رفتن به محتوای اصلی

یک توده ی بغض است

یک توده ی بغض است

چون ارواح نا آرام

می توفد

  مشتاق و بی پروا

بر دیوار

می کوبد

دستان او آواز می خواند

از روی نت هایی که

از پهلوی زخمی

می زند بیرون

در چشم هایش

تصویر خواب دیرسالی

می شود روشن

آغوش آب و پونه کوهی

گهواره ای از

لاله و ریواس

گل کرده یاس و نسترن

بر خاک

این مادر بیدار

اکنون چراغ خانه اش

در راه می سوزد

همچون گوزنی سرکش و مغرور

از جنگل تنهایی دیروز

گاهِ سپید روشنی افروز

پا در خیابان می نهد

هر روز!

 

اردیبهشت ۱۴۰۱

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید