بر زمین نشست اولین برف.
میدانم  منتظرم بودی.
قرارمان را یادم هست،
باید می رساندم خود را، 
قبل از انکه آب شوند برفها،
و می ساختم، 
یک گلوله برفی دو قلو، 
از برفهای دست نخورده، 
.که پوشانده اند،
 نام حک شده ات را برسنگ،
ودر تماشای آب شدنش ،
مرور می کردم عهدی که بستیم ، 
ان هوا خوری  ، در اولین روز برفی ،
در پس آن دیوار های بلند،
که نگاهت به آسمان بود،
و گفتی  ،عاشق نجابت برفی.
،می بارد آرام  ، می‌نشیند بی صدا، وانتظار می کشد، 
ذوب زیبایی اش را صبورانه.
پیام  فصلی نو می دهد ،
ونمی شنودکسی،
صدای پای رفتنش.  
گفتی دوستش داری ومی خواهی،
ثبت کنیم  پیمانمان،
در دفتر این مسافر صبور اسمانی،
ساختیم هر یک ، گلوله ای برفی،
رفت دستانمان سوی هم،  
تاشکل گیرد،
درمیان انگشتان من وتو،
دو گلوله سفیدچسبان. 
آب می شد برف و ما،
نجوا می کردیم در گوش هم،
پیمان ایستادن،
تا هر زمان که زنده ایم.
وگرنبود یکی از ما،
  دیگری تازه کند دیدار،  
.زیر بارش اولین برف،
وزنده کند خاطره پیمان ،
با دو‌گلوله هم جسم برفین.
اما آن او لین، 
بود آخرین برفی که تو دیدی.
وهر سال امدم من به وعده گاه،
،  امسال نیز.
سرخ بود ولی برف امسال،
کمی  دورتر ازتو، نشسته بود ،
برف، نه بر سنگ،
که  بر صد ها پارچه قرمز ،
.که بودند هم پیمان،
 چون من وتو.
نشستم و گذاشتم بر مزارهر یک،
پیکری همبسته از سه گلوله برفی.
به مزار تو که رسیدم ،
آب شده بودند همه برفها،
وصدای گلوله می امد.
ببخش مرا.
.
س- خرم
 


Source URL: https://bepish.org/node/10399