رفتن به محتوای اصلی

چرا علی‌رغم گذر زمان هر سال یادمان کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ را برگزار می‌کنیم

چرا علی‌رغم گذر زمان هر سال یادمان کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ را برگزار می‌کنیم

هر سال تابستان درست زمانی که  به اواسط مرداد و شهریور می رسیم، قتل عام تابستان سیاه ۶۷، به خاک و خون افتادنِ بیش از ۴۰۰۰ زندانی سیاسی، مغز و روح مان را تسخیر می کند. در چنین  روزهایی زندانیانی را کشتند که سال‌ها پیش در بیدادگاه‌های خودِ حکومت اسلامی به زندان محکوم شده و در حال گذراندن حبس‌شان بودند، «هیات سه نفره ی امام » یعنی همان «هیات‌های مرگ» به زندان‌های اوین، گوهردشت  و تمامی استان‌های کشور می رفتند و به قول خودشان حکم خدا را اجرا می‌کردند. این کشتار وسیع  زندانیان در طول تقریباٌ دو ماه و اندی انجام شد.  

خانواده‌های داغدار و دادخواه،  هرسال به یاد آن جان‌های شیفته مراسمی با محدودیت‌ها و آزار اذیت فراوان  که از سوی حکومتیان به خانواده‌ها اعمال می‌شود، هر طوری شده به خاوران و دیگر مکان‌هایی که به‌هر حال به میعادگاه بازماندگانِ آن جان‌های شیفته بدل گشته‌است، می روند، 

«تا نگویند که از یاد فراموشانند.»، جان‌های عاشقی، که «نامشان زمزمه‌ی نیمه شب مستان باد.»

از آن تابستان سیاه ۳۷ سال می گذرد و متاسفانه بسیاری از مادران و در مواردی همسران آن  جان های شیفته دیگر در بین ما نیستند. راستی این چه نیرو و یا انگیزه‌ی قوی‌ای ست که هر سال ما را به همدیگر و مراسم های  یادمان می کشاند؟ 

این یاد بود ها که به نظر می رسد بیشتر ادای احترام و علاقه و قدردانی از آن جان های شیفته است، به نوعی همان سوگواری و ذکر مصیبت نیست؟.

به نظرم بسیار متفاوت است. همه ی این مفاهیم، یعنی مبارزه و عشق و احترام و یک دنیا خشم و عشق و مهربانی، توامان و تنیده در یکدیگر.

 این یادبودهای هرساله، دادخواهی است، افشاگری‌ست، مستند کردن جنایت است، روحیه گرفتن از مقاومت و ایستادگی آن جان‌های شیفته است، اندیشیدن به کُنهِ جنایت، یعنی «دگر اندیش کُشی» است.

 تامل کردن و عمیق شدن روی مساله‌ی اعدام و نهایتاً متنفر شدن از این اقدام و یا این هنجار است. 

یادمان تابستان سیاه  ۶۷ که یادمان فاجعه ملی است باید در ذهن ما وکل مردم عزیز ایران حک شود از آن تابستان سیاه، درست  ۳۷ سال می‌گذرد ولی آمرین و عاملین این فاجعه هنوز در قدرتند هنوز محاکمه نشده اند (البته برخی شان به مرگ طبیعی ویا ساختگی مرده اند.)     

جنایتکاران هنوز در قدرت‌اند و جوانان این مرز و بوم را می‌‌گیرند و می‌کوبند و می‌کشند پس مساله هنوز موضوع روز است. 

حتی اگر میهن و مردم ایران از شر این آدم کشان رها بشوند، باز هم هرسال از آن فاجعه ی ملی یاد خواهیم کرد.  زیرا ایده و عمل «کشتن و یا حذف مخالف سیاسی» هنوز، زنده است و جامعه‌ی ما با چنین نظر یا فرهنگی، تعیین تکلیف نکرده‌است.

هنوز بعد از این همه جنایتی که حکومت اسلامی ایران مرتکب شده، و مردم ایران اثرات تخریبی اعدام‌ها را بر خانواده و جامعه به چشم دیده‌اند، عده‌ای درفکر کشتن مخالف سیاسی خود هستند و وعده‌ی  بگیر و ببند بعد از حکومت اسلامی را می‌دهند . و یا حرف‌هایی از حکومت نظامی می‌زنند ( البته طبق معمول قید موقتی و نه دایمی را هم به کار می‌گیرند) 

درست به همین دلیل در مرداد و شهریور هر سال مراسم یادمان سر به دار شدگان برگزار می‌شود که خانواده‌ها و بازماندگان و رفقا و همرزمان آن هزاران جان شیفته حرف بزنند، فکر کنند، تلاش کنند نقاط تاریک و ناروشن را هر چه بیشتر کشف کنند و نه تنها دستور دهندگان و مجریان را بیشتر و بیشتر شناسایی کنند، بلکه در ریشه‌یابی فرهنگی و اجتماعی «مخالف کشی » و اساساً« خشونت و قهر» هم عمیق و هم جانبه متمرکز شوند. 

و اما چرا رژیم خمینی دست به این قتل عام زد؟ 

در مورد این چرایی تا کنون نظریه‌ها و گمانه‌زنی های زیادی صورت گرفته که با یک نگاه به مقالات و سخنرانی‌ها در این مورد، می‌توان با آن‌ها آشنا شد و من هم، چندین بار در این مورد نوشته و یا اظهار نظر کرده‌ام در مجموع  عمومی ترین حدس‌ها،« نظریه‌ی حل سه مساله»است . یعنی مسایلی که فقط در زمان حیات خمینی باید تصمیم گیری شده و خاتمه می‌یافت، زیرا بعد از مرگ وی کسی اتوریته و قدرت خمینی را نداشت که در این سه مقوله ی مهم حرف آخر را بزند آنها عبارتند از:

  • جانشینی خمینی

  • پایان دادن به جنگ ایران و عراق

  • روشن کردن تکلیف زندانیان سیاسی

 دو مساله‌ی اول حل شده بود، فقط مسئله‌ی زندانیان سیاسی باقی مانده بود.

مبتکرین و تصمیم‌سازان اولیه در مورد کشتن عمده ‌ی زندانیان سیاسی هنوزکاملاً روشن نشده‌اند. البته  خود خمینی و احمد آقا و اعضای هیات مرگ مسلماً در دایره‌ی آمران قرار می‌گیرند ولی محرک و مبتکر این پروژه یعنی کشتار وسیع زندانیان سیاسی در سال ۶۷ متاسفانه برای من روشن نیست.

زندانیان سیاسی در آن مقطع عمدتا از مجاهدین و در درجه‌ی بعد‌تر از نیرو های چپ بودند. البته تعداد کمی از ملی ها و ... هم بودند. ویژگی زندانیان چپ این بود که در مورد حزب توده‌ی ایران و سازمان اکثریت، اعضای رهبری و یا کادر‌های بالای تشکیلات زیاد بودند، در نتیجه تعداد اعدامی رده بالا زیاد بودند( نسبت به دیگر چپ ها) در حالی‌که سازمان‌های چپ دیگر قبل از تابستان ۶۷ همه‌ی کادرها و یا از مرکزیت شان( اگر دستگیر شده باشند)اعدام شده‌بودند در اعدام‌های ۶۷ گروه‌هایی چون اقلیت، راه‌کارگر، پیکار، و... عضو مرکزیت یا کادری  که زنده باشد در زندان،  تقریباً نداشتند. هر که در چنان رده ای بود، قبلاً کشته شده بود) 

در نگاه اول به‌نظر می‌آید که حکومت اسلامی هم بایستی مثل زمان شاه، فقط کیفی‌ها و افراد موثر را جدا کرده و با یک صحنه‌سازی سر به نیستشان کند. ولی زود متوجه می‌شویم که این دو رژیم و سازمان‌های مخالفشان  تفاوت‌های معینی دارند. ۱- در مورد زندانیان مجاهد درست است که عمدتاً جوان ها و کم تجربه هایشان زنده مانده و جمعیت زندانی را تشکیل می‌دهند و همه‌ی کادر های کیفی‌شان یا کشته و اعدام شده و یا خارج از کشورند، ولی رژیم فکر می کرد هر کدام از این جوانان زندانی اگر زنده بمانند و روزی آزاد شوند جزء سربازان عملیاتی خواهند شد. درست به همین دلیل  این پروژه ترور یک گروه از زندانی‌ها نبود، بلکه قتل عام بود.

ولی چرا در مورد چپ ها فقط به رهبران و کادرهای بالا اکتفا نکردند و بسیاری از اعضا را هم کشتند این زندانی‌ها که به مبارزه ی مسلحانه اعتقاد نداشتند و این نکته را بازجوها و مسئولین بالای امنیتی دقیقا می‌دانستند. این‌جاست که من احساس می‌کنم  شاید در اجرا کل پروژه تغییراتی کرده است. به‌خصوص وقتی این فاکتور را لحاظ کنیم که کل عملیات‌شان باید به سرعت، کاملاً مخفی و در سراسر کشور صورت بگیرد در نتیجه در اجرا تغییرات زیادی  می‌تواند صورت بگیرد که به هیچ وجه پیش بینی نشده بود.

 نشانه‌هایی وجود داشت که نشان می‌داد جناح‌هایی در رژیم بودند که همواره خواهان نابودی فیزیکی غیر خود بودند. این گرایش در مورد زندانیان سیاسی خواهان اعدام  همه‌ی زندانیان سیاسی، بودند. (شاید با استثناهایی)

از همان ابتدای انقلاب، حضور میلیونی مردم و پشتیبانی‌شان  ازخمینی چنان چشم خمینی و اطرافیانش را کور کرد که او ده‌ها سازمان و حزب شناسنامه‌دار و حتی شخصیت‌های محترم و جاافتاده‌ی سیاسی، که بسیار بیشتر از خمینی و طرفدارانش علیه شاه مبارزه کرده‌بودند، شروع کرد به محدود کردنشان.

احزاب و سازمان‌های ضد شاه که در به ثمر رساندن  انقلاب فعال بودند، حق خود می‌دانستند که  در قدرت شریک باشند. 

و یا دست‌کم  اجازه‌ی فعالیت علنی و قانونی داشته باشند. ولی خمینی و خمینی چی‌ها از یک طرف فرهنگِ مدارا و همکاری و رقابت سالم با نیروهای دیگر را نداشتند و از طرف دیگر، به پشتگرمیِ حمایت وسیع مردمی،  دیگر حاضر نبودند ذره‌ای انعطاف نشان دهند.

نتیجه این شد که افراطی‌ترین و قشری‌ترین طرفداران  خمینی همه کاره شدند.  در کردستان و ترکمن صحرا و ... خلخالی و امثال او راه افتادند و غیر خود را با اعدام‌های صحرایی  و سرکوب از سر راه بر داشتند. 

امیر حسین بهبودی

 ۰۸.۰۹.۲۰۲۵

 

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید