رفتن به محتوای اصلی

چگونه توازنی؟

چگونه توازنی؟

حملۀ روسیه به اوکراین امروزه توجه بسیاری را به تئوری "جنگهای سیستمی" برانگیخته است؛ توجهی که بسیار پیش از این می توانست و می بایست برانگیخته شود. واضع تئوری جنگهای سیستمی اینگو پیپرز (Ingo Piepers) است. اینگو پیترز یک ریاضیدان و از افسران سابق ارتش هلند است، که پس از بازگشت از مأموریت جنگی اش از سارایوو در اوائل نیمۀ دوم دهۀ ۹۰ ارتش هلند را ترک کرد و به ادامۀ تحصیل و تحقیق در بارۀ علت جنگها پرداخت. نامبرده نتیجۀ اصلی تحقیقات اش، یعنی تئوری جنگهای سیستمی را در سال ۲۰۱۶ در کتابی با عنوان "هشدار ۲۰۲۰" (WARning ۲۰۲۰) انتشار داد. نام انگلیسی کتاب، چنان که پیداست، یک بازی لغوی است با کلمۀ جنگ (WAR) و هشدار (warning)، زیرا محتوای این کتاب ۹۰۰ صفحه ای، هشدار جنگی با ابعاد جهانی است در سال ۲۰۲۰؛ ۲۰۲۰ به عنوان یک دهه و نه یک تقویم.

منظور از جنگهای سیستمی جنگ میان مؤلفه های اصلی شکل دهندۀ یک سیستم است. فشردۀ تئوری جنگهای سیستمی این است که با ملاحظۀ مناسبات جهانی به عنوان یک سیستم، ورای علتهای مشخص و ملموسی چون تنشهای اجتماعی در درون هر یک از اجزاء آن و اختلاف منافع در میان اجزاء آن که ممکن است به جنگ منجر شوند، الگوئی قانونمند و موجوار از جنگها در اعماق این سیستم جریان دارد. فرض کنید آغاز یک موج را جنگی بین مؤلفه های  اصلی سیستم، که تا پیش از آن در توازن معینی در میان این مؤلفه ها به سر می برد، بدانیم. جنگ پس از بازه ای نسبتاً کوتاه به توازنی جدید بین مؤلفه های گفته شده و مناسبات قدرت جدیدی در سطح سیستم می انجامد. توازن در سیستم مدت طولانیتری دوام می آورد، در عین حال که تنشها تدریجاً در سیستم متراکم می شوند. این تراکم تنش مداوماً  با "جنگهای غیرسیستمی" همراه است، یعنی جنگ بین مؤلفه های فرعی - خواه نیابتی، خواه اصالتی – یا بین مؤلفه های فرعی و یک مؤلفۀ اصلی که همگی مبین تعارض نسبت به توازن موجود اند، اما قادر به تغییر پایه ای آن نیستند. تعارضها و تنشها در سیستم چندان متراکم می شوند تا سرانجام جنگ سیستمی دیگری درگیرد و توازن جدیدی را رقم زند. جنگهای سی ساله، جنگهای ناپلئونی، و دو جنگ جهانی اول و دوم مصداقهای مورد نظر پیپرز از جنگ سیستمی اند.

پیپرز این الگو را با مطالعۀ جنگهای بسیاری در خلال ۵۰۰ سال اخیر در دنیا استخراج کرده است. او البته با قانونمند دانستن این الگو بر این نظر نیست که این الگو الزامی نیز هست و جهان در هر حال در دهۀ ۲۰۲۰ با یک جنگ سیستمی روبرو خواهد شد. برعکس تأکید داشته که آگاهی از این الگوی قانونمند می تواند و باید موجبی برای پیشگیری از آن باشد. با این حال، دلایل بسیاری موجب شدند که تئوری او اقبال و استقبال چندانی نیابد:

  • اتکای بیش از حد او به مدلهای ترمودینامیکی و ریاضی؛
  • این واقعیت که پیش بینی او پژواکی "آخرالزمانی" داشت و گوشها از این دست پیش بینیها پر اند؛
  • نیز این واقعیت که یک ربع قرن پیشتر از پیش بینی او، اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیسم با تغییری عمیق در توازن جهانی فروپاشیده بود بی آن که جنگی سیستمی درگرفته باشد؛
  • و سرانجام بحران جهانگیر کرونا که میدانی برای مکث، و باور به احتمالی مخرب تر از آن باقی نمی گذاشت.

طبعاً ملاحظات بسیاری را می توان به تئوری جنگهای سیستمی وارد دانست. طرح این ملاحظات موضوع نوشتۀ حاضر نیست. به علاوه، علیرغم خطرات واقعی بس مهیبی که جنگ اوکراین آبستن آنهاست، عدم تحقق آتی این خطرات را قطعاً نمی توان به درس آموزی بایدن، ناتو و دیگران از تئوری مذکور دانست. اما نکتۀ مهم در این تئوری، گزارۀ مرکزی آن است: جهان، به عنوان سیستمی از روابط بین المللی، سیستمی دینامیک با توازنی تاریخی است. دینامیسم سیستم هر از گاه توازن جدیدی را ایجاب می کند و این توازن نمی تواند مدام به نفع طرفی ثابت تکرار شود. به عبارتی ساده تر قدرتهای اول جهانی "می آیند و می روند".

"توازن جدیدی در جهان ضرورت یافته و دارد شکل می گیرد." این گزاره تقریباً در ارزیابی از تمام رویدادهای مهم قرن حاضر، از حمله به مرکز تجارت جهانی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱  به بعد، عرضه شده است. از بهار عربی و جنبشهای پرطنینی چون "اشغال کن!" تا برآمد نیروهای راست افراطی در ۴ گوشۀ جهان، از ظهور داعش تا سقوط امریکا در افغانستان، از بحران مالی ۲۰۰۸ تا بحران کرونا، از جنگ اقتصادی چین و امریکا تا تجاوز نظامی روسیه به اوکراین، ... اینها همه شواهد مستقیم و غیرمستقیم ضرورت یک توازن جدید جهانی و حرکت جهان به سمت یک توازن جدید بوده اند. : در چشم انداز مستقیم، توازنی جدید بین دولتها و برای بهم زدن "توازن سپری شدۀ" کنونی، اما همچنین در چشم اندازی بلندتر توازنی جدید بین ملتها (و بنابراین واقعاً بین المللی) و حتی شاید توازنی جدید بین شهروند و دولت در هر کشور جداگانه.

یک توازن جدید الزاماً به معنای توازنی اعتلائی نیست. خروج امریکا از افغانستان، شکست آن در جنگ اقتصادی با چین، درگیری ناتو با بحران وجودی چندده ساله اش، مقاومت نسبی اروپا در برابر امریکا - از جمله در مورد اجرای "نورد استریم ۲" و تقویت ناتو، و ... بسط مطالبات عدالتخواهانه در سراسر جهان "به یمن" بحران کرونا، برخی از رویدادها و روندهائی اند که امید به شکل گیری توازنی اعتلائی - منصفانه تر در پهنۀ جهانی و دموکراتیک تر در مناسبات بین شهروند و دولت در هر کشور - را برمی انگیخته، و یک چنین سمتگیری را تقویت می کرده اند. تجاوز روسیه به اوکراین، سوای شکست محتوم اش،  بسیاری از پتانسیلهای بلافصل چنین توازنی را سخت تضعیف کرده و حتی به باد داده است. این تجاوز بیان ضدتاریخی ضرورت گفته شده است.

اما آنچه در جبهۀ مقابل روسیه دیده می شود، نیز کوششی ضدتاریخی برای شکل دادن به توازنی جدید در راستای تداوم و تحکیم توازن سپری شدۀ کنونی است: تداوم بالادستی امریکا در مناسبات بین المللی، انقیاد بیشتر اروپا به آن، جولان مخرب ناتوی بی رسالت، بی اعتبار کردن بازهم بیشتر سازمانها و حقوق بین المللی و... و حتی "اگر از دست برآید"، شکل دادن به جهانی یک قطبی و بازگشت به "پایان تاریخ". از این قرار، فرانسیس فوکویاما شکست روسیه را "امکانی برای تولد دوبارۀ آزادی، موجبی برای خروج از وضعیت رو به زوال دموکراسی جهانی و احیای روح سال ۱۹۸۹" (فروپاشی دیوار برلین) می داند، تایوان را به نظامیگری در برابر چین دعوت می کند و به سرنوشتی مشابه روسیه برای چین دل می بندد.

چنان که گفته شد، جنگ اوکراین بیان ضدتاریخی یک ضرورت تاریخی است، با پیامدهای سنگینی برای پتانسیلهای بلافصل تحقق آن ضرورت در راستائی اعتلائی. با این حال نشانه های امید به این که کژراهۀ کنونی به میانبری در آن راستا منتهی شود، تماماً از میان نرفته اند.

دیدگاه‌ها

علی پورنقوی

رفیق سعید عزیز،
با سلام و تشکر
در مورد سؤال اول، منظور الزاماً تضادهای حل نشدنی نیستند. هر توازن در مناسبات بین المللی مبتنی بر تضادهای معینی است و معنای ناپایداری توازن در سیستم مناسبات بین المللی و ضرورت یک توازن جدید جز این نیست که تضادهای معینی حل شوند یا حداقل تخفیف یابند و تضادهای دیگری در جای آنها بنشینند. مثلاً با فروپاشی شوروی تضاد معینی از میان رفت یا به "پشت صحنه" رانده شد و تضاد جدیدی شکل گرفت یا رو آمد.
پاسخ من به سؤال دوم شما مثبت است، با این تأکید که مسائل تودۀ مردم و مسائل کارگران در برابر هم قرار نمی گیرند. من مورد موفقی از سیاست کارگری را نمی شناسم که به مسائل عموم مردم بی توجه بوده یا این دو را در برابر هم قرار داده باشد.
با احترام
علی پورنقوی
  

ی., 20.03.2022 - 01:14 پیوند ثابت
سعید

باسلام خدمت رفیق پورنقوی.آیامنظوراین مقاله همان تضادهای حل نشدنی نیست.سئوال دیگری که داشتم به نظرشماطرح مسائل توده مردم ارجحیت داردیا مسائل کارگری .مثلا کار،مسکن آزادی درایران به توده وسیعی ازمردم برای مطالباتشان اطلاق میشود.وحقیقتا هم یک مشکل اساسی است.

ش., 19.03.2022 - 21:00 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید