست كه برخلاف ِحاکمان می اندیشید.

اندیشیدن در اعصار غمزده و خفقان‌آور اين سرزمين، بعد از فتنه غزالی و هياهو و جنجال و غوغايی كه او بر ضد فلسفه برانگيخت؛ سخت گردیده بود.

پرسيدن و انديشيدن در عصر مدرن به معنای «نقد» است. «نقد» دوره مدرن بر خودآگاهی و خودبنيادی و خود موضوعی بشر مبتنی ست اما پرسش‌ها و انديشيدن‌های پيش از مدرن، از جمله استقلال ‌جويی‌های سهروردی، بر انديشه هستی و روشنايی آن استوار بود و هنوز انسان و عقل او به دائرمدار موجودات و سرور آنها بدل نگشته بود. سهروردی در يكی از اعصار تاريك اين ديار به نور و روشنی می اندیشید. در زندگی فلسفی شيخ اشراق كه از سر تا پايش مصيبت و اندوه می‌بارید؛ تقريبا تمام معلمان و استادانش او را به تقليد و تبعيت فرا می‌خواندند و هيچكدام پرسيدن‌ها و انديشيدن‌های او را برنمی تابیدند. علمای شهر همانند طبقه عوام، كوتاه بين و تُنک مايه‌ بودندوآثار پيشينيان را چون ورد و ذكر تكرار می‌كردند. سهروردی اما به جُرمِ جور ديگر ديدن و به نحو مستقل انديشيدن مغضوب ِ ظاهر بينان خودخواه و قشريون خودشيفته قرار می‌گرفت و درنهايت جانش را در همين راه فدا کرد. داستان زندگی سهرودی به يك معنا، شرح و وصف سرگذشت و سرنوشت تراژيك تفكر فلسفی در سرزمين ماست. اين داستان و همه ديگر زندگينامه‌های فيلسوفان ما حاكی از آن است كه هر خاكی برای ريشه دواندن هر درختی مناسب نيست. درخت تفكر فلسفی در خاك ِآزادی ريشه می‌دواند و بيشترين تضاد را با تعصب، سخت‌گيری و تنگ نظری دارد. هر چه باشد، حيات فكری و فلسفی سهروردی نشان می‌دهد كه تاريخ اين سرزمین، در سده‌ای كه او می‌زيست، با سخن تازه و انديشه نو فلسفی چندان بر سر مِهر نبوده. واین قصه و سرگذشت هنوز هم اینگونه است. چه انسانهایی که به جُرم دیگرگونه اندیشیدن سربه دار شدند.

محاکمه او:

غروب همان روزی که سُهروردی را در قلعه جا دادند؛ مَلِک یکی از اطرافیان خود را محرمانه به دیدار شیخ اشراق فرستادو پیغام داد که نگران نباش ما به دنبال ترتیب دادن جلسه مناظره تو هستیم وبه یاری خداوند ، پیروزی ترا بر علمای شهر خواهیم دید.اصلاً جای نگرانی نیست!

می گویند ابوعلی سینا هم به هنگام ورود به زندان زمزمه کنان گفته بود:« ورودم به زندان یقینی شد ؛ اماخروجم گمانی بیش نیست!..» . سهروردی اما به خلاف ابن سینا به گونه ای وارد قلعه شد گویی به آرزوی دیرین خود رسیده است!

از لحظه طلوع آفتاب ، علما و طلاب بر این بودند که جای مناسبی بنشینند تا مناظره ی درویش ِ ژنده پوش را با علمای! شهرحلب ببینند.

قاضی رکن الدین پس از حمد ثنا ودرخواست سکوت و رعایت نظم جلسه ، روبه شهاب الدین کرد و گفت :

_ آیا قبول داری که دین اسلام ، ناسخ همه ادیان است ؟

*. بلی

_ پس چرا این همه در آثارت از دین زردتشت سخن گفته ای؟حتی در مواردی از نوشته هایت، آیه قرآن را به نفع ایرانیان تغییر داده ای. نه تنها به نبوت زردتشت به نبوت شاهان ایران تصریح کرده ای. چه پاسخی داری ؟

*. آنچه برای من ارزش دارد حکمت فرزانگان ایران باستان است برای من حکمای ایران و یونان فرق ندارد. در حکمت الاشراق به احیای حکمای ایران زمین پرداخته ام اسلام هم این اجازه را داده .

جلسه دوم:

_شهاب الدین! دیروز موضوعی طرح کردید که پاسخ ترا شنیدیم خلاصه بگو واز پرداختن به مطالب خارج از موضوع خوداری کن و وقت را هدر ندهید آقایان خواهان ادامه این بحث اند یعنی تلاش شما برای احیای تعالیم زردتشت در حکمت الاشراق که جهان را به نور و ظلمت تقسیم کرده اید واین همان ثنویت زردتشتی است وگرنه چه دلیلی دارد؟

*. تقسیم جهان به نور و ظلمت وقتی موجب ثنویت می شود که برای هریک از ازاین دو معلول ،خدای جداگانه ای باشد ودر نتیجه دو خدا داشته باشیم اما در نوشته های من هردوی اینان در فرمان خدای واحدند.

_عقیده شما در مورد خلافت و امامت چیست ؟ شما در هر عصری کسی را شایسته حکومت می دانید .

*. امیدوارم باشُبهه سیاسی، بحث علمی، آشفته نشود. هیچ سلطان و امیری درهیچ ناحیه ای به فتوای من و شما به سلطنت وامارت نرسیده است! حکمای بزرگ فارابی شرط اساسی حاکم را حکمت و دانایی تعیین می کنند.دریک کلام اگر کار حاکم «تسخیر» باشد حکومت شایسته همین هاست. قدرت در دست نااهل، خطرناکتر از تیغ درکف زنگی مست است!

