امیرحسین بهبودی

هر سال تابستان درست زمانی که  به اواسط مرداد و شهریور می رسیم، قتل عام تابستان سیاه ۶۷، به خاک و خون کشیدن  بیش از ۴۰۰۰ زندانی سیاسی، مغز و روح مان را تسخیر می کند. در چنین  روزها یی زندانیانی را کشتند که سالها پیش در بیدادگاههای خودِ حکومت اسلامی به زندان محکوم شده و در حال گذراندن حبسشان بودند. «هیات سه نفره ی امام » یعنی همان «هیات های مرگ» به زندانهای اوین، گوهردشت  و تمامی استانهای کشور می رفتند و به قول خودشان حکم خدا را اجرا می کردند. اجرای این جنایت بزرگ  تقریباٌ دو ماه او اندی به طول انجامید.  

خانواده های داغ دار و داد خواه ،  هرسال به یاد آن جان‌های شیفته، مراسمی با محدودیتهاو آزار اذیت های  فراوانی  که از سوی حکومتیان به خانواده ها اعمال می شود، بر پا می کنند وهر طور شده خود را به خاوران و دیگر مکانهایی که بهر حال به میعادگاه بازماندگانِ آن جان های شیفته بدل گشته است می رسانند.

«تا نگویند که از یاد فراموشانند.»، جان های عاشقی، که «نامشان زمزمه ی نیمه شب مستان باد.»

از آن تابستان سیاه،  37 سال می گذرد و متاسفانه بسیاری از مادران و در مواردی همسران آن  جان های شیفته دیگر در بین ما نیستند. راستی این چه نیرو و یا انگیزه ی قوی ای ست که هر سال ما را به سوی مراسم های  یادمان می کشاند؟ 

این یاد بود ها که به نظر می رسد بیشتر ادای احترام و علاقه و قدر دانی از آن جان های شیفته است ، آیا به نوعی همان سوگواری و ذکر مصیبت و اندوه نیست؟.

به نظرم، به این سادگی نیست. بسیار متفاوت است. همه ی این حالات و احساسها، یعنی مبارزه، احترام عمیق و یک دنیا خشم و عشق و مهربانی، توامان و تنیده در یکدیگردر چنین مراسمی و چنین روزهایی در باز ماندگان عمل        می کندد.

در واقع هر کدام از این یاد بودها، دادخواهی است، افشاگریست، مستند کردن جنایت است، روحیه گرفتن از مقاومت و ایستادگی آن جان های شیفته است، اندیشیدن به کُنهِ جنایت، یعنی « دگر اندیش کُشی» است.

 تامل کردن و عمیق شدن روی مساله ی اعدام و نهایتاً متنفر شدن از این اقدام و یا این هنجار است. 

یادمان تابستان سیاه  67 که یادمان فاجعه ملی است باید در ذهن ما وکل مردم عزیز ایران حک شود از آن تابستان سیاه، درست  37 سال می گذرد ولی آمرین و عاملین این فاجعه هنوز در قدرتند هنوز محاکمه نشده اند (البته برخی شان به مرگ طبیعی ویا ساختگی مرده اند.)     

جنایت کاران هنوز در قدرتند و جوانان این مرز و بوم را می گیرند و می کوبند و می کشند پس مساله هنوز موضوع روز است 

حتی اگر میهن و مردم ایران از شر این آدم کشان رها بشوند، باز هم هرسال از آن فاجعه ی ملی یاد خواهیم کرد  زیرا ایده و عمل «کشتن و یا حذف مخالف سیاسی» هنوز، زنده است و جامعه ی ما با چنین نظر یا فرهنگی،  تعیین تکلیف نکرده است.

هنوز بعد از این همه جنایتی که حکومت اسلامی ایران مرتکب شده، ومردم ایران اثرات تخریبی اعدامها  را بر  خانواده و جامعه به چشم دیده اند،  عده ای درفکر کشتن مخالف سیاسی خود هستند و وعده ی بگیر و ببندِ بعد از حکومت اسلامی را می دهند . ویا حرفهایی از حکومت نظامی می زنند ( البته طبق معمول قید موقتی ونه دایمی را هم به کار می گیرند) 

درست به همین دلیل در مرداد و شهریور هرسال مراسم یادمان سر به دار شدگان برگزار می شود که خانواده ها و بازماندگان و رفقا و همرزمان آن هزاران جان شیفته حرف بزنند، فکر کنند، تلاش کنند نقاط تاریک و نا روشن آن فاجعه را هر چه بیشتر کشف کنند و نه تنها دستور دهندگان و مجریان را بیشتر و بیشتر شناسایی کنند، بلکه در ریشه یابی فرهنگی و اجتماعی «مخالف کشی » و اساساً« خشونت و قهر» عمیق و هم جانبه متمرکز شوند. 

 

و اما چرا رژیم خمینی دست به این قتل عام زد؟ 

در مورد این چرایی تا کنون نظریه ها و گمانه زنی های زیادی صورت گرفته که با یک نگاه به مقالات و سخنرانی ها در این مورد، می توان با آنها آشنا شد و من هم، چندین بار در این مورد نوشته و یا اظهار نظر کرده ام در مجموع   عمومی ترین حدسها،« نظریه ی حل سه مساله »است . یعنی از نظر گردانندگان اصلی حکومت، مسایلی که فقط در زمان حیات خمینی باید تصمیم گیری شده و خاتمه می یافت، زیرا بعد از مرگ خمینی، هیچکس در حاکمیت،  اتوریته و قدرت او را نداشت که در این سه مقوله ی مهم حرف آخر را بزند آن سه مساله عبارتند بودند از:

  • جانشینی خمینی

  • پایان دادن به جنگ ایران و عراق

  • روشن کردن تکلیف زندانیان سیاسی

 دو مساله ی اول حل شده بود فقط مساله ی زندانیان سیاسی باقی مانده بود.

مبتکرین و تصمیم سازان اولیه در مورد کشتار وسیع زندانیان سیاسی، هنوزکاملاً روشن نشده اند البته  خود خمینی و احمد آقا و اعضای هیات مرگ مسلماً در دایره ی آمران قرار می گیرند ولی محرک و مبتکر این پروژه یعنی کشتار وسیع زندانیان سیاسی در سال 67 متاسفانه برای من روشن نیست.

زندانیان سیاسی در آن مقطع عمدتا از مجاهدین و در درجه ی بعد از نیرو های چپ بودند. ویژگی زندانیان چپ این بود که در مورد حزب توده ی ایران و سازمان اکثریت، تعداد اعضای رهبری و یا کادر های بالای تشکیلات از این دو سازمان، زیاد بودند در نتیجه تعداد اعدامی رده بالا در این دو سازمان نسبتاً زیاد بود ( نسبت به دیگر چپ ها). در حالیکه سازمانهای چپ دیگر قبل از تابستان 67 همه ی کادرها و یا اعضای  مرکزیت شان( آنها که دستگیر شده بودند)، اعدام شده بودند .در اعدامهای 67  عمدتاً  اعضای این سازمانها  بودند که کشته شدند. 

در نگاه اول بنظر میآید که حکومت اسلامی هم می بایست مثل زمان شاه، فقط کیفی ها و افراد موثرتر را جدا کرده و با یک صحنه سازی،  سر به نیستشان می کرد.

منظورم همان جنایت تپه های اوین (رفیق بیژن جزنی و...) هست که 9 نفر ازکادرهای بالای فداییان خلق و مجاهدین خلق (2 مجاهد خلق و7 فدایی خلق) را از زندان بیرون کشیدند ومخفیانه در تپه های اوین تیرباران کردند.

ولی زود متوجه می شویم که این دو رژیم و سازمانهای مخالفشان و اساساً هدف از اعدامها در دو رژیم  تفاوتهای معینی داشتند. 

- در مورد زندانیان مجاهد درست است که عمدتاً جوان ها و کم تجربه هایشان زنده مانده و جمعیت زندانی را تشکیل می دادند و همه ی کادر های کیفی شان یا کشته و اعدام شده و یا خارج از کشوربودند. ولی از نظر رژیم هر کدام از این جوانان زندانی اکر زنده می ماندند و روزی آزاد می شدند، سربازان عملیاتی محسوب می شدند. در نتیجه شاید  به همین دلیل  این پروژه،  ترور یک گروه از زندانیها نبود بلکه قتل عام آنها بود. 

ولی چرا در مورد چپ ها فقط به رهبران و کادرهای بالا اکتفا نکردند و بسیاری از اعضا را هم کشتند این زندانیها که به مبارزه ی مسلحانه اعتقاد نداشتند و این نکته را بازجوها و مسولین بالای امنیتی دقیقا می دانستند. اینجاست که من احساس می کنم  شاید در اجراء کل پروژه، تغییراتی صورت گرفته  بخصوص وقتی این فاکتور را لحاظ کنیم که کل عملیات شان باید با سرعت، کاملاً مخفی و در سراسر کشور صورت می گرفت در نتیجه در اجرا تغییراتی  می تواند صورت گرفته باشد. ولی جدای از همه ی این تحلیلها  تنها «دگر اندیش کشی»  می تواند شاه بیت چپ کشی بوده باشد.

امیر حسین بهبودی 08.09.2025  


Source URL: https://bepish.org/node/12734