رفتن به محتوای اصلی

دلم گرفت که هوا هم در این گوشه زندانیست

دلم گرفت که هوا هم در این گوشه زندانیست

تازه رسیدیم خانه،

ره چنان بسته که پرواز نگه ،

در همین یک قدمی می ماند.‌

رفیق جان ، پلیس وگارد ولباس شخصی آنقدر بودند که حد نداشت،

حتی عکاسهای اطلاعاتی بصورت های شخصی دائما مشغول بودند،

جمعیت آمده بود اما ۹۹در صد ساکن رشت بودند. ساعت هشت صبح روزشنه معلوم است که اهالی شهرهای اطراف نمیتوانند حضور چشمگیر داشته باشند، اوضاع کاملا کنترل شده بود دور مزار استاد هم میله کشیده بودند تا فقط خانواده در سر خاک حضور داشته باشد، البته عده ای داخل شدند، اما خیلی ها هم مثل ما نتوانستیم، نوارهایی از استاد که بریده بریده شده بود را پخش میکردند که مفهوم شعر از بین برود، مثلا هر چه میبینم دیوار است. این قسمت در جای دیگری پخش میشد،از ساعت هشت که تقریبا توانستیم مستقر شویم شعر و سرودی توسط مردم اجرا نشد. اما دوسه حرکت جالب انجام شد،یکبار برنامه که خواست شروع شود آمدند قران بخوانند که مردم با کف زدن های خود آنرا در همان آغاز قطع کردند، ودر هنگام دفن استاد دوباره این عمل باشدت بیشتری ادامه یافت .خیابان های اطراف را جز همان قسمت لاکان کاملا بسته بودن، مسعودی با حال مریض آمد وچند کلام جالبی گفت ورفت. گفت بلاخره این حکومت ها و دولتها میایند و میروند اما آنکه میماند در بین مردم همین اساتید وشعرا هستند که همیشه در ذهن مردم زنده اند،(به این مضمون) ..

خلاصه کلام دلم گرفت که هوا هم در این گوشه زندانیست

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید