2.    نظریه‌های کلاسیک درباره جداسازی جنسیتی در محیط کار
در این بخش، نظریه‌های مختلف درباره جداسازی جنسیتی بررسی می‌شوند و دلایل نابرابری جنسیتی در محیط کار توضیح داده می‌شوند.

2.1    نظریه مارکسیستی
تمرکز اصلی نظریه مارکسیستی تحلیل تأثیر نظام سرمایه‌داری بر جداسازی نیروی کار است. فمینیسم مارکسیستی تلاش می‌کند تا با از بین بردن سرمایه‌داری، به رهایی زنان دست یابد. این روش دو محصول اصلی دارد: اول، تحلیلی  طبقاتی عرضه می کند که برای مطالعه قدرت اهمیت دارد؛ زیرا [اعمال] قدرت یکی از عناصر اصلی در ایجاد و تداوم نابرابری است.
دوم، روش تاریخی دیالکتیکی-ماتریالیستی را برای تحلیل روابط پدرسالارانه پیشنهاد می‌کند (آیزنشتاین، 1979: 6-7). این روش در ابتدا برای توضیح رابطه تولید و بازتولید به کار رفت و سپس مفهوم آن گسترش یافت تا درک ما از جداسازی جنسیتی در بازار کار را تعمیق بخشد (اوبراین، 1982).
نظریه‌پردازان مارکسیست معتقدند که زنان یک «ارتش ذخیره نیروی کار» را تشکیل می‌دهند (بروگل، 1979). آن‌ها می‌گویند زنان زمانی وارد مشاغل دستمزدی می‌شوند که کمبود نیروی کار مردانه وجود داشته باشد، اما زمانی که دیگر نیازی به آن‌ها نباشد، انتظار می‌رود از بازار رسمی کار خارج شوند. نظریه‌پردازان مارکسیست مفهوم رایج ارزش اضافی را با نشان دادن اینکه چگونه نابرابری‌های جنسیتی توسط سرمایه‌داران برای دستیابی به مزایای اقتصادی بیشتر مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد، به چالش می‌کشند (لاک‌وود، 1986). به گفته گاردینر: "در زمان بحران اقتصادی، زمانی که نیاز اصلی سرمایه کاهش سطح دستمزدهاست، کار خانگی نقش اقتصادی حیاتی ایفا می‌کند و اجتماعی‌تر شدن کارهای خانه و مراقبت از کودکان از دیدگاه سرمایه‌داری زیان‌بار به حساب خواهد آمد. با این حال، فشارهای دیگر (مانند نیاز به نیروی کار زنان یا گسترش بازارهای مصرف) ممکن است در دوره گسترش سرمایه‌داری منجر به اجتماعی‌تر شدن کارهای خانه و مراقبت از کودکان گردند" (گاردینر، 1979: 188). 
تحلیل گاردینر نشان می‌دهد که چگونه سیستم‌های سرمایه‌داری از حفظ نابرابری‌های کنونی در توزیع وظایف خانگی بین زنان و مردان سود می‌برند. با این حال، این تحلیل توسط برخی از دانشمندان فمینیست به نقد کشیده شده است. آن‌ها به لزوم رویکردی جامع برای دستیابی به برابری جنسیتی در حوزه‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، چه در محل کار و چه در خانه، تأکید دارند (اسمیت، 1982؛ فاستر، 1990؛ لیپس، 1993).
نظریه‌پردازان مارکسیست جداسازی نیروی کار معتقدند که تضاد بین نیروی کار و سرمایه، علت اصلی نابرابری نیروی کار در سازمان‌هاست (رایت، 1989؛ براورمن، 1974). این نظریه‌پردازان به‌جای شناسایی تضاد طبقاتی به‌عنوان تنها علت جداسازی جنسیتی، استدلال می‌کنند که استراتژی‌های کارفرمایان برای استفاده از نیروی کار ارزان و جلوگیری از مقاومت کارگران، تمایل به حفظ جداسازی جنسیتی در استخدام دارند (بیچی، 1978).
اگرچه نظریه مارکسیستی زنان را به‌عنوان یک طبقه مستقل در نظر نمی‌گیرد، اما نابرابری جنسیتی را نتیجه تضاد طبقاتی می‌داند. به همین دلیل، فمینیست‌های رادیکال نظریه مارکسیستی را به دلیل «بی‌اهمیت جلوه دادن» مسائل جداسازی جنسیتی مورد انتقاد قرار داده‌اند. برخی از دانشمندان فمینیست استدلال می‌کنند که روابط جنسیتی و مسائل مرتبط با جداسازی جنسیتی در استخدام، عمدتاً توسط نویسندگان مارکسیست نادیده گرفته شده اند (والبی، 1988). برخی دیگر با تأکید بیشتری بیان می‌کنند که رویکرد مارکسیستی مسائل زنان را به‌عنوان یک زیرشاخه از بیان «مردمحور» تضاد طبقاتی کاهش می‌دهد (دیلی، 1978).
نظریه مارکسیستی به دلیل بی‌توجهی به مراقبت از کودکان نیز مورد انتقاد قرار گرفته است. به گفته چودورو (1994)، مراقبت از کودکان و مادری با کار زنان در کشورهای صنعتی تلفیق شده است. چودورو استدلال می‌کند که زنان در سراسر جهان عمدتاً مسئولیت مراقبت از کودکان را بر عهده دارند. سیستم سرمایه‌داری در ارائه راه‌های جدید برای ترکیب مسئولیت‌های بچه داری و اشتغال عمدتاً ناکارآمد بوده است. چودورو پیشنهاد می‌کند که نظریه سیاسی فمینیستی رادیکال به مسئله مراقبت از کودکان و اشتغال زنان می‌پردازد، درحالی‌که نظریه مارکسیستی به‌تنهایی نمی‌تواند پیشنهادهای مؤثری برای بازسازی نفش والد، اشتغال و مراقبت از کودکان ارائه دهد.
علاوه بر این، به نظر می‌رسد که چشم‌انداز مارکسیستی درباره جداسازی جنسیتی در جوامع غیرسرمایه‌داری مانند جوامع اسلامی کاربرد و ارتباط محدودتری داشته باشد. کشورهای اسلامی امروزی مانند پاکستان، ایران و عربستان سعودی، مشخصه های جامعه‌ای را نشان می‌دهند که می‌توان آن را ترکیبی از نظامهای اجتماعی-اقتصادی (یعنی ارزش‌های اسلامی و ساختارهای بازار سرمایه‌داری) توصیف کرد. بانکداری بدون بهره نمونه‌ای است که برخی بانک‌ها در پاکستان، ایران و عربستان سعودی ارائه می‌دهند. نظام ارزشی اسلامی، «ربا» (بهره بر ثروت بلااستفاده) را ممنوع کرده و در عوض، قانون اسلامی «زکات» را ترویج می‌دهد که ثروتمندان را به تقسیم بخشی از ثروت خود با نیازمندان "مجبور" می‌کند.
انتقاد مارکسیستی از جداسازی جنسیتی ممکن است به ساختارهای ترکیبی موجود در جامعه اسلامی قابل انطباق نباشد؛ با این حال، نقش پدرسالاری و «همدستی» آن با ساختارهای فئودالی محلی در حفظ و تداوم نابرابری زنان در زمینه‌های اجتماعی و استخدامی قابل انکار نیست (سید، علی و وینستنلی، 2005).

 


Source URL: https://bepish.org/node/11645