سعید رهنما

هونت مفهوم «آزادی اجتماعی» را مبنای تجزیه و تحلیل سوسیالیسم قرار میدهد، مفهومی که بر این باور استوار است که انسانها نمیتوانند آزادی فردی خود را بهتنهایی بهدست آورند. این آزادی متکی به روابط آزاد بینا-ذهنیتی در جماعتهای مبتنی بر همبستگی است که در آن اعضا نه تنها «با» یکدیگر، بلکه «برای یکدیگر» فعالیت میکنند. بر این اساس سوسیالیسم همیشه بیش از آن که صرفاً یک نظام عادلانهی توزیع باشد، بر پایهی تصوری از یک زندگی جماعت-محور استوار بوده است. مفهوم «آزادی اجتماعی» هم با جمعباوری و هم با فردباوری

درمجموع کتاب مانیفست سوسیالیستی بهرغم پارهای سادهبینیها، تلاشِ ارزشمندی است در تأکید بر ضرورتِ گذار از سرمایهداری و نمونهای از طرز تلقی نسلِ جوان مارکسیست در دنیای غرب. دیدگاهی است که ضمن باور به ایدهی رهایی انسان، با درس گرفتن از تجربهها و جنبشهای گذشتهی سوسیالیستی در جهان، بهدنبال یافتنِ راهحلهای عملی برای پیشروی به سوی سوسیالیسمِ دموکراتیک است.

کمون پاریس از آغاز، بحث داغی در جدلهای نظری رهبران مختلف سوسیالیستهای روسیه بود. همانطور که قبلاً اشاره شد، لنین مجموعه مکاتبات مارکس با کوگلمان را در ۱۹۰۷ با مقدمهای منتشر و از آن بر علیه پلخانف استفاده کرد. پلخانف با عطف به اولین برخورد مارکس نسبت به هشدار او به انقلابیون فرانسه که نباید بر علیه دولت موقت دست به اسلحه برند، بر سیاستهای رفرمیستی خود تأکید میکرد، و لنین با تکیه به انتقاد بعدی مارکس به کموناردها که به ورسای حمله نکردند، سیاستهای انقلابی خود را پیش میبرد.

از نظر رهبران کمون، این نهاد یک پارلمان نبود که خود را به قانونگذاری محدود کند و از امورِ مجریه جدا باشد. قرار بود چیزی شبیهِ ارگانهای انقلابی دوران انقلاب کبیر باشد، و سه وظیفهی بحث، فرمان و اجرا را با هم ترکیب کند. اما این امر در عمل با مشکلات فراوانی روبرو بود، و نمیتوانست عملی شود. در ۲۹ مارس کمون یک «کمیسیون اجرايی» متشکل از هفت مردِ ژاکوبن، بلانکیست، و اعضای بینالملل برای «اجرای دستورات و فرمانها» و عملاً رهبریِ کمون ایجاد کرد.

مطالعه، بررسی و ارزیابی این رویداد عظیم و این نقطه عطفِ مهمِ تاریخِ چپ جهانی را میتوان و باید از چند زاویه و در چند سطح مختلف مورد سنجش قرار داد؛ یکی آنچه که کموناردها میخواستند، یکی آنچه که میتوانستند بهدست آورند، و دیگر آنچه که انجام دادند. سطح اول، یک سطح آرمانی است با خواستهای کلی و مشخص در رابطه با آرزویِ رهایی و خودگردانیِ انسان؛ سطح دوم، به محدودیتهای زمانی، عینی و ذهنیای که با آن مواجه بودند مربوط میشود، محدودیتهایی که در آن شرایط زمانی - مکانی مشخص، مانع تحقق خواستها و آرمانهای آنها میشد؛ و سطح سوم به دستاوردها و خطاهای ذهنیِ آنها در قالب همان محدودیتها ربط پیدا میکند.

در تاریخ ۲ تا ۴ دسامبر سال ۲۰۲۰، کنفرانس مشترک بینالمللی «تکوینِ نونامی» از سوی انستیتو توسعهی صنعتی ویته، دانشگاه مسکو، دانشگاه لومونوسُف، جامعهی اقتصاد آزاد روسیه، و کنگرهی کارکنان آموزشی، علوم و تکنولوژی، در سن پترزبورگ برگزار شد. در سه روز این کنفرانس که بهخاطر کرونا به شکل مجازی برگزار میشد، بیش از ۵۰ مقاله ارائه شد. متأسفانه بهخاطر مسائل فنی تعدادی ازجمله من نتوانستیم به کنفرانس وصل شویم، اما پارهای اطلاعات مربوط به کنفرانس و مخصوصاً نوشتههای بودرونُف را دریافت کردیم که موضوع این مرور مختصر است.

از مهمترین ضعفهای سیاست صنعتی دوران قبل از انقلاب، کمتوجهی به افزایش محتوای محلی تولید صنعتی و بالا بردن تواناییهای تکنولوژیک کشور بود. از مهمترین شاخصهای این وضعیت فعالیتهای بسیار محدود در عرصهی تحقیق و توسعه (R&D) بود. تقریباً هیچ یک از صنایع بزرگ مدرن برنامهی جدی تحقیق و توسعه در رشتهی صنعتی و تکنولوژیک خود نداشتند، و قراردادهای لیسانس ساخت نیز چنین اجازهای را به بهانههای مختلف نمیدادند. بهعلاوه رابطهی پیوستهی جدی بین صنایع و دانشکدههای فنی و صنعتی از طریق تأمین مالی طرحهای تحقیقاتی صنعتی به وجود نیامده بود. و این در شرایطی بود که پارهای دانشکدههای کشور بهویژه در دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف بعدی) و دانشکدهی فنی دانشگاه تهران از استاندارد علمی و فنی بسیار بالایی برخوردار بودند.

بیستوهشتم نوامبر ۲۰۲۰، (هشتم آذر ۱۳۹۹) سالروز تولد دویست سالگی فریدریش انگلس، نخستین و برجستهترین مارکسیستِ تاریخ، و نزدیکترین دوست و همکار کارل مارکس است؛ مردی که خود در پایهگذاری و توسعهی جهانبینی «مارکسیستی» و درک مادی تاریخ سهمِ غولآسایی دارد.[1] نقش انگلس در زندگی مارکس آنچنان بزرگ است که بیتردید میتوان گفت، بدون او مارکس بهسبب انبوه مسائلی که با آنها مواجه بود ، نمیتوانست نقش عظیم تاریخی خود را در عرصههای تفکر و مبارزهی رهایی انسان ایفا کند.

«شوراهای کارگری» که در شرایط بحرانی بهطور موقت در اروپا و در دیگر نقاط از جمله در کشور خودمان ایران – با عمری طولانی تر از شوراهای تورین و آلمان – بهوجود آمدند، یا بهسرعت از بین رفتند، یا در کشورهایی نظیر یوگسلاوی، الجزایر، و ونزوئلا تحت حمایت نظام سیاسیِ حاکم، عمر نسبتاً طولانیتری داشتند، و یا (در اروپا) با نامهای گوناگونِ به «شورای کار» که به معنای حضور بسیار محدود نمایندگان کارگران در پارهای تصمیمات مدیریت بوده، تبدیل شدند.

عقبنشینیها و راسترویها پایههای مردمیِ حزب سوسیالدموکرات سوئد را تحلیل میبرد، و حزبی که زمانی بیش از یک میلیون عضو داشت، با آن که این شانس را داشته که کماکان بزرگ ترین حزب کشور باقی بماند، اما امروزه اعضایش و نیز میزان آرایی که کسب میکند به حداقل رسیده، و در صورت ادامهی وضع موجود، به سطوح پایینتری سقوط خواهد کرد.

حزب که بر اثر مجموعهی حوادثی نا گهانی مسئولیت ادارهی امور کشور را در ائتلافی متزلزل، در شرایط شکست در جنگ جهانی اول و در میان قحطی، تورم و بیکاری وسیع، برعهده گرفت، با مشکلات سخت و پیچیدهای روبهرو بود، بی آنکه تجربهای در ادارهی امور داشته باشد. ازاینرو راه محافظهکارانهی افراطی را در پیش گرفت. اکثریت رهبری حزب نیز محافظهکار و غیر رادیکال بودند و از اتفاقی شبیه آنچه که درست چندی قبل در روسیه پس از انقلاب اکتبر روی داده بود، وحشت داشتند

فعالیت در جامعهی مدنی برای جایگزینی هژمونی طبقهی مسلط با ارزشهای ترقیخواهانه بهمراتب میتوانست مهمتر از کسب یکی دو کرسی بیشتر در پارلمان باشد. این کار نیاز به ایجاد تشکلهای خودمختارِ محلی و فراگیری از ابتکارات آنها در پیشبرد سیاستهای حزب و انطباق این سیاستها با شرایط متغیر بود. اما هرچه بیشتر این احزاب در فعالیتهای پارلمانی و زدوبندهای مربوط به آن درگیر میشدند، کمتر به فعالیتهای جامعهی مدنی توجه میکردند، و پایهی مردمیشان بیش از بیش مجذوب فرهنگ، ارزشها و هژمونیِ مسلط میشد.

این نکته را باید در نظر داشت که پرورش فکری گرامشی متأثر از نظریهپردازان و مکتبهای مختلف فکری بود. با آن که قطعاً مارکس بزرگترین تأثیر را بر جهانبینی و روششناسی او داشت، اما ذهن باز و جستوجوگر او پهنهی فکری بسیار وسیعی را در حوزههای فلسفه، علوم سیاسی، جامعهشناسی، و تاریخ دربرمیگرفت.

پلخانف در مراحل مختلف ایجاد و پیشرفت حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه، از زمان انتشارنشریهی اخگر (Iskra) در سال ۱۹۰۰ در تبعید، تا ایجاد حزب سوسیالدموکرات و انشعابات و ائتلافهای آن حزب، با لنین، وِرا زاسولیچ، پاول اَکسلراد، جولیوس مارتُف و دیگران، همراه بود، و با توجه به نقش مهماش بهعنوان «پدر مارکسیسم روسی» شناخته میشد.

هیلفردینگ و دیگر نظریهپردازانِ مارکسیسمِ اتریشی، برکنار از نظریههای اقتصادی و جامعهشناختیِ متنوعشان، که خود موضوع بحث جداگانهی مهمی است، به مسئلهی تحولات و دگرگونیهای ساخت طبقاتی نیز توجه داشتند.

کائوتسکی ضمن حفظ باورهای بنیانی مارکسیستی، در مورد شیوهی دستیابی به هدف نهایی، به شکل انقلابی یا به شکل دموکراتیک تردیدهایی داشت. سعی او بر آن بود که بین دیدگاه انقلابی مارکس و فعالیتهای قانونی و پارلمانی حزب نوعی آشتی برقرار کند. این امر را از زمان تدوین برنامهی ارفورت در ۱۸۹۱، که انگلس به آن سخت ایراد گرفته بود، میتوان مشاهده کرد.

انگلس اضافه میکند که جنگ خیابانی در آینده در صورتی موفق خواهد شد که این تعادل نامطلوب توسط عوامل دیگری جبران شود. (نکتهای بسیار مهم که در قیامهای وسیع خیابانی سالهای اخیر در خاورمیانه شاهد بودهایم.) و اضافه میکند، «طنز تلخ تاریخ همه چیز را وارونه میکند. ما ‹انقلابیها’، ‹شورشگران› با اتخاذ روشهای قانونی وضعیت بهمراتب بهتری از پیگیری شیوههای غیرقانونی و قیام، داریم.»

تاریخ سوسیالیسم لحظات مهمی را پشت سر گذاشته که یکی از حساسترین و سؤالبرانگیزترین آنها لحظهای است که در دومین کشور صنعتی پیشرفتهی جهان، آلمان، بهدنبال شکست در جنگ جهانی اول و انقلاب ۱۹۱۸، قدرت دولتی به دست سوسیالیستها میافتد. یک دهه بعد نیز سرمایهداری جهانی با بزرگترین بحران سراسری خود در معرض فروپاشی قرار میگیرد، و در هیچ یک از این دو مورد سوسیالیستها نمیتوانند کاری از پیش ببرند، و سرمایهداری به حیات خود ادامه میدهد، و قدرت جهانی خود را گسترش میدهد. این رویدادها را چهگونه میتوان توضیح داد؟

تغییر و تحولات اقتصادی ترکیبی خواهد بود از سیاستهای اقتصادِ سوسیالیستی و اقتصادِ بازارِ تنظیمشده، همراه با گسترشِ فزایندهی سیاستهای سوسیالیستی و کاهشِ فزاینده حوزههای بازار. واضح است که حدت و شدتِ این سیاستها نهتنها به شرایط عینی و ذهنی در سطح ملی بستگی دارد، بلکه شرایط جهانی و میزان پیشروی جنبشهای سیاسی و اجتماعی در جهت نیل به سوسیالیسم نیز بسیار حائز اهمیت است.

سرمایهداری پیشرفته و افسارگسیختهی امروزی که خود را در شکل نولیبرالیسم همراه با سلطهی جهانی انحصاریِ سرمایهی مالی و با بحرانهای ساختاری و ادواریاش عرضه، و انسان و انسانیتی بیگانه، منفرد و منزوی خلق کرده، همان ویژگیهایی را یافته که مارکس پیشبینی کرده بود.

آقای صادق وزیری شخصیت جذاب و برجستهای بود که با سابقه طولانی وکالت، قضاوت، و مبارزه سیاسی مورد احترام همگان بود: قبل از کودتای ۲۸ مرداد جمعیت قضات و کارمندان دادگستری را به همراه دیگر وکلای مترقی پایهریزی کرده بود و سردبیر نشریه آن تشکل نیز بود. عضویت در شورای مرکزی جمعیت حقوق دانان دموکرات، و تاسیس جمعیت کردستانیهای تهران از دیگر فعالیتهای ایشان بود.

بسیاری از طرفداران استقرار انقلابی و بلافصل سوسیالیسم، همراه با آنارشیست ها، مخالف دولت و کنترل دولتی اند و به جای آن از «خودگردانی»، «کنترل کارگری»، «دموکراسی مستقیم»، «موازی گرایی»، «سازمان دهی غیر سلسله مراتبی» و امثالهم حرف می زنند، بی آن که تعریف دقیق و مشخصی از این مفاهیم ارایه دهند و یا کاربرد عملی و واقعی آن ها را در نظر گیرند.

اگر سرمایه قبلا در سطح ملی دستگاه های دولتی خود در عرصه های اقتصادی، سرکوب و ایدئولوژی را برای حفظ و گسترش قدرت خود به کار می گرفت، امروزه علاوه بر آن ها، بی آن که دولتی جهانی در کار باشد، سرمایه ی جهانی شده این دستگاه های کنترل را در سطح جهانی نیز تاسیس و تحمیل کرده است.