_سهروردی!به نظر حکومت را شایسته کسی می دانی که هم حکیم باشد و هم عارف و این شایستگی در تو مستتر است . اینطور نیست!؟

*. انتظار جواب مختصر ازمن نداشته باشید .

دراین هنگام شیخ اشراق ازنابرابری می گوید ازگرسنه و سیر .از درویشان می گوید وحاکمان زر و زور.

رکن الدین قاضی شرع، حرف سُهروردی را قطع می کنند و محاکمه را به روز دیگر موکول می کنند.

آخرین دفاع:

چنانکه نعره به نام تو می زنم درشهر

به دار می کشد آخر مرا شهامت من.

جلسه سوم با یک هفته تاخیر برگزار می شود.

علمای شهر ازاظهارات و گستاخی او عصبانی بودند و حاضر به شرکت درجلسه نبودند.

هجوم مردم برای دیدن سُهروردی بیشترشده است.

علما با اکراه و قیافه های گرفته وبا تاخیر گرد می آمدند. وسهروردی شادمان تر از همیشه.

_شهاب الدین! این جلسه ، آخرین جلسه ی محاکمه توست .چرا اینقدر منفی بافی می کنید علما سوال شان اینست ازاین کار (منفی بافی ) چه منظوری دارید؟

*. من تا آنجا که می دانستم جواب های درخور پرسش های شما دادم ووقت را تلف نکردم.

_می گویند که شما مدعی اعجاز و کرامت اید! بهشت را به یارانتان نشان می دهید وآب را می شکافید ! آیا این نسبت ها صحیح اند؟

سُهرودی با خونسردی می گوید:

*. «اینها نه عجیب اند ونه غیر عادی!اگر انسان دراثر تربیت و سلوک به مقام «کُن» برسد اینها برایش عادی است.شما آقایان نمی دانید که انسان چه اعجوبه ای است. برای شما ظاهربینان، انسان درشکم و زیر شکم خلاصه شده است!.»

دراینجادونفر دیگر ازعلمای مجلس برخاستند و پرخاش کنان جلسه را ترک گفتند.

_ می گویند شما شراب می نوشید؛ همچنین می گویند شما به موسیقی گوش می دهید و در مجالس می رقصید. لطفاً کوتاه جواب بدهید.

*. اطاعت. شما براساس کدام دستورشرع مامورید تا بدانید که یکی شراب می خورد یا نه. اگر شاهد دارید برقاضی است که حد شرعی را اجراکند. اما درابتدا نه تنها مجاز به تحقیق و تجسس نیستید بلکه منع هم شده اید.

_ خب. می خواهیم که موضوع روشن شود.

*. شما چرا می خواهید شراب خواری کسی روشن شود؟پیامبر شما بر کتمان اَسرار مومنان تاکید کرده است.بسیارهم تاکید کرده.

_نظرت درباره ختم نبوت چیست؟

*. این اصل ازمُسلّمات و ضروریات دین اسلام است.

می گویند «شیخ ابومجد حمصی» همه روزه گزارشات محاکمه شیخ اشراق رابه مَلِک از طریق کاتب (ابوحفص) می رساند.

آن غروب پاییزی «ابوحفص» و «ابومجد» سراسیمه به خدمت مَلِک رسیدند و بعداز تعظیم گفتند جلسه با حضور «قاضی رکن الدین» تشکیل شد وبه اتفاق ، اورا محکوم به مرگ کردند.به دودلیل. فساد اعتقادی درمورد خلافت و دیگر فتنه فاطمیان که بنیادش بر خام اندیشی چون سهروردی بوده است.

مَلِک مضطرب بود.

سهروردی را به قلعه برگردانیدند.او شادمان تر از همیشه به نظر می رسید. درخیالش سیندخت را دید که با شکوه تمام بالای سرش هست و لحظه به لحظه به او نزدیک می شود سرانجام چنان به او نزدیک شد که فضای حجره از عطر خیال انگیز وی پرگردید.

روزدوشنبه سُهروردی رابه سیاهچال انداختند.

صبح پنج شنبه «شمس الدین» شاگرد پرشور و وفادارش خوشحال به سراغ دوستانش رفت و به آنان گفت :« شب خواب دیدم سُهروردی آزادشده است. به نظرم امروز آزاد می شود. به طرف قلعه می رویم تاببینیم چه خبر است!»

شاگردان ویاران دیگر سُهروردی به نزدیک قلعه باز آمدند.این شیفتگان دربرابر درب پرسه می زدند و منتظر خبری بودند.

شب به تاریکی گرائید.ازنیمه هم گذشت.

روز بعد که «شیخ مجدالدین» با عده زیادی برای بردارکردن سهروردی به قلعه باز آمدند. وفرمان امیر مبنی بر بردارکردن شیخ اشراق را به فرمانده قلعه رساندند. یکی از سربازان نردبانی گذاشت وبه داخل سیاهچال که اطاقکی تاریک ونمناک بود؛ فرودآمد. شیخ را خفته یافتند؛ باخشم خواستند بیدارش کنند اما دیدند او جان به جان آفرین بخشیده و جز مشتی استخوان برجای نیست !

جسم بی جان اورا به بیرون قلعه آوردند و به قضای تکلیف واجب فوت شده، دارش زدند.

کمتر از ذرّه نه ای ،

پست مشو ، مهربورز!

تابه خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان.

داستان زندگی شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی عارف بزرگ قرن ششم هجری اینگونه بود. او درسال ۵۸۷ هجری درسن ۳۶ یا۳۷ سالگی به فتوای علما درحلب سربه دار شد.

----------------

با نگاه و برگرفته از کتاب «قلندر و قلعه» دکتریحیی یثربی

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید