رفتن به محتوای اصلی

نگاهی به اوضاع سیاسی کشورهای آمریکای لاتین

نگاهی به اوضاع سیاسی کشورهای آمریکای لاتین
گفتگو با خوزه مانوئل مارتین مدم، سردبیر «دنیای کارگر» - ارگان رسمی حزب کمونیست اسپانیا

خوزه مانوئل مارتین مدم متولد سال ۱۹۵۲ در مادرید از برجسته ترین روزنامه گاران اسپانیاست. او به مدت ۳۰ سال در رادیو تلویزیون ملی اسپانیا کار کرده است و فرستاده ویژه از جانب این کانال رادیو تلویزیونی در کوبا، مکزیک و کلمبیا بوده است. او همچنین سالها در مقام مسئول هماهنگی بخش خبرهای بین المللی رادیو تلویزیون مشغول کار بوده است. در اسپانیا، او را بعنوان یکی از مراجع معتبر در شناخت سیاست بین الملل خاصه در ارتباط با آمریکای لاتین میشناسند. در حال حاظر عضو شورای مدیریت رادیو تلویزیون ملی اسپانیاست. با تعدادی از رسانه های اسپانیایی همکاری می کند و از سال ۲۰۲۰ سردبیر موندو اوبررو ( دنیای کارگر) ارگان رسمی حزب کمونیست اسپانیاست. عضو سندیکای روزنامه نگاران مادرید و صاحب نیم دوجین تالیفات در ارتباط با آمریکای لاتین است. از جمله این تالیفات، کلمبیا، از تروریسم دولتی تا مذاکره با نیروهای مسلح انقلابی ( لاس فارک ) و راز ماندگار فیدل کاسترو میباشند. خواندن این کتابها برای شناخت هر چه نزدیک تر از تحولات سیاسی – اجتماعی امریکای لاتین در نیم قرن اخیر امری اجتناب ناپذیر است. با او به گفتگو مینشینیم تا به سؤالات ما پاسخ گوید. یک بشقاب گز خوشمزه تازه از اصفهان رسیده جمع سه نفره ما را همراهی می کند.

مصاحبه کنندگان:

سرخیو کاماراسا متولد والنسیا ( اسپانیا ) وکیل و عضو هیئت تحریریه لا پولیتیکا ارگان حزب چپ جمهوریخواه اسپانیا.

حمید حسینی متولد تهران، کنشگر سیاسی.

----------------------------------

پرسش: لطفا از موندو اوبررو( دنیای کارگر) برای ما بگوئید و وظایفی را که برای این نشریه در نظر گرفته اید و اینکه چه فضایی را در میان نشریات اسپانیایی اشغال می‌کند.

پاسخ: وظیفه ای را که برای موندو اوبررو ( دنیای کارگر ) در نظر گرفته ایم نشر اطلاعاتی است که هم زمان مورد علاقه اعضائ حزب، هواداران حزب و همه آنهاییست که بدلایل مختلف میخواهند بدانند که حزب کمونیست اسپانیا چه میاندیشد و چه میکند. برای اینکار ابتدائ یک نشریه دیجیتال ایجاد کردیم که قبلا وجود نداشت. سابقا ماهانه در فرم کاغذی انتشار می یافت. اکنون بشکل دیجیتال و متفاوت، روزانه ۶ تا ۷ خبر جدید را منتشر میکند و مرتبا در بروز شدن است و بهمین دلیل بیشتر از گذشته مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته است. در کنار آن فرم کاغذی را هم با اضافه کردن همکاران بیشتر غنی تر کرده ایم. هم زمان رهبران حزب را متعهد کرده ایم که برای نشریه بنویسند، با علم به اینکه ۵۰% فعالیتهای حزب باید معطوف به ارتباطات باشد و بعد از آن فعالیتهای مطالباتی. از سازمانهای منطقه ای حزب و از ارگانهای خارج از کشور نیز دعوت به همکاری کرده ایم که همگی از این دعوت استقبال کرده اند. از این طریق توانسته ایم موندو اوبررو( دنیای کارگر ) را از اینکه تنها از ارگانهای مرکزی ارتزاق کند رها کنیم و امکان حضور اندیشه ها و تفکرات ارگانهای پیرامونی را در نشریه پر رنگ تر از گذشته بکنیم. در این مسیر همچنین از روشنفکران و نویسندگان غیر حزبی دعوت کرده ایم که با موندو اوبررو( دنیای کارگر ) همکاری کنند. اکنون طیف نویسندگان همکار با نشریه بسیار فراتر از فقط اعضائ حزب است. از این طریق توانسته ایم نظرات، پیشنهادات و انتقادات طیف وسیعی از روشنفکران اسپانیا را داشته باشیم که غنای بسیار بیشتر از گذشته به نشریه داده اند و همچنین توانسته ایم مطالب بیشتری را در اختیار خوانندگان قرار دهیم. ما در نشریه اخبار و اطلاعاتی را منتشر میکنیم که منتهی به دانش در نزد خوانندگان ما شود. اطلاعاتی به خوانندگان امکان دهد تا بتوانند مسائل مختلف جامعه را در عرصه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مورد تحلیل و انتقاد قرار دهند. موازی با این اقدامات تلاش کرده ایم از طریق مطالب مندرج در نشریه نوعی از پداگوژی را به پیش ببریم با این ایده که کمتر بر کوبیدن بر طبل رزمی اصرار کنیم و بیشتر ملودیهایی را بنوازیم با این معنی که نوشته هایی که بیشتر به خشم و شعار اعضای آغشته هستند کمتر شوند و بیشتر با تکیه به اطلاعات داده شده کمک شود تا ظرفیت و توان خوانندگان برای تفکر انتقادی بیشتر شود واین نشریه تبدیل به اهرمی مفید برای عمق بخشیدن هر چه بیشتر به جامعه دمکراتیک باشد. فراموش نکنیم که این آموزش در لنینیسم است که نشریه هم زمان تشکیلات حزب است. یک نشریه حزبی در خدمت سازمان دهی بهتر حزب است. با این دید و برنامه یکسال و نیم است که کار می‌کنیم.

پرسش: در آخرین کنگره حزب کمونیست اسپانیا واژه لنینیسم به ایدئولوژی حزب که فقط مارکسیسم بود اضافه شد. حزب از این اقدام چه بدست آورد؟

پاسخ: در واقع اضافه شدن نبود بلکه بازیافت این واژه بود. در دورانی که سانتیاگو کاریو دبیر کل حزب بود باتفاق همفکرانش در دستگاه رهبری حزب بدنبال یک بحث دروغین ایدئولوژیک این واژه را از اساسنامه حزب حذف کردند. در واقع آنها از هژمونی خود در حزب استفاده کردند و باین مهم دست پیدا کردند. بازگرداندن این واژه به جایگاه اصلی خودش بمعنای تعمیق روابط دمکراتیک در حزب است. یعنی اولویت داشتن بحث و انتقاد و بعد از آن عملی کردن نتایج بحثها در سیاست. شاید درک یکسانی از لنینیسم در میان احزاب وجود نداشته باشد ولی آنچه را که ما از آن می فهمیم درک درست و عمیق از سانترالیسم- دمکراتیک است. خیلی اهمیت دارد که لنینیسم چگونه در حزب پیاده شود. یک بخش آن خود را در روابط دمکراتیک درون حزبی نشان میدهد و بخش دیگر به نقش رسانه بمثابه تشکیلات. در آخرین کنگره حزب این بحث وجود داشت که یک برنامه مدون برای رسانه های حزب نداریم. قراری تصویب شد که برای کنگره بعدی این برنامه را آماده کنند.

پرسش: آیا برای تجهیز به این برنامه اقداماتی صورت گرفته است؟

پاسخ: آنچه را که اکنون در موندو اوبررو( دنیای کارگر) انجام میدهیم بخشی از این برنامه است. بسیار مهم بود که به این درک برسیم که بدون داشتن یک نشریه حزبی بسیار دشوار بتوانیم که تشکیلات را بسازیم. و دشوار تر آن بود که حزب در مقابل دیدگان جامعه قرار گیرد. برای آنکه بتوانیم سیاست خود را اطلاع رسانی کنیم باید مقدمتا باید یک سیاست اطلاع رسانی داشته باشیم. بدون این سیاست تبدیل میشویم به وسیله ای برای شکایتهای پی در پی که این خیلی معمول است و تبعات آن وخیم تر است، دیگر غیر ممکن میشود وارد دنیای رسانه های خبر رسانی شدن. ما بخاطر امکانات محدودی که داریم بسیار آسیب پذیر هستیم از جانب رسانه های نیرومند. البته امکاناتی هم داریم برای مقابله با نبود امکانات و برای آنکه بیشتر دیده شویم و صدایمان بیشتر شنیده شود. یکی از این امکانات استفاده از شکافهایی است که در میان رسانه های بزرگ وجود دارد، از این طریق میتوانیم به آنها تکیه کنیم و صدایمان را در ابعاد وسیع پخش کنیم. نمونه بارز این کار نویسنده پر نام و نشان ما، بازکز مونتالبان است. در دوران زندگی مخفی در موندو اوبررو ( دنیای کارگر) با نام مستعار می نوشت، همچنین مقالاتش را در آل پائیس بزرگترین نشریه اسپانیایی زبان منتشر میکرد. در میان خوانندگان " ال پائیس" او از محبوبترین نویسندگان بود. مهم آن بود که او محبوبیت و شهرت بسیاری را بدست آورد بدون آنکه قدمی از اعتقادات خود بعنوان عضو حزب کمونسیت اسپانیا عقب نشینی کند. او دانش آن را داشت چگونه عمل کند، نه تنها بعنوان یک مقاله نویس بلکه به مثابه یک داستان سرا. داستانهای نوشته شده توسط او در میان پر خواننده ترین رمانها در سالهای انتقال از دیکتاتوری به دمکراسی بوده اند. او حتی از طریق نوشتن داستانهای پلیسی طیف خوانندگانش را با نقطه نظرهای حزب در رابطه با مسائل اجتماعی بیشر و بیشتر آشنا کرد. قطعا این حجم عظیم از خوانندگان را نمیتوانست از طریق نشریات سنتی و حزبی بدست آورد.

پرسش: در سال ۲۰۱۴ حزب پودموس ( ما میتوانیم) در طیف نیروهای چپ و با رهبری پابلو ایگلسیاس در صحنه سیاسی اسپانیا ظاهر شد. در ماه مه سال جاری پابلو ایگلسیاس از تمامی مسئولیت‌های سیاسی خود اسعفائ کرد. چه ارزیابی از برآمد پودموس و خداحافظی پابلو ایگلسیاس دارید؟

پاسخ: بحث در باره حزب پودموس و پابلو ایگلسیاس دارای اهمیت است زیرا در ارتباط مستقیم قرار میگیرد با سیر تحول ۱۰ سال اخیر جنبش چپ در اسپانیا. من فکر میکنم با توجه به اثرات پر ارزشی که پودموس و بطور خاص شخص پابلو ایگلسیاس در حیات سیاسی اسپانیا گذاشتند خروج ایگلسیاس از سیاست میبایست با شکل بهتری انجام میگرفت. مدتها بود که قدرتهای در سایه و آنها که تصمیم گیرنده هستند متوجه شده بودند پابلو ایگلسیاس شخصیتی است که توانسته است تحرکی متفاوت از گذشته به جنبش چپ بدهد. این قدرتها خیلی زود متوجه شدند که دینامیسم ایجاد شده در جنبش چپ برای آنها خطرناک است. آنها متوجه بودند که نوک پیکان حملاتشان بکدام سو باید نشانه رود و تیر هایشان بکدام سو روانه شوند. شروع کردند به تحریف اطلاعات در وسائل ارتباط جمعی و هم زمان فشارهای قضایی و سیاسی و دخالت در زندگی خصوصی او. من فکر میکنم او بنحوی چشم گیر سازمان دهی با هوش در جنبش چپ بود. باید پودموس و پابلو ایگلسیاس را از زاویه های متفاوت نگاه کرد. پارامترهای متفاوتی وجود دارند که قابل توجه هستند و باید به کمک آنها به قضاوت عادلانه در باره پودموس و پابلو ایگلسیاس نشست. نقش پودموس و شخص پابلو ایگلسیاس در از میان بردن تسلط سیستم دوحزبی در حیات سیاسی اسپانیا انکار ناپذیر است. بخش قابل توجهی از رهبران نوین جنبش چپ اسپانیا در هر جایی که مشغول فعالیت هستند و در هر پست و مقامی که باشند بلطف دینامیسم تازه ایست که در حیات سیاسی اسپانیا بکمک برآمد پودموس و پابلو ایگلسیاس ایجاد شد. در پرتو واژگونی تسلط سیستم دو حزبی است که دولت ائتلافی فعلی اسپانیا موجودیت پیدا کرد و اکنون مشغول کار است. ائتلافی از نیروهای چپ و حزب سوسیالیست کارگری اسپانیا. البته باید همچنین اشاره داشت به مواضع بسیار مسئولانه جبهه متحد چپ و در مرکز آن حزب کمونیست اسپانیا.

پرسش: کارنامه دولت ائتلافی اسپانیا را که در آن حزب پودموس و حزب کمونیست ۵ وزیر دارند، چگونه ارزیابی می‌کنید؟

پاسخ: در ابتدائ میخواهم موضوعی را روشن کنم و آن اینکه من سر دبیر موندو اوبررو ( دنیای کارگر ) هستم که ارگان رسمی حزب کمونیست اسپانیاست. آنچه را که حزب کمونیست میاندیشد در اسناد رسمی آن منعکس است و تمامی آنها در نشریه حزب منتشر میشوند. آنچه که من میگویم نظریات شخصی من است، بدین معنی که نظریات شخصی سردبیر موندو ابررو ( دنیای کارگر) لزوما نظرات حزب نیستند. در این مناسبات هم اتفاق نظر هست و هم اختلاف نظر که قابل درک است. برگردیم به پرسش مطرح شده.

از دوران گذار به دمکراسی تا کنون هیچگاه اعضائ حزب کمونیست اسپانیا به کمی امروز نبوده اند و در عین حال هیچگاه حضوری اینچنین نیرومند در دستگاهای دولتی نداشته است. یک تناقض است ولی این واقعیتی عریان در برابر دیدگان همگان است، وزیر کار دولت ائتلافی عضو حزب کمونیست است. هم اکنون در خیلی از مناصب دولتی اعضائ حزب کمونیست و جبهه متحد چپ و حزب پودموس مشغول فعالیت هستند. اگر ۱۰ سال پیش کسی پیشگویی میکرد که در سال ۲۰۲۰ نیروهای چپ یک دولت ائتلافی با حزب سوسیالیست خواهند داشت که در آن وزارت خانه های حساس را اعضائ حزب خواهند داشت شاید با نا باوری روبرو میشد. این امر اتفاق افتاد و از جانب جبهه متحد چپ که در قلب آن حزب کمونیست است تمام تلاش آنست که برنامه مورد توافق برای دولت ائتلافی با حزب سوسیالیست اجرائی شود. البته متاسفانه در اولین سال اجرای آن مواجه با شیوع بیماری کرونا شد. واقعا طوفانی بود بپا خواسته و غیر قابل پیش بینی. حزب کمونیست با کمترین تعداد اعضائ و بیشترین نفوذ دولتی و سیاسی و اراده کافی برای شروع اصلاحات اجتماعی بنفع توده های کم درآمد ناگهان با کرونا ویروس مواجه میشود. نتیجتا تمام صحنه سیاسی دچار تغییرات اجتناب ناپذیر میشود. صحنه ای که میرفت جدال برای تغییرات بنیادین در سیاستهای نئولیبرال اقتصادی را شاهد باشد ناگهان بسمتی تغییر کرد که در قدم اول مواجه با پاندمی بود و در قدمهای بعدی ایجاد یک سپر حفاظتی برای بخشهای وسیعی از شهروندان که کار و زندگی خود را در نتیجه شیوع بیماری از دست می دادند. هم زمان باید تلاش میشد تا تخریب اشتغال به حداقل خود برسد. بنابراین روشن است که برنامه های مورد توافق در دولت ائتلافی پیش نرفت، برنامه هایی که دو جریان سیاسی برای ایجاد ائتلاف روی آن توافق کرده بودند. خاصه با در نظر داشت آنکه حزب سوسیالیست همیشه دارای دو روح بوده است، بخش سوسیال دمکرات آن و بخش نئو لیبرال آن.

با ابن همه از طریق وزارت کار سیاست حفاظت از شرکتهای کوچک و متوسط و کارکنان آنها، پرداخت یک حداقل حیاتی بهمه شهروندانی که آنرا تقاضا میکردند، صعود حقوق بازنشستگان مطابق رشد نرخ تورم و بالاخره اصلاحات بنیادی در قانون کار که توسط احزاب راست در دولتهای قبلی و همکاری جناح راست حزب سوسیالیست در سالهای قبل تصویب شده بود. تعمیق حقوق شهروندی برای ترانس ها، حفاظت بیشتر از حقوق کودکان از طریق وضع قوانین تازه، برداشتن گامهای بیشتر برای مساوی کردن هرچه بیشتر حقوق زنان با مردان وهمچنین گسترش هر چه بیشتر آزادی بیان، همه این دست آوردها در سایه حکومت ائتلاف توانست بواقعیت برسد. با توجه بانچه گفته شد حزب کمونیست دلایل کافی دارد برای آنکه احساس رضایت بکند از حضور در کابینه ائتلافی و اصلاحاتی که منطبق با پروژه های اجتماعی حزب کمونیست اسپانیا به اجرائ در آمده اند.

ولی حالا دوران دشوارتری از راه میرسد. تا حدودی توانسته ایم پاندمی را پشت سر بگذاریم، اکنون نوبت ترمیم ضربات وارد آمده به اقتصاد در همه جنبه های آنست. اکنون وقت آنست که کمکهائی که از اتحادیه اروپا می رسند بدرستی به بخشهایی اختصاص داده شوند که بطور جدی توسط پاندمی ضربه خورده اند. قطعا سمت عمومی این کمکها باید ترمیم اقتصاد صدمه دیده طبقات کمتر برخوردار جامعه باشد. در این جا دوست دارم از سخنان معلم بزرگ جنبش چپ اسپانیا خولیو آنگیتا یاد کنم که میگفت: ورود نیروهای چپ به دولت ائتلافی میتواند منجر به موفقیتی بزرگ شود و یا برعکس به شکستی بزرگ با ابعاد تاریخی بیانجامد.

از حالا به بعد باید ببینیم سمت گیریهای اقتصادی دولت بکدام سوست. آیا به راه سیاستهای اقتصاد دولت نئو لیبرال پیش میرود و یا اینکه حزب سوسیالیست تلاش خواهد کرد در تقابل با نیروهای راست و ماورائ راست پیوندهای خود را با شرکای چپ درون حکومت تقویت کرده و برنامه های مورد توافق برای تشکیل دولت ائتلافی را به اجرائ در بیاورد. اگر این چنین شد میتوانیم امیدوار باشیم که برای دور بعدی انتخابات این ائتلاف اکثریت پارلمانی خود را حفظ کند و شاهد تداوم یک دولت چپ در کشور باشیم. قطعا حزب کمونیست نقش بسیار موثری در تداوم اتحاد نیروهای چپ حاضر در دولت ائتلافی دارد و خواهد داشت.

می‌رویم به آمریکای لاتین که شما از آن شناخت بسیار عمیق دارید و تحقیقات بسیار وسیعی در ارتباط با معضلات سیاسی- اجتماعی آنجا دارید.

پرسش: در ماه های اخیر شاهد اعتراضات گسترده ای علیه دولت در کلمبیا بوده ایم. حرف از ناپدید شدن ۶۰۰ نفر و بیش از صد کشته توسط نیروهای نظامی از تظاهر کنندگان است. توافق صلح با " نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) " به کجا رسیده است.

پاسخ: باید در نظر داشت که عوامل مختلفی اثر گذار در رویدادهای سیاسی امروز کلمبیا هستند.

توافق صلح میان دولت و نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا( لاس فارک ) بهانه همیشگی را از دستان الیگارشی حاکم در کلمبیا میگرفت که همیشه ادعا میکردند که تمامی جنبشهای اجتماعی مطالبه محور شکل تغیر یافته اقدامات نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک )هستند. بهمین خاطر هر گاه مردم به خیابانها برای اعتراض میآمدند بشدت سرکوب میشدند زیرا که عنوان میشد شرکای تروریستها هستند. بسیار دشوار بود برای سندیکاها و جنبشهای مدنی که نارضایتی مردم را سازمان دهی کنند. دقیقا در زمانی که این بهانه ناپدید شد هم زمان انفجار جنبشهای اجتماعی شروع شد.

در کل آمریکای لاتین بخاطر اعمال سیاستهای اقتصادی نئولیبرال رکود اقتصادی گسترده ای همه کشورها را در بر گرفته است. این امر فقر فزاینده ای را در میان مردم دامن زده است. بخش وسیعی از طبقه متوسط در بسیاری از این کشورها از میان رفته است.

در کلمبیا نیروهای راست همیشه ادعا میکردند که نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) پشت تمامی اعتراضات اجتماعی هستند و همگی آنها در خدمت مبارزه مسلحانه هستند. در حالیکه همیشه برعکس بوده است. این الیگارشی حاکم بوده است که تمامی اشکال سرکوب را علیه تمامی نیروهای چپ بکار گرفته است. بلحاظ نظامی متکی به آیالات متحده همیشه علیه نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک ) اقدام کرده است. بلحاظ حقوقی و با در اختیار داشتن قوه قضائیه برای تعقیب و سرکوب تمامی اشکال اعتراضات مردمی پیوسته عمل کرده است. با در اختیار داشتن تمامی رسانه های دولتی و خصوصی برای تبلیغ گفتمان تسلط گرآیانه خود هیچ زمانی را از دست نداده است و سیاستهای اقتصادی پیش گرفته شده فقر گسترده بخشهای بسیار وسیعی از شهروندان را باعث شده است.

آنچه که در این سالها اتفاق افتاده است نشان میدهد که دولت به تعهدات خود به مفاد توافق نامه صلح با نیروهای مسلحانه انقلابی کلمبیا ( لاس فارک ) در بنیادی ترین وجوه آن نظیر بازگرداندن زمینهای کشاورزان که توسط زمینداران بزرگ تصرف عدوانی شده بودند عمل نکرده است. همچنین دولت متعهد شده بود از طریق اصلاحات ارضی اشتراک بیشتر کشاورزان را در زندگی سیاسی کشور فراهم سازد ولی آنرا را هم عملی نکرد.

در حقیقت معاهده صلح توافقی بود میان دولت و جنبش مسلحانه برای دمکراتیزه کردن سیستم سیاسی و اجتماعی در کلمبیا با همه محدودیتهای موجود در آن. از همان ابتدائ خوزه مانوئل سانتوس رئیس جمهور وقت کلمبیا اعلام کرده بود که خط قرمز او تغییر ناپذیری سیستم اقتصادی و دکترین نظامی کلمبیاست. سمت عمومی توافق راه حلی را جستجو میکرد برای حل معضل زمینهای کشاورزی در کلمبیا. بدین معنی که ۱% از ملاکین بزرگ ۵۰% از زمینهای مرغوب کشاورزی قابل کشت را در دست داشتند و حل این معضل نمیتوانست در معاهده صلح گنجانده نشود. و دیگر ایجاد ضمانتی برآی مشارکت نیروهای چپ در حیات سیاسی کشور بدون آنکه از جانب الیگارشی مسلط حذف فیزیکی بشوند و یا تهدید به قتل بشوند.

توافق صلح میان دولت و نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک ) در ماه نوامبر سال ۲۰۱۶ به امضائ رسید و اکنون بعد از ۵ سال نه تنها آن توافق از جانب دولت احترام گذاشته نشد بلکه همچنان فعالین سیاسی و اجتماعی نیروهای مردمی بقتل می رسند. مبارزین نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) سلاحهایشان را تحویل دادند ولی بدنبال آن قادر نشدند به یک حزب سیاسی فراگیر و منسجم برآمد کنند.

دولت امروز کلمبیا کارنامه ای سیاه دارد خاصه بعد از سرکوبهای بی رحمانه اعتراضات مردم در ماه های مه و خونیو. ایوان دوکه رئیس جمهور کاملا یک مهره سوخته است خاصه آنکه پدر خوانده سیاسی اش آلوارو اوریبه رئیس جمهور اسبق کلمبیا بخاطر موارد متعدد فساد مالی و همکاری با شبه نظامیان، خرید آرا انتخاباتی، در اختیار گذاشتن پایگاههای نظامی به آمریکا بدون مشورت با کنگره از طرف قوه قضائیه تحت پی گردهای قانونی است. نگاهی به اعتراضات عظیم توده ای که مطابق اخبار رسیده تا کنون صدها نفر در آن ناپدید شده اند بما نشان میدهد که خشم و نیروی تلمبار شده ای در جامعه وجود دارد که نتیجه سرکوبهای خونین در سالهای گذشته است. قطعا بخشی از نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) در گذشته در ارتباط مستقیم با این نارضایتیها بوده و از آنها تغذیه میشده اند.

اکنون فضای نادر و تازه ای بوجود آمده است. بعد از صد سال تسلط مطلق الیگارشی حاکم تمامی آمار ها برای انتخابات ریاست جمهوری در سال آینده نشان میدهد که گوستاوو پترو کاندیدای نیروهای چپ شانس اول برای پیروزی در انتخابات است.

کلمبیا و تمامی کشورهای آمریکای لاتین در ارتباط با هم زندگی میکنند. در پرو نیروهای چپ پیروز انتخابات شدند. در شیلی نیروهای چپ در انتخابات مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی تازه اکثریت را بدست آوردند و کاندیدای حزب کمونیست در راس نظر سنجی ها برای انتخابات ریاست جمهوری قرار دارد. بنابر این اگر در آمریکای لاتین از طریق انتخابات صحنه سیاسی عوض شود و چپ در کشورهای کلمبیا، پرو و شیلی در حکومت قرار گیرند در آنصورت واقعه ای استثنایی و شادی آوراتفاق افتاده است. هیچگاه در سالهای اخیر این سه کشور هم زمان توسط نیروهای چپ مدیریت نشده اند. البته واقعیت بزرگ دیگری را نیز باید در نظر داشت و آن اینست که کلمبیا موقعیت ویژه ای دارد. برای سیاست جهانی آمریکا این کشور یک نقطه حیاتی است، نه تنها برای آمریکای لاتین بلکه برای تمام دنیا. پلاتفرم دخالتهای نظامی آمریکا در آمریکای لاتین و همچنین قاره آفریقا است. تصادفی نیست که هرگاه چهره ای از نیروهای چپ مورد توجه مردم قرار گرفته است به سرعت او را سر به نیست میکنند. در کلمبیا الیگارشی مالی و سیاسی اهل شوخی نیست، وقتی ببیند در خطر است شلیک میکند. نگاه کنید که در اعتراضات مردمی اخیر ده ها نفر کشته و صدها نفر ناپدید شده اند. خطر در اینجاست، نیروهایی که میبینند پیروز انتخابات خواهند بود، بعد از مدتی بعد کاندیدای خود را بقتل رسیده می بینند.

تا کنون نیروهای راست کلمبیا برای انتخابات ریاست جمهوری آینده کاندیدایی معرفی نکرده اند. یعنی اینکه کاندیدای قابل عرضه ای ندارند و این نشانه بسیار خوبی است.

پرسش: آیا توافق صلح میان نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) آینده ای دارد؟

پاسخ: توافق باجرا در نخواهد آمد و مشخصا آینده ای ندارد. تنها میراث با ارزشی که میگذارد گزارش کمیسیون حقیقت یاب خواهد بود که چنانچه به اجرا درآید آنچنان که همه انتظار داریم حقیقت جنگ داخلی برای افکار عمومی روشن خواهد شد. متاسفانه تنها بندی از توافق صلح که به اجرا درآمده است آنست که نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) نقطه پآیان به مبارزات خود گذاشتند و سلاحهای خود را تحویل دادند.

امضائ توافق صلح و تحویل سلاح ها بزرگترین انشعاب را در میان صفوف نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) باعث شد. ایوان مارکز رئیس هیئت مذاکره کننده در هاوانا از جانب ( لاس فارک) در راس انشعاب بود. ایوان مارکز اعتقاد داشت که سلاح ها را باید زمانی تحویل داد که دولت به تعهدات خود در توافق صلح عمل کرده باشد. او بر اجرای دو جنبه از توافق تاکید ویژه داشت: ۱- بازگرداندن زمینهای کشاورزان به انها، زمینهایی که توسط شبه نظامیان تصرف شده بود، ۲- ضمانت شرکت دمکراتیک چریکها در زندگی سیاسی. خواست ایوان مارکز منطق خود را داشت. نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) دارای ریشه های روستایی بودند و بخاطر همین خواستار بازگرداندن زمینهای تصرف شده بودند و دیگر آنکه خواستار ضمانتهای روشن و لازم از جانب دولت بودند تا بتوانند بصورت دمکراتیک در حیات سیاسی- اجتماعی کلمبیا برآمد کنند.

هیچکدام از این شروط عملی نشدند و بدنبال آن مذاکرات با ارتش آزادیبخش ملی هم به نتیجه نرسید و هیچ نشانه ای در دست نیست که مذاکرات دیگری در کار باشند. شاهد هستیم که مبارزات مسلحانه مجددا در همان مناطق قبلی شروع شده اند و ارتش آزادیبخش ملی با شبه نظامیانی که در حقیقت شبه نظامیان قاچاقچی مواد مخدر هستند در حال مبارزه است و بسیار تقویت شده است. آنچه که امروز را با گذشته متفاوت میکند آنست که شبه نظامیان امروز گفتمان سیاسی ندارند. در گذشته ادعا میکردند که برای دفاع از کشاورزان وارد عمل میشوند ولی در واقع اینگونه نبود، این نیرو ها توسط دولت آمریکا برای مقابله با نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) سازماندهی می شدند.

کلمبیا اکنون دو قطبی شده است در اطراف تجارت کوکائین و با حضور چشم گیر نیروهای نظامی در مرزهای پاناما، اکوادور و ونزوئلا، در مناطقی که کوکائین کشت میشود و در مسیر هایی که مواد مخدر به ایلات متحده، اروپا و امریکای لاتین منتقل میشوند. توافق صلح مرده است و چریکهای مسلح موفق نشدند یک حزب سیاسی ایجاد کنند باین معنی که: صحنه سیاسی لازم وجود ندارد که باقیمانده های چریکهای مسلح بتوانند بعنوان یک حزب سیاسی برآمد کنند.

پرسش: پس چگونه این توافق را ارزیابی می‌کنید؟

پاسخ: من برآوردی دارم بسیار شخصی. فکر میکنم اوباما شرایط بسیار خاص تاریخی را مورد بهره برداری قرار داد برای حل دو مسئله مهم، یکی کوبا بمثابه تجربه سوسیالیستی و دیگری نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک)؛ . این شرایط محصول روی کار آمدن دولتهای مترقی در آمریکای لاتین و هم زمان شرایط بسیار ویژه در کوبا و کلمبیا بودند.

تصادفی نبود که در همان روزی که هیئت مذاکره کننده دولت کلمبیا با نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) وارد هاوانا میشدند، دقیقا در همان روز یک سناتور بلند پایه آمریکایی برای شروع مذاکرات عادی سازی روابط آمریکا و کوبا وارد هاوانا شد. بنظر من دولتهای مترقی آمریکای لاتین در آن زمان به سرکردگی کوبا دستهای نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) را گرفتند و به سر میز مذاکره بردند و گفتند که "زمان آن رسیده است که مبارزه را از طریق صندوقهای رای به پیش ببریم و نه از طرق گلوله، باید از این شرایط استفاده کنیم برای مذاکره بخاطر صلح در کلمبیا". در همان زمان خوزه مانوئل سانتوس رئیس جمهور وقت کلمبیا در مادرید اعلام کرد که: ما در هاوانا با چریکهای کلمبیا مذاکره خواهیم کرد و البته این مساعدت کوبا مورد ملاحظه آیالات متحده آمریکا قرار خواهد گرفت. در آن هنگام است که بطور موازی مذاکرات برای صلح در کلمبیا و برقراری روابط دیپلماتیک میان کوبا و آیالات متحده آمریکا شروع میشود. بدنبال شروع این روند اوباما از هاوانا دیدار میکند که متاسفانه بعد از آن فاجعه دونالد ترامپ اتفاق می افتد.

از زمان کندی بود که مشکلات کوبا و کلمبیا همیشه روی میز روئسای جمهور آمریکا قرار داشتند. بالاخره در زمان اوباما به سمت حل رفتند بنحوی که کوبا به کنفرانس سران قاره آمریکا دعوت میشود و در کلمبیا انحلال تشکیلات نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک ) اعلام میشود. دونالد ترامپ تمامی سیاستهای اوباما را عوض کرد و آنچه را که میخواست جایگزینشان کرد. ولی با اطمینان میتوان گفت که برنده واقعی روندهای توافق صلح در کلمبیا و برقراری روابط دیپلمات میان کوبا و آیالات متحده آمریکا برنده ای جز اوباما نداشت.

توافق صلح در کلمبیا حواشی دیگری هم دارد که به آنها اشاره میکنم. در واقع کسی که دستهای نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) را گرفت و به پای میز مذاکره برد اووگو چاوس بود ولی رهبری این روند با کوبا بود. مذاکره ۳ و یا ۴ ساعته اووگو چاوس با تیموچنکو رهبر نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) یک واقعه تاریخی در این پروسه است. ایوان مارکز از رهبران نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) بعد ها میگفت که کوبا برای پیوستن و ادامه مذاکرات خیلی فشار میآورد. بهمین خاطر پروسه مذاکرات صلح از کوبا شروع شد و در کوبا با تمام رسید. یکی دیگر از رهبران نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) بنام مارواندا میگفت: مذاکرات بسیار درست بود ولی میبایست میان کلمبیایی ها و در کلمبیا بانجام می رسید. موضوع دیگری که باید به آن اشاره داشت آنست که در نتیجه پیمان صلح نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) ناپدید شدند و دیگر موجودیتی ندارند و برخلاف تصور خیلی ها کوبا هیچگاه نه در بوجود آمدن و نه در مدیریت و نه در تشکیلات آن نفوذی نداشته است. سازمان مسلحی که مانده است و همچنان مبارزه میکند ارتش آزادیبخش ملی است که در کوبا بوجود آمد و در آنجا سازمان دهی شد. آنها دانشجویانی بودند که برای تحصیل به کوبا میرفتند و در آنجا سازمان دهی میشدند. برای آنکه میزان نفوذ کوبا را در این تشکیلات بدانیم لازم است توجه کنیم که اخیرا فرمانده آن در هاوانا از سمت خود کناره گیری کرد. البته باید اشاره کنم که ارتش آزادیبخش ملی هیچگاه نفوذ و قدرت ( لاس فارک) را نداشته است.

بعد ها فیدل کاسترو کتابی در باره کلمبیا نوشت بعد از مرگ مارواندا از رهبران ( لاس فارک) که طبعاً نمی‌توانست جوابی داشته باشد. در این کتاب بشدت از جنگ داخلی کلمبیا انتقاد میکند و نقشی که نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( لاس فارک) در آن داشته اند. کتابی بسیار خواندنی است.

برویم به ونزوئلا.

پرسش: در ونزوئلا آیا نیکلاس مادورو از چاویسم فاصله گرفته است و اگر اینگونه است بمعنی آنست که از دمکراتیسم فاصله گرفته است؟

پاسخ: همیشه و همیشه برای ما این تردید باقی خواهند ماند که ونزوئلا چه راهی را انتخاب میکرد اگر اووگو چاوس در رهبری باقی میماند.؟ در برابر شرایط نوین دنیا چگونه عکس العمل نشان میداد؟. تغییرات ایجاد شده در قیمت نفت، مواضع تازه آیالات متحده آمریکا، پآیان دوران دولتهای مترقی در آمریکای لاتین و همچنین در برابر شرایط دشوار اقتصادی ونزوئلا که البته بی کفایتی های دولت ونزوئلا در بوجود آمدن آنها نقش مهمی داشته اند. و پرسش مهم دیگر آنکه اووگو چاوس چرا نیکلاس مادورو را برای جانشینی خود انتخاب کرد، که جواب به آن بسیار پیچیده است و باید اطلاعات کافی از روابط درونی دولت ونزوئلا داشت و من اعتراف میکنم که این اطلاعات را ندارم. البته هستند کسانی که جوابی ساده به آن میدهند که شاید بمیزان بالایی دارای درستی و حقانیت باشد و آن اینکه: چاوس کسی را انتخاب کرد که کمتر از دیگران فاسد بود. جوابی که موضوعات بسیار پیچیده ای را با خود بهمراه دارد.

همیشه برای ما این تردید بجا خواهد ماند که اگر اووگو چاوس نمرده بود اتحاد نظامیان و غیر نظامیان در دولت چه سرانجامی پیدا میکرد؟. تا چه اندازه ای اووگو چاوس تلاش میکرد که تغییراتی در ساختار تشکیلاتی و فکری نظامیان بوجود آورد؟ و یا اینکه اصلا بانها میپرداخت و یا نه؟ و یا اینکه این اتحاد تا چه اندازه ای با چاوس شروع شد و با مادورو ادامه پیدا کرد؟ و اینکه از دوران مادورو شروع شد؟.

وقتی ارتش حمایت همه جانبه خود را از دولت مادورو اعلام میکند پستهای مهم دولتی با نیروهای نظامی تقسیم میشود و امکاناتی به انها داده میشود که فسادهای بررگ مالی را بدنبال دارد. آیا این سیاستها را چاوس شروع کرد؟ و یا فرماندهان نیروهای مسلح نیز در اتخاذ انها نقش داشته اند؟، نمیدانیم. در واقع در دست به دست شدن قدرت از چاوس به مادورو عواملی نقش داشته اند که ما از کم وکیف انها بی اطلاع هستیم. آیا میتوانیم در مورد نحوه کار و یا مدیریت مادورو قضاوت کنیم؟ البته که میتوانیم.

اطلاع داریم که در ابتدا کار مادورو فشار آیالات متحده آمریکا و متحدین اروپاییش از طریق اعمال تحریمهای اقتصادی فزونی گرفت. این امر اداره مملکت را با دشواریهای فراوان روبرو ساخت. در انطرف نیروی اپوزیسیونی فعال بودند که حتی انجام یک کودتا را در برنامه خود داشتند. بهمراه آنها اعتراضات پیوسته خیابانی که تلاش داشت دخالت خارجی را میسر کند. می توانیم تصور کنیم که اگر این اپوزیسیون بقدرت می رسید چه دوران سیاهی را برای ونزویلا رقم میزد. ولی همراه با این موانع باید بگوییم دولت نتوانست یک سیاست صحیح اقتصادی را در این شرایط برنامه ریزی کند. حضور نیروهای نظامی در دستگاهای دولتی زیانهای بسیاری را بهمراه داشته است. مسئولیت بهره برداری از چاه های نفتی که به تازگی مورد بهره برداری قرار گرفته اند بطور انحصاری به نیروهای مسلح واگذارشده است. بعد از این عوامل باید از گسترش بسیار گسترده فساد در ساختارهای دولتی یاد کرد. و همچنین باید پرسش کرد تا چه میزان تدابیر اقتصادی نئولیبرال که برای حل مشکلات بکار گرفته شده اند در تشدید مشکلات موثر بوده اند؟. و همچنین باید پرسش کنیم که آیا حزب سوسیالیست ونزوئلا بمانند یک حزب واقعی و با ساختار دمکراتیک توانسته است نقشی مثبت در حیات سیاسی اجتماعی ونزوئلا داشته باشد و یا نه؟ و یا ساختاری است برای کنترل سیاسی دستگاه بوروکراتیک عریض و طویلی که مملکت را اداره میکند. اینها فاکتور هایی هستند که باید مورد مطالعه و تحلیل دقیق قرار گیرند. من در رابطه با آنچه گفته شد نظری شخصی دارم که بیان میکنم.

من در سال ۲۰۱۰ در ونزوئلا بودم. در انتخابات آن سال اپوزیسیون از شعاری استفاده کرد که بسیار دقیق و هوشمندانه انتخاب شده بود. میگفتند " ما از آن قانون اساسی حمایت میکنیم که در رفرندوم به ان رای دادیم. آن قانون اساسی که از سیستم دمکراتیک حمایت میکرد و نه از سیستم سوسیالیستی" " ما از دمکراسی دفاع میکنیم". من فکر میکنم چاویسم هرگز نمیبایست اجازه میداد که پرچم دفاع از دمکراسی را اپوزیسیون بلند کند. میباید این پرچم را دولت بدست می گرفت و دفاع از سیستم سوسیالیستی را بوقت مناسبی در آینده موکول میکرد.

وقت چاوس پرچم دفاع از سوسیالیسم قرن ۲۱ را بلند کرد برای اکثریت مطلق مرد ونزوئلا و همچنین برای خود چاویستها یعنی مدل سوسیالیسم چینی، یعنی آنچه در چین پیاده میشود، که البته هیچگونه وجه تشابهی با مائوئیسم ندارد. شعار چاوس میتوانست بسیار جذاب برای بخشی از روشنفکران باشد ولی برای مردم کوچه و بازار مفهومی نداشت. آیا بهتر نبود که برای مردم توضیح می‌دادند که دولتی تشکیل داده اند برای گسترش رفاه عمومی، کار، مسکن، آموزش، حقوق شهروندی، در واقع یک دمکراسی واقعی و تغییرات بزرگتر را می‌گذاشتند برای آینده. البته این پرسش را من مطرح میکنم و جواب آنرا می‌گذارم برای مخاطبان.

پرسش: حزب کمونیست ونزوئلا از چاویسم انتقاد دارد و در این رابطه مورد تهدید قرار گرفته است. حزب کمونیست اسپانیا به بیانیه احزاب کمونیست آمریکای لاتین که از حزب کمونیست ونزوئلا پشتیبانی کردند نپیوست. چرا؟

پاسخ:فکر میکنم در این رابطه پروسه ای وجود دارد که هنوز بسته نشده است.این پروسه دو وجه دارد، یکی آنکه تقابل حزب کمونیست ونزوئلا و حزب سوسالیست ونزوئلا هنوز به پآیان نرسیده است و به یک معنی یک پروسه باز است و میتواند به نزدیکی و تفاهم این دو حزب بیانجامد. و دیگر انکه آن دسته از احزاب کمونیستی که از حزب کمونیست ونزوئلا حمایت کردند احزابی نبودند که حزب کمونیست اسپانیا بتواند روی مواضع انها در ارتباط با حزب کمونیست ونزوئلا حساب کند. فکر میکنم توجه به این دو مورد بما کمک میکند تا موضع حزب کمونست اسپانیا را درک کنیم. این وضعیت دو جنبه دیگر دارد، یکی تحلیل داخلی حزب کمونیست ونزوئلا از چاویسم است و اینکه آیا در انتخابات کاندیدای مستقل معرفی کردند آیا درست بوده است و یا خیر؟، وارد ان نمیشوم. دوم میل واراده حزب سوسالیست چاویستها بود که میخواستند حزب کمونیست ونزوئلا خود را منحل کند و وارد حزب سوسالیست ونزویلا شود. عکس العمل حزب کمونیست ونزوئلا در این ارتباط منفی بود و من فکر میکنم ابن تصمیم حزب کمونیست درست بود که به بقائ خود ادامه داد. برای من روشن است که در یک شرایط مشخص ملی و بین المللی نمی بایست ساختار و تشکیلات یک حزب تاریخا ساخته شده را که کار و پیکار فراوانی برای ساختن آن ایجاد شده است را منحل کرد و وارد ساختار تازه ای شد که نسبت به بقائ و ادامه کاری آن نمیتوان با اطمینان اظهار نظر کرد.

پرسش: روابط ونزوئلا با ایران را چگونه می‌بینید؟

پاسخ: روابط بین المللی در میان کشورهایی که فکر میکنند در روند تحولات انقلابی هستند همیشه دارای شرایط پیچیده ای بوده است و در خیلی از موارد دارای وجوه متضاد و گاه حیرت آور. در بعضی از موارد با نیازهای اقتصادی توجیه میشوند. کوبا مثال روشنی است، همیشه با بد ترین دیکتاتوری افریقا، گینه اکواتوریال فقط بخاطر رفع نیازهای انرژی اش روابط بسیار خوبی داشته است و هنگامی که تئودورو اوبیانگ رهبر این کشور به کوبا سفر میکرد با تشریفات رسمی از او استقبال می شد. کوبا همیشه بزرگداشت دستاوردهای سوسالیستی کره شمالی را در برنامه سالانه اش دارد که توجیه منطقی ندارد.

رابطه میان ونزوئلا و ایران را باید در سالهای متفاوت حکومت چاوس و مادورو تحلیل کرد که گاهی در رابطه با نفت توضیح داده میشود و گاهی با سیاستهای دفاعی. برای توضیح روشن واقعیت این روابط ما اطلاعات بسیار کمی داریم. متاسفانه وجود این روابط برخی از محافل چپ را باین نتیجه می رساند که ایران در رودر رویی با امپریالیسم قرار دارد و باید حمایت شود و همچنین نتیجه گیری میشود که دولت ایران دارای وجوه مثبت است. نتیجه غلط این گونه تحلیل ها آنست که ما خواسته هایمان را بجای واقعیتها مینشانیم. ممکن است که ونزوئلا و ایران دارای سیاستهای دفاعی مشابهی در رابطه با آمریکا باشند ولی خیلی اشتباه است اگر بخاطر آن دولت جمهوری اسلامی را حکومتی مترقی، ضد امپریالیست و مثال زدنی بدانیم.

برویم به نیکاراگوئه.

پرسش: در آستانه انتخاب در نیکارگوئه هستیم و شاهد هستیم که تعدادی از کاندیداهای اپوزیسیون دستکیر شده اند. اوضاع کنونی نیکاراگوئه را چگونه می‌بینید؟

پاسخ:

در ابتدائ خاطره ای را برایتان تعریف کنم. در سال ۱۹۹۰ در شب انتخابت ان سال نیکاراگوئه در ماناگوا بودم. بیاد دارم در آن شب در میدان بزرگ ماناگوا میتینگ بزرگ ساندنیستها بود که صدها هزار نفر در آن شرکت کرده بودند. قبل از آن میتینگ رهبری ساندنیستها لغو نظام وظیفه اجباری را مورد بحث قرار داده بود ولی از انجاییکه به پیروزی خود اطمینان داشت آنرا اعلام نکرد. روز بعد از آن روزنامه راست گرآیان که رقیب انتخاباتی ساندنیستها بودند تیتری را منتشر کرد که بنظر من بسیار بسیار هوشمندانه بود، بدین صورت:

خداحافظی خیره کننده ساندنیست‌ها، متاسفانه اینگونه شد و در ان سال ساندنیستها در انتخابات شکست خوردند.

در طول این سالهای طولانی تغییرات بسیاری در نیکاراگوئه اتفاق افتاده است و امروز در جایی هستیم که هستیم. طبیعتا باید همه تلاش ها صورت گیرد تا راست سیاسی بقدرت بازنگردد. بنظر من اینگونه میرسد که در تمام سالهایی که لیبرالها در قدرت بودند و بعدا زمانی که ساندنیستها به قدرت بازگشتند کنترل منابع ثروت همیشه در دست محافلی که با دولت وقت هم پیمان بوده اند ثابت مانده است. و دیگر اینکه مبادله نفت با ونزویلا توسط بخشی از دولت مورد بهره برداری و مدیریت قرار میگیرد که توسط دانیل اورتگا کنترل میشود. آیا اینکار در راستای منافع اجتماعی و مردم نیکاراگویه است؟ من تردید دارم. در واقع آنچه اکنون در نیکاراگوئه اتفاق میافتد اعمال دیکتاتوری بدون هیگونه توجیح منطقی است از جانب دانیل اورتگا و همراه او روساریو. آیا اتخاذ این سیاست ها عکس العملی است به فشارهای دولت آیالات متحده آمریکا؟ بازهم باید بگویم که تردید دارم. آنچه گفته شد برداشتهای شخصی من است. بازگشت دانیل اورتگا به قدرت از طریق مذاکره و توافق با حزب لیبرال امکان پذیر شد. بعد از ان در سیاستهای او نوعی عقب گرد را شاهد بودیم، از قبیل مذاکره و توافق با کادنال اورلاندو. بعد از آن پروسه های انتخاباتی با دستکاریها و ابهامات بسیاری روبرو بوده است.

باید در نظر داشت که هنوز بخش بسیار بزرگی از مردم نیکاراگوئه وجود دارند که خود را ساندنیست میدانند. انها به لحاظ اقتصادی بسیار وابسته به کمکهای دولت هستند و الترناتیو های بسیار نازلی برای مواجه با گذران زندگی خود دارند. میتوان گفت که ساندنیستها هنوز ۳۰% آرائ مردم را دارند. البته کار بسیار درستی است که با نیروهای راست سیاسی مقابله شود و مانع از بازگشت آنها به قدرت شد ولی پرسش اینجاست، آیا آنچه را که اکنون دانیل اورتگا انجام میدهد در خدمت این هدف است؟ شاید در کوتاه مدت بتواند به این مهم دست پیدا کند ولی در کمی جلوتر میتوان پیش بینی کرد که ساندنیسم را کاملا زخمی خواهد کرد. بعبارتی درمان بسیار درخطرناکتر از بیماری خواهد بود.

فکر می‌کنم پیش بردن سیاست حمایت و همبستگی بدون داشتن نگاه انتقادی کاری بسیار اشتباه است. رابطه ای که با کوبا از طرف نیروهای چپ در طول سالیان طولانی ایجاد شده است اینگونه بوده است. دوستان بسیاری در کمیته مرکزی حزب کمونسیت کوبا دارم که میگویند که به همراهانی احتیاج دارند که ضمن کمک به کوبا سیاستهای انرا زیر زره بین قرار دهند و آنها را مورد پرسش قرار دهند.

پیشنهاد میکنم مطالعه کتابی را بقلم لوئیس سوارز سالازار جامعه شناس کوبایی به نام " قرن ۲۱، مشکلات و امکانات کوبا" که انتشارات علوم اجتماعی آنرا منتشر کرده است. تمامی رفرمهایی که فیدل کاسترو آغاز کرد و توسط رائول کاسترو و اکنون دیاز کانل پیش برده شده اند تماما در این کتاب آمده است. این کتاب در ۲۱ سال پیش منتشر شده است و در آغاز تقریبا مخفیانه دست به دست میشد. با خواندن این کتاب ما به علل نوشته شدن قانون اساسی تازه کوبا پی میبریم. در قانون اساسی تازه کوبا بعنوان کشوری سوسیالیت و دمکراتیک تعریف میشود. یعنی کشوری متکی بر قانون ( جامعه مدنی ). تدوین قانون اساسی تازه گامی بزرگ در کوبا بود.

فکر میکنم در شرایط فعلی نیروهای چپ در نیکاراگوئه و در دیگر کشورها باید خیلی جدی با دانیل اورتگا صحبت کنند که: ما به همبستگی با مردم نیکاراگوئه اعتقاد داریم و از تمامیت ارضی آن دفاع میکنیم ولی فکر می‌کنیم انچه را که اکنون دارید انجام میدهید نه در خدمت دفاع از تمامیت ارضی و نه برای دمکراسی و نه در خدمت عرضه تصویری خوب از نیکاراگویه در دنیاست. دانیل اورتگا باید فکر بکند که روزی باید از قدرت کنار برود.

پرسش: آیا نسبت به اینده امریکای لاتین خوشبین هستید؟

پاسخ: اخیراً مقاله ای در " موندو ابررو " ( دنیای کارگر) منتشر کردیم که: آیا دوران تازه ای در حیات نیروهای چپ در آمریکای لاتین شروع میشود؟

با در نظر داشتن اینکه در پرو در انتخابات اخیر نیروهای چپ پیروز شدند، در شیلی برای تشکیل مجلس موسسان نیروهای چپ اکثریت کرسیها را بدست آوردند که میتواند نوید دهنده آن باشد که یک قانون اساسی مترقی از دل آن درآید، در چشم انداز آمدن لولا دا سیلوا در برزیل بسیار محتمل است، در آرژانتین، بولیوی، ونزوئلا و مکزیک نیروهای چپ در قدرت هستند، در کلمبیا بعد از اعتراضات توده ای اخیر و بسیج نیروهای چپ برای انتخابات ریاست جمهوری خیلی محتمل است که کاندیدای نیروهای چپ پیروز انتخابات باشد. همه اینها دلایلی هستند که میتوانند ما را نسبت به آینده سیاسی آمریکای لاتین خوشبین کنند. در این شرایط دولت بایدن شاید از طریق روابطش با مکزیک و آرژانتین تلاش کند تا از تبدیل شدن پرو به یک دولت رادیکال چپ جلوگیری کند و بعد از آن توجه اصلی اش را متوجه کلمبیا کند که برایش بسیار مهم است.

برویم به مکزیک.

پرسش: آیا در مکزیک مانوئل لوپز اوبرادور رئیس جمهور مطابق آنچه از او انتظار میرفت عمل کرده است؟

پاسخ: لوپز اوبرادور، مطابق آخرین نظر سنجی ها همچنان حمایت اکثریت رای دهندگان مکزیک را دارد. اما این به این معنی نیست که تمام برنامه هایی را که وعده داده بود عملی کرده است. البته هنوز در میانه دوران زمامداری خویش است. در نیمه دوم شاید بتواند مدل اقتصادی و روابط با آمریکا را دچار تغییراتی کند و سیاستی تازه در مبارزه علیه مواد مخدر را پیش ببرد.. ولی ابهامی هم وجود دارد، در رابطه با تعهدی که داده بود قبل از انتخابات و ان اینکه دست نظامیان را در مبارزه علیه باندهای قاچاق مواد مخدر باز بگذارد، در آینده شاید این سیاست به ضد خود تبدیل شود.

آنچه بسیار مهم است موقعیت مکزیک در مجموع آمریکای لاتین است. در واقع حضور مانوئل لوپز اوبرادور در مکزیک، فرناندز در آرژانتین و در آینده لولا دا سیلوا در برزیل وضعیت آمریکای لاتین را متفاوت خواهد کرد.

در انتخابات اخیر کنگره حزب رئیس جمهور مکزیک به نام مورنا اکثریت نسبی خود را حفظ کرد ولی آن اکثریت دو سومی را که لازم داشت برای تغییر قانون اساسی بدست نیاورد. مورنا و دو حزب متحد او همچنان اکثریت نسبی را در مجلس حفظ کردند. در این انتخابات ۱۲ حکومت استانی میبایست انتخاب میشدند. در نتیجه این انتخابات در ۹ استان نیروهای چپ پیروز شدند. در تاریخ مکزیک هیچگاه نیروهای چپ هم زمان ریاست جمهوری و اکثریت دولتهای آیالتی را با هم نداشته بودند.

پرسش: آیا در سطح بین المللی جنگ سرد دیگری را تجربه می کنیم؟

پاسخ: همانقدر که به تحولات آمریکای لاتین خوشبین هستم و خوشحال هستم از اینکه آیالات متحده آمریکا دیگر امکانات زیادی ندارد تا در این منطقه از دنیا انچه را که دلش میخواهد انجام دهد بهمان نسبت تقابل آیالات متحده و چین مرا نگران میکند. خیلی غلاقه مند هستم تا از دنیای تک قطبی که در ان همه کاره آمریکا بوده است خارج شویم ولی به مدل توسعه چین هم زیاد خوش بین نیستم. همه آگاه هستیم که حزب کمونیست چین در حال نوشتن تاریخ صد ساله اش میباشد. در آن توضیح میدهد که چگونه امپراطوری چین باز میگردد و اینکه ناسیونالیسم چین بخشی از سیاست دفاعی اش خواهد بود و اینکه میخواهد در دنیایی چند قطبی و در چارچوب روابط تعریف شده بین المللی زندگی کند. در این چارچوب چین مدل مخصوص به خود در ارتباط با توسعه، و ساختمان سوسیالیسم را خواهد داشت بدون آنکه بخواهد این راه رشد را به هیچ کشور دیگری تحمیل کند و همچنین اجازه نخواهد داد که مدل دمکراسی لیبرال را به او تحمیل کنند.

میدانیم که افول آیالات متحده آمریکا خاصه در دوران ترامپ خود را بسیار نشان داد، مشکلات اقتصادی، مشکلات روابط بین المللی، مسائل نژادی و مشکلات گسترش خشونت های اجتماعی و.. ولی آیا مدلی که هم اکنون در چین پیش میرود میتواند امید آفرین باشد و خود را بعنوان بک آلترناتیو نشان دهد؟ من زیاد مطمئن نیستم. ایجاد یک توازن منطقی میان دیکتاتوری و دفاع از منافع ملی وحقوق شهروندی، چگونه میسر خواهد شد؟

همین اواخر تحلیلی را میخواندم از یک کارشناس اقتصادی در کوبا، در باره ویتنام نوشته بود و تغییراتی که در این کشور بوجود آمده اند، از بکارگیری شیوه های خاص برای رسیدن به سوسیالیسم و هم زمان پذیرش بازار آزاد و حضور اشکال متفاوت مالکیت و اینکه همه این تدابیر خوب کار می‌کنند ولی بدون حضور آزادی‌های فردی، مشابه با چین.

خولیو آنگیتا مرجع بزرگ جنبش چپ و کمونیستی در اسپانیا در مقابل این پرسش که سوسیالیسم یعنی چه؟ جواب می‌داد: پیش بردن دمکراسی تا آخرین مراحل آن. اعتقاد دارم که دمکراسی میتواند بودن سوسیالیسم وجود داشته باشد ولی سوسیالیسم بدون دمکراسی، هرگز. این مسئله بنیادی است.

در واقعیت، چین در حال انجام یک انقلاب بزرگ است بنحوی که هر روز تعداد بیشتری از مردم از فقر خارج میشوند و به رفاه میرسند.در چین تغییرات ساختاری صنعتی عطیمی بوجود آمده است، هم زمان با آلودگی هوا مبارزه میشود و در حال ملحق کردن جمعیت روستایی به شهر نشینی است. همه اینها دست آوردهای بزرگی است. با قاطعیت میتوانیم بگوئیم که اکثریت مردم چین بهتر از گذشته زندگی میکنند. ولی پرسش اینجاست، آیا در چین هم زمان حقوق فردی و انسانی تامین شده است؟ این پرسش در کوبا هم قابل طرح است زیرا که تامین نشده است. ایجاد توازن میان منافع ملی و منافع فردی و احترام به حقوق شهروندی، البته که بسیار پیچیده است و شاید باشند کسانی که فکر میکنند دست یافتن به آن یک اوتوپی است. اگر حق تعین سرنوشت برای خلقها را به رسمیت میشناسیم طبیعتا حق تعین سرنوشت در حوزه فردی را نیز باید بپذیریم. این یعنی احترام به جوهر انسانی.

راه حل کدام است؟ نمی‌دانم. البته این بدین معنی نیست که این حقوق در کشورهای سرمایه داری تأمین شده اند، هرگز.

 

دیدگاه‌ها

مسعود

پرسش وپاسخی آموزنده بودوکاش ازاین مقاله ها که دید را نسبت به مبارزات در بقیه کشورها بازترمیکند، بیشتریگذارید. مثلا دراین پرسش و پاسخ میتوان برداشت کرد که سرمایه جهانی تقریبا به یکسان ستمش راگسترده میکند.

د., 04.10.2021 - 18:16 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید