جابر حسینی

سلطنت به هر شکلی، راهی برای بازتولید استبداد است. مشروعیت سیاسی تنها از اراده آزاد شهروندان ناشی می‌شود، نه از سنت، وراثت یا اقتدار موروثی. رأی دادن به چیزی شبیه بردگی، از اساس نامشروع و باطل است؛ همان‌گونه که ژان‌ژاک روسو در قرارداد اجتماعی بر آن تأکید می‌کند.

هرچه بن‌بست و قفل‌شدگی میان دولت، جامعه و اپوزیسیون عمیق‌تر می‌شود، ایده تشکیل ائتلافی گسترده از تمام جریان‌های سیاسیِ خواهان گذار یا سرنگونی نظام، بیش از پیش مطرح می‌شود و برخی آن را کلید حل این قفل‌شدگی می‌دانند. اما تجربه نشان داده است که کنار هم قرار گرفتن جریان‌ها به‌صورت فیزیکی و مصنوعی، به‌تنهایی قادر به تغییر روند سیاسی نیست. شکل نگرفتن ائتلاف، خود معلولی است از علل ساختاری و عمیق‌تر؛ عللی که متأسفانه بسیاری از نیروهای اپوزیسیون از پرداختن جدی به آن‌ها اجتناب می‌کنند.

یکی از موضوعات چالش‌برانگیز در این زمینه، بحث ائتلاف جمهوری‌خواهان با بخشی از سلطنت‌طلبان موسوم به مشروطه‌خواهان است؛ جریان‌هایی که از نظر ماهیت، متضادند و هم‌زمان در یک قالب سیاسی نمی‌گنجند. در کشوری مانند ایران، در یک نظام شاهی، جای جمهوری‌خواهان همواره زندان و اعدام بوده و خواهد بود. جمهوری‌خواهی تنها با گذر کامل از هر نوع ولایت و سلطنت معنا پیدا می‌کند.

طرفداران این ائتلاف ادعا می‌کنند که شکل حکومت اهمیتی ندارد و فقط مضمون آن مهم است؛ غافل از آنکه شکل و مضمون قدرت رابطه‌ای دیالکتیکی دارند، یکدیگر را می‌سازند و از هم تأثیر می‌پذیرند. نادیده گرفتن شکل حکومت، به معنای نادیده گرفتن سازوکار واقعی قدرت و امکان بازتولید استبداد است.

ادعای دیگر مشروطه‌خواهان این است که «جامعه ایران چنان آگاه شده که دیگر امکان دیکتاتوری وجود ندارد». این ادعا توهمی ساده‌انگارانه است. حمایت بخش از جامعه از رضا پهلوی نشان می‌دهد که فرهنگ استبدادی همچنان ریشه‌دار است و تمایل به منجی‌محوری در جامعه وجود دارد. تجربه تاریخی ظهور فاشیسم در آلمان نیز نشان می‌دهد که حتی روندهای دموکراتیک می‌توانند به دیکتاتوری منتهی شوند؛ بنابراین تصور ایمنی مطلق جامعه در برابر استبداد، فاقد پشتوانه تاریخی و نظری است.

یکی از فاجعه‌بارترین خطرهایی که آینده ایران را تهدید می‌کند، بازتولید دوباره استبداد است. گام نخست برای جلوگیری از این فاجعه، شناخت دقیق جریان‌های سیاسی است. باید مشخص شود کدام جریان‌ها ظرفیت بازتولید استبداد را دارند و کدام‌ها واقعاً به دموکراسی و آزادی متعهدند. جریان‌شناسی، شرط اولیه هر ائتلاف یا اتحاد سیاسی است. در این مسیر، باید بررسی کرد که جریان‌ها برای رسیدن به هدف خود چه راهی را انتخاب می‌کنند؛ زیرا راهی که برای رسیدن به هدف انتخاب می‌شود، خودِ هدف را مشخص می‌کند.

امروز، همه نحله‌های سلطنت‌طلب تصویری رویایی از دوران محمدرضا شاه را با کمک رسانه‌های آمریکایی و اسرائیلی تبلیغ می‌کنند. این رویاپردازی، جای ارائه برنامه‌ای واقعی و منطبق با شرایط امروز ایران را گرفته و سلطنت را به‌عنوان راه‌حلی مشروع جلوه می‌دهد، در حالی که چنین تصویری هیچ تناسبی با واقعیت‌های کشور و نیازهای جامعه ندارد.

تاریخ ایران نشان می‌دهد که فرهنگ و تمدن ایرانی نه به‌واسطه پادشاهان، بلکه علیرغم آن‌ها شکل گرفته است. تاریخ سلطنت در ایران، تاریخ جنایت و غارتگری است. پادشاهان نه حافظ مردم، بلکه در اغلب موارد منبع تهدید و سرکوب بوده‌اند و هرگاه تمرکز قدرت در دست آنان قرار گرفته، جامعه و منابع کشور متحمل خسارت‌های جدی شده است.

انقلاب مشروطه با هدف مشروط کردن قدرت شاهان، اندیشه رشد و توسعه را در ایران رواج داد و راه را برای پیشرفت گشود. حتی رضا شاه نیز توسط نیروهایی به سوی نوسازی سوق داده شد که در بستر انقلاب مشروطیت پرورش یافته بودند؛ نیروهایی که در نهایت به دست همان قدرت حذف یا سرکوب شدند.

توجیه دیگر مشروطه‌خواهان، استناد به تجربه کشورهای غربی است؛ این‌که چرا آن‌ها توانستند قدرت شاه را مهار کنند و ما نتوانیم. این استدلال نشان می‌دهد که نه تاریخ اروپا به‌درستی شناخته شده و نه تاریخ ایران. در اروپا، حتی پیش از مشروطه، قدرت میان نهادها، طبقات و نیروهای اجتماعی توزیع شده بود و شاه تنها یکی از بازیگران میدان قدرت محسوب می‌شد. هرگاه شاه از حدود خود فراتر می‌رفت، جامعه و نهادها او را مهار می‌کردند و به جایگاه نمادین بازمی‌گرداندند.

در مقابل، استبداد شرقی ماهیتی متفاوت دارد. در این نوع استبداد، قدرت سیاسی همواره در دست یک فرد یا هسته‌ای بسیار محدود متمرکز بوده است. شاه «سایه خدا بر زمین» تلقی می‌شد و مشروعیت قدرت نه بر قانون و اراده عمومی، بلکه بر سنت، تقدس و منجی‌محوری استوار بود. این همان راز جان‌سختی استبداد در ایران است که موجب بازتولید مکرر آن در اشکال مختلف شده است.

تمام نحله‌های سلطنت‌طلب هیچ برنامه مشخصی برای شرایط امروز ایران ارائه نمی‌دهند و می‌کوشند با ساختن تصویری رویایی از گذشته، از طریق عوام‌فریبی پروژه خود را پیش ببرند. آن‌ها به مردم نمی‌گویند که راز رشد اقتصادی در دوران محمدرضا شاه نه در درایت شخصی، بلکه در سرریز درآمدهای نفتی و منابع کلان کشور به اقتصاد بود؛ پدیده‌ای که محدود به ایران نبود و اغلب کشورهای نفتی آن را تجربه کردند. تجربه تاریخی نشان می‌دهد این نوع رشد، پایدار نیست و بدون نهادهای اجتماعی و اقتصادی مستحکم، به بحران، نابرابری و وابستگی منتهی می‌شود. از منظر جامعه‌شناختی، توسعه پایدار نیازمند نهادهایی مستقل از اراده فرد حاکم است، نه اتکا به توانایی شخصی یک شاه.

اگر کسی مدعی سلطنت مشروطه است، باید پیش از هر چیز مخالفت صریح خود را با سلطنت مطلقه رضاشاه و محمدرضا شاه اعلام کند. نمی‌توان دیکتاتوری آن‌ها را نادیده گرفت و هم‌زمان داعیه دموکراسی داشت. هر کس آشنایی حداقلی با تاریخ استبداد شرقی داشته باشد، می‌داند که اقتدار دموکراتیک لباسی نیست که بتوان آن را بر تن شاه ایرانی دوخت. با روش‌های ضددموکراتیک نمی‌توان به دموکراسی رسید. تجربه سال‌های اخیر نیز نشان داده است که جریان‌های مختلف سلطنت‌طلب، در عمل گرایش‌های تمامیت‌خواه و سرکوبگر از خود بروز داده‌اند.

راه‌هایی که رضا پهلوی برای رسیدن به قدرت برگزیده است، از جمله استقبال از مداخله نظامی خارجی، نشان می‌دهد که چنین فردی  تن به مشروط شدن قدرت نخواهد داد. کسی که امید خود را بر فلاکت و استیصال مردم و حتی حمله خارجی بنا می‌کند، نمی‌تواند مدافع واقعی دموکراسی یا مشروطه باشد؛ زیرا مسیر او به سلطه و تحمیل اراده شخصی گره خورده است.

رضا پهلوی چهره نمادین همه گرایش‌های سلطنت‌طلب است و نقد او، در واقع نقد مسیر و اهداف کل این جریان محسوب می‌شود. ملت ایران یک‌بار در انقلاب بهمن تجربه «همه با من» را پشت سر گذاشته است و تکرار این تجربه، که خواست تمام نحله‌های سلطنت‌طلب است، خطایی تاریخی خواهد بود. سیر سیاسی چند دهه اخیر نشان می‌دهد این جریان از شعارهای جمهوری‌خواهانه آغاز کرده و به‌تدریج به سمت نوعی اقتدارگرایی و شبه‌فاشیسم حرکت کرده است؛ الگویی که نه‌تنها راه‌حل بحران ایران نیست، بلکه بازتولید همان بن‌بست تاریخی است.


Source URL: https://bepish.org/node/13193