رفتن به محتوای اصلی

اولین برف

اولین برف

بر زمین نشست اولین برف.
میدانم  منتظرم بودی.
قرارمان را یادم هست،
باید می رساندم خود را، 
قبل از انکه آب شوند برفها،
و می ساختم، 
یک گلوله برفی دو قلو، 
از برفهای دست نخورده، 
.که پوشانده اند،
 نام حک شده ات را برسنگ،
ودر تماشای آب شدنش ،
مرور می کردم عهدی که بستیم ، 
ان هوا خوری  ، در اولین روز برفی ،
در پس آن دیوار های بلند،
که نگاهت به آسمان بود،
و گفتی  ،عاشق نجابت برفی.
،می بارد آرام  ، می‌نشیند بی صدا، وانتظار می کشد، 
ذوب زیبایی اش را صبورانه.
پیام  فصلی نو می دهد ،
ونمی شنودکسی،
صدای پای رفتنش.  
گفتی دوستش داری ومی خواهی،
ثبت کنیم  پیمانمان،
در دفتر این مسافر صبور اسمانی،
ساختیم هر یک ، گلوله ای برفی،
رفت دستانمان سوی هم،  
تاشکل گیرد،
درمیان انگشتان من وتو،
دو گلوله سفیدچسبان. 
آب می شد برف و ما،
نجوا می کردیم در گوش هم،
پیمان ایستادن،
تا هر زمان که زنده ایم.
وگرنبود یکی از ما،
  دیگری تازه کند دیدار،  
.زیر بارش اولین برف،
وزنده کند خاطره پیمان ،
با دو‌گلوله هم جسم برفین.
اما آن او لین، 
بود آخرین برفی که تو دیدی.
وهر سال امدم من به وعده گاه،
،  امسال نیز.
سرخ بود ولی برف امسال،
کمی  دورتر ازتو، نشسته بود ،
برف، نه بر سنگ،
که  بر صد ها پارچه قرمز ،
.که بودند هم پیمان،
 چون من وتو.
نشستم و گذاشتم بر مزارهر یک،
پیکری همبسته از سه گلوله برفی.
به مزار تو که رسیدم ،
آب شده بودند همه برفها،
وصدای گلوله می امد.
ببخش مرا.
.
س- خرم
 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید