می گفتند ترسش در اواخر به گونهای شده بود که دراطاق اجارهای خود در مرکزشهر, پشت تمام پنجرهها کیسه شن نهاده و بگونهای سنگر گرفته بود. من دوبار دیگر او را دیدم، در انتظار پذیرش بود. بااندک آرامشی:" از تیررس خارج شدم اما همیشه دلهرهای ناشناخته با من است. این را از ایران با خود دارم، فکر می کردم اگر خارج شوم کمتر خواهد شد. اما هنوز زخمه بر دلم می زند. هیچ خبری از آن مادر هراتی نشد"؟