رفتن به محتوای اصلی

اندوهِ واژه ها

اندوهِ واژه ها

بار سنگینی از واژه ها را

نیسانی با خود می برد،

گویی آن بارکش آهنین

چندین جلد کتاب

بر کُول کشیده

شهر به شهر می چرخد

اما خبر ندارد

شهر در شبی خسته

با مردمانش بخواب رفته

 

صبح، خمیازه می کشد

از دهانِ شبروانِ گرسنه

دزدان بی نقاب

با دستانِ همیشه آلوده،

و اقامه نمازِهایِ شبانه

۹۲ هزار میلیارد

لوطی خور کردند

مبارکه،

ناقابله

کار که تمام شد

نباید کش داد!

 

دریغا،

نان زیر سنگ است

و شکمهای گرسنه

سنگ بر شکم بستند

آواز در گلوگاه می برُد

در این شب بیداد.

 

رحمان -ا   ۶ / ۶ / ۱۴۰۱

 


فراق

 

غم دل با که گویم...؟

از فراق سایه-

که رفت وُ من،

و بسیاری چون من

در شهر خود سرگردان

از سایه های خود 

دور می شویم

 

در این شبهای بی سایه،

بگو آیا مرا دیگر امیدی

در فراقِ یارانم هست...؟

 

با این صداهای نالنده،

از حلقوم رجاله ها

وقیح و بی پروا

هوا آغشته،

و راه نفس را بسته!

آری،

من در باغ شکوفه های سایه

با یادِ یارانِ سفر کرده

در این شبِ ظلام

چشم بر طلوع خورشید دوخته ام.

 

رحمان- ا   ۴ / ۶ / ۱۴۰۱

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید