رفتن به محتوای اصلی

تابوت

تابوت

چند روزی می شد که مرده‌بود، یا شاید هم رو به‌مرگ بود که  تصمیم گرفتند جنازه را داخل تابوت بگذارند تا بعد فکری برای مراسم خاکسپاری بکنند.

سن،  سلطان برای اداره این کشور  دور افتاده، خیلی زیاد بود. خودش یک بار در جمعی خصوصی گفته بود. قبل از من هم یکی با حدود ۸۵ سال سن،  سلطان این کشور بود. من با ۸۰ سال سن، تازه جوان‌ترین سلطان هستم.

با این اوضاع معلوم است که سلطان از زمان گرفتن پست جدید، تا روز مرگش  بیش از یک‌سال دوام نیاورد و به علت بیماری‌های مختلفی که داشت و همین‌طور کهولت سن حالش رو به خرابی گذاشت.

وزیر دربار اعلامیه‌ای صادر کرد و از بزرگان کشور درخواست کرد که در ساختمان کاخ جمع شوند تا ضمن تشکیل یک کمیته‌، نسبت به برگزاری مراسم خاکسپاری سلطان اقدام کنند.

به محض این‌که اعلامیه وزیر دربار در آمد، یک اونیفورم‌پوش به نمایندگی از اداره مربوطه‌شان با وزیر دربار تماس گرفت و گفت این کارها به دربار مربوط نمی‌شود و  دستور داد که وزیر پایش را بیرون بکشد.

وزیر که روستایی میانسالی بود و  تمام‌ هم و غمش این بود که هر روز  چند تار موی مانده اش را یکجور رنگ کند تا بتواند روی اطرافیان حداکثر تاثیر را بگذارد، بعد از تلفن اونیفورم پوش، بلافاصله محل کارش را به سوی خانه ترک کرد. او وقتی تعجب زنش را دید که ازش پرسیده بود: چرا این وقت روز به خانه آمده‌ای؟

جواب داده‌بود: که بعد از مرگ سلطان اوضاع به‌هم ریخته است و ترجیح می‌دهد مدتی در دربار آفتابی نشود.

شانس با همه یار بود که روزها هوا ابری بود،‌ و گرنه آفتاب و گرما چیزی از تابوت و جنازه باقی نمی گذاشت. وسط میدان مرکزی پایتخت یک سکوی سیمانی درست کرده بودند با یک سایبان بزرگ و تابوت را گذاشته بودند روی سکو.  چهار طرف سکو، چهار تا پنکه عظیم و پرقدرت نصب کرده بودند تا بطور دائم و شبانه روزی تابوت را باد بزنند.

مسئول ستاد بحران قدیمی بود.قد بلند و قوی هیکل و کار بلد.هروقت می‌خواست جدیت اش را در کاری نشان بدهد، عصایش را بلند می کرد و روی  نقشه بزرگ پشت سرش که روی دیوار بود، دور یک نقطه دایره می کشید.

روزی که شهردار پست‌اش را ترک کرد، مسئول ستاد بحران زنگ زد به اونیفورم پوش و از او کسب تکلیف کرد. اونیفورم پوش گفت:

باید سنگ تمام گذاشت و از قبل به همه ذینفعان اطلاع داد تا در یک مراسم جمعی و باشکوه، سلطان سالخورده به خاک سپرده شود. با همدیگر قرار گذاشتند هر کدام لیستی تهیه کنند و بعد در جلسه ای حضوری، لیست نهایی را مشخص کنند.

خبر مرگ سلطان از همان روز اول رسانه ای شده بود وکسانی هم از خارجه مایل بودند که در مراسم حضور داشته باشند.اما نگران  بودند که ذینفعان داخل چه برخوردی با آنها می کنند؟

اونیفورم پوش از طرف کمیته عالی برگزاری مراسم( که هنوز تشکیل نشده بود) به آنها اطمینان داده بود که امنیت شان تضمین می شود.

مردم کوچه و خیابان ته دلشان از مرگ سلطان خوشحال بودند ، اما می خواستند امنیت کشور به هم نخورد و پس از انجام امور خاکسپاری و تعیین سلطان جدید، گشایشی در کارهایشان ایجادشود. 

خبردادند یکی از پنکه های خنک کننده از کار افتاده است .اداره هواشناسی اعلام کرد: وظیفه ما پیش بینی جریان باد است نه ایجاد باد! و با این بهانه از تعمیر پنکه، شانه خالی کرد.پس از نامه نگاری های زیاد و تاکید بر حساسیت موضوع اداره لوازم خانگی پذیرفت که پنکه را تعمیر کند.

مردم عصرها که حوصله شان سر می رفت ، می آمدند دور میدان جمع می شدند و تابوت را تماشا می کردند. هر کسی چیزی می گفت:

جوانی که شلوار جین و یک تی شرت نارنجی خوشرنگ پوشیده بود و هدفون توی گوش هایش بود، همینطور که سرش را با صدای آهنگ تکان تکان می داد به تابوت اشاره کرد:

خیلی وقته اینجاست، چه کارش می خواهند بکنند؟

زنی که ساک خرید روزانه همراهش بود ، یک لحظه مکث کرد و بعد رو به پسر جوان گفت:

تا بحال همه شان مرده اند و خاک شده اند .این آخری هم مثل بقیه.

دیگرانی که ایستاده بودند، در سکوت پوزخند زدند.

اونیفورم پوش که به اش الهام شده بود در این شرایط خطیر باید خودش مسئولیت  امور را به دست بگیرد، برای مسئول ستاد بحران پیغام فرستاد که صبح فردا راس ساعت ۸ صبح در ساختمان فرماندهی حضور پیدا کند.

در ساعت مقرر جلسه با حضور اونیفورم پوش و مسئول ستاد بحران تشکیل شد.

در لیست اونیفورم پوش این افراد و گروه ها به چشم می خوردند:

۱-  بار فروشان عمده 

۲-بادیگارد ها

۳- خوانندگان دوگانه ( ویژه عزا و عروسی)

۴- دوستداران خالکوبی

وقتی اونیفورم پوش لیست خودش را خواند.دیگر معطل نماند، با نگاهی تحقیر آمیز رو کرد به مسئول ستاد بحران: 

خوب لیست پیشنهادی شما؟

مسئول ستاد بحران کمی خودش را صاف و صوف کرد و بعد انگار اعتماد به نفس اش خدشه دار شده باشد، با لحنی ملتمسانه گفت: راستش دلم می خواست خیلی ها را دعوت کنم،‌اما به هر حال فکرم متوجه هزینه ها هم بود.

قربان این چند گروه  پیشنهادهای من هستند:

۱-  طرفداران گریه

جهت جوری فضای مراسم

۲-گروه های  حرکات موزون 

(ویژه مراسم عزا)

۳- تیم های پذیرایی خانم  

اونیفورم پوش شروع کرد به دست زدن و مرحبا گفتن : 

یادم باشد بعد از مراسم ، یک تشویقی درست و حسابی برای شما رد کنم.

حتما هم خانم رئیس خودشان تشریف دارند که نظارت عالیه داشته باشند.

مسئول ستاد بحران که داشت از خوشحالی پر در می آورد: 

پا بهم کوبید و احترام بجا آورد:

بله قربان ایشان در التزام رکاب هستند.

اونیفورم پوش زیرکانه گفت: از این تعارف ها همیشه می کنید.ما که چیزی ندیدیم!

بعد برای اینکه ختم جلسه را اعلام کند.با جدیت و با صدای بلند گفت:

می دهم دعوت نامه ها تایپ و ای میل شوند.  میهمانان خارجی را هم شخصا انتخاب و دعوت می کنم. مرتب به من گزارش بدهید،تا روز مراسم.

حالا می توانید بروید.

فردای آن روز اونیفورم پوش اول وقت دستور داد یک نامه تهیه شود.بعد خودش چند بار نامه را از سر تا ته خواند تا غلط نگارشی نداشته باشد.وقتی خیالش جمع شد.به منشی گفت: 

آدرس ای میل این گروه ها را که قرار است به مراسم دعوت بشوند، آماده می کنید و بعد برای همه شان در سراسر کشور ای-میل دعوت ارسال می کنید.از همین الان دست به کار شوید. یادتان باشد برای احترام به سلطان فقید، همه دعوت ها باید بطور رسمی و از طریق ای-میل ارسال شوند.

در اداره مربوطه چند روزی طول کشید تا در فایل های موجود، آدرس ای-میل ها جمع آوری شد.منشی یواشکی  به کارمند بغل دستی اش گفت : 

خدا وکیلی نمی دانستم ما دو میلیون و سیصد و چهارده نفر آدم با دست و بدن خالکوبی شده داریم یا مثلا پنج میلیون و هفتصد و دوازه نفر بادیگارد داریم و یا همینطور سه میلیون و نهصد و نه نفر خانم های پذیرایی کننده داریم. با گروه های دیگر جمع شان به حدود پانزده میلیون نفر می رسد. کلی طول می کشد تا برای همه  دعوت نامه ارسال کنیم.تازه باید شبانه روزی هم کار کنیم.  

فردا صبح اش که قرار بود دعوت نامه ها ای-میل شوند.خبر ناگواری به اونیفورم پوش رسید.سیستم اینترنت کشور مختل شده است!

:چرا؟

منشی که از ترس می لرزید، بریده بریده پاسخ داد :

قانون قانون است قربان!

سلطان فقید قبل از مرگشان دستور داده بودند به سبب پاره ای مشکلات ،در سیستم اینترنت کشور بازنگری شود. هنوز زیرساخت ها و برنامه ها  بطور کامل آماده نشده بودند که از طرف ایشان فرمان قطع پلات فورم های قدیمی و جایگزینی آن با برنامه داخلی جدید  صادر شد.این اختلال به علت دوران گذار است!

اونیفورم پوش دهانش را باز کرد و چنان نعره ای به سوی آسمان زد که کلاغ های روی درخت ها برای همیشه منطقه را ترک کردند.

فرصتی نمانده بود باید راهی پیدا می کردند تا شان رسمی دعوت ها رعایت شود‌.

قرار شد در سالن اصلی ستاد بحران هزار خط تلفن مستقر کنند تا اپراتورها دعوت ها را تلفنی ابلاغ کنند.

روزها می گذشت و هنوز دعوت ها کاملا ابلاغ نشده بودند.تابستان از راه رسیده بود و هوا بشدت گرم شده بود.پنکه ها قدرت باد زدن و خنک کنندگی شان را از دست داده بودند.آنها هم انگار خسته شده بودند.مردم هم به علت گرمای فوق العاده هوای آن سال، کمتر بیرون می آمدند.

تابوت سلطان روی سکوی سیمانی افتاده بود و آفتاب داغ داشت همه چیز را ذوب می کرد. 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